خاطره
ی روز با دوستان
ی روز با دوستام رفتیم گلستان شهدا تصمیم گرفتیم هرکدوم با یکیشون طرح رفاقت بریزیم
دوستم ی راست رفت سراغ مزار مطحر شهید مرید ناصری وانتخابش کرد بدون اینکه بدونه اسم رسم شهید چیه؟
دو سه ماه بعد براش خاستگار اومد ...
هیشکی باورش نمیشد پسر شهید بود❤️
شادی شهدا خصوصا شهید مرید ناصری(شهید یزدانشهر) صلوات
🍀🌺💐🌹🍀
دل را زحسین اگر بگیرن چکنم..
بی مهرحسین اگر بمیرم چکنم ..
فردا که کسی را به کسی کاری نیست..
دامان حسین اگر نگیرم چکنم:-
اللهم عجل لولیک الفرج
🍀🌺💐🌹🍀
حسین جان مهر تو را به عالم امکان نمی دهم..
این گنج پر بها است من ارزان نمی دهم..
گر زره ای زکو بگردد نصیب من ..
آن زر را به ملک سلیمان نمی دهم..
اللهم عجل لولیک الفرج
🍀🌺💐🌹🍀
ڪربلا رفتن، دل میخواد
و ...
ڪربلایی موندن، سر!
هر که از سر گذشت، دلبری میڪند...
#حاج_حسین_یکتا
🌷
#خاطرات_شهدا 🕊
.
هر سال محرم که می شد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ 🏡خونه شهید ولایتی.
یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی خواستیم❌ تکیه رو برپا کنیم.
تو جمع رفقا حسین می گفت☝️ هر طور شده باید این سیاهی ها نصب بشه. باید این روضه ها برقرار باشه.
حسینی که از جون و دل مایه می گذاشت در خونه ارباب و نمی خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی کنه😔اومد در خونه ما.
گفت من دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه.
سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت.. اونشب خودش تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها.💔
از قرار معلوم شب🌙 رو هم تو تکیه خوابیده بود.
صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی☺️ زنگ خونمون رو زد.
بهش گفتم چی شده حسین جان!؟
گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی هارو نصب کردم تو همون تکیه خوابم برد.
تو خواب دیدم امام حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت! چه تکیه قشنگی زدی.💌
دستی به سیاهی ها کشید و بهم خسته نباشید گفت.
وقتی حسین این جملات رو می گفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود.
می دیدم که چقدر خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود.🌠
اون سال تکیه مون حس و حال دیگه ای داشت...
.
حسین جان ، محرم آقا رسیده
پیش حضرت زهرا (س) رو سفیدمون کن...
.
پ ن: عکس مربوط به عزاداری عاشورای سال 97 ، دو روز قبل از شهادت...
.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷
#مدافعان_وطن
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤
#یا_رقیه_سلام_الله_علیها
کاروان را دریاب...
برسردوش عمو
آن سه ساله دختر
دست هارا گره انداخته برموی عمو...
زیرلب میگوید
عمرکوتاه رقیه به فدای خم گیسوی عمو...
#شب_سوم_محرم