eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
مَن‌خود‌میدانم‌اَربَعین‌براۍ‌بالیاقتـــ هاستــ اما‌حسن‌جان #حسین حرف‌روۍحرفِ‌بزرگتر‌نمیزند #بطلب‌آقاجان #هواۍحسین
#پروفایل. #چادرانه❤️
#پروفایل. #هئیت😔
#پروفایل. #چادرانه❤️ #رفیق😍
💢همیشه توی ماشین و سجاده اش یه زیارت عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند، برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد.❤ 💢بعد از نماز باید زیارت عاشورا میخوند، حتی اگه خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد، شده بود تند میخوند ولی میخوند👌 💢تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود: "اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .." 💢تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین علیه السلام چی بود. #شهیدعلیرضانوری #یادش_باصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#خاطرات_شهدا نخل ها ایستاده می میرند🌹 💠شرح عکس؛ طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد, یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را که لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت, معلوم بود که شهید دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... #پدری_سرپسررابه_دامن_گرفته_است.🌷 #شهیدسیدابراهیم_اسماعیل_زاده موسوی پدر #شهیدسیدحسین_اسماعیل_زاده پسر است 💠اهل روستای باقر تنگه بابلسر. 🕊🕊
💌💌 داستان زیبا و آموزنده 💌💌 آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار
آقا مهدی همیشه به بنده می‌گفت که سفر زیارتی #امام_حسین (ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن☝️حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع #اربعین شهادت امام حسین (ع) خود را به کربلا برسان💔، حتی اگر شده فرش خانه‌ات را بفروش و مقدمات سفر #کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن‼️ و این شاخص‌ترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر اربعین به بنده می‌گفت.👌 📚راوی:همسرشهید #شهیدمهدی_نوروزی #یادش_باصلوات
‌بسم رب العشاق ۳-۴روز تعطیلی اول سال تموم شد رفتیم آزمایش محمد مثل کوه یخ بود واین عذابم میداد اما تموم سعیم میکردم تو قلبش رسوخ کنم رفتیم آزمایش خون دادیم شبش عموی محمد که طلبه بود صیغه عقد موقت خوند هوووورا اونشب محمد مجبوربود هی بهم بگه خانمم تو دلم گفتم صبر کن محمد آقا یه کاری میکنم این خانمم گفتنتات از سرمحبت و عشق بشه مادرم وحاج خانم تمامن دنبال این بودن که خونه برای ۱۷ فروردین محیا کنن باور نمیشد محمدحالا شده مردزندگیم😍 محمد ۵فروردین رفت ماموریت کرمانشاه و این شروع بی قراری ها و دلتنگی های من بود😔 نام نویسنده:بانو.....ش آیدی نویسنده : @Sarifi1372 ادامه دارد🚶 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ رمان های زیبای شهدایی مذهبی👆 قسمت های قبلی و بعدی رمان با ما باشید👆👆 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ بسم رب العشاق ماموریت محمد۷روز طول کشید وقتی دیدمش محبتم نمایان کردم اما اون یخ بود وقتی اومد نماز بخونه داد زدم محمد خیلی نامردی خیلی من عاشقتم از ۷سالگی تا الان ک ۱۷‌سالمه انقدر گریه کردم که از حال رفتم وقتی چشمام باز کردم دیدم سرم زدن به دستم مادرم :محمد آقا خودش سرمت زد رو ازش برگردوندم مادرم اینا که بیرون رفتن محمدگفت: فکر نمیکردم خانمم انقدر خشمگین باشه یسناجان تو از یه چیزای بیخبری بعداز مرگم میفهمی با این حرفش اشک توچشمام حلقه زد😢 _محمد بسه حرف مرگ نزن😔 ولی حواست هست بهم گفتی یسنا جون☺️ گونه هام سرخ شد محمد لبخندتلخی زد و از اتاق خارج شد ولی تو دل من به خاطر این کلمه جشن بود😍 نام نویسنده: بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 ادامه دارد🚶 🚫کپی فقط، با حفظ نام و آیدی حلال است 🚫 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ رمان های شهدایی👆 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
بسم رب العشاق بعد از اون برخود محمد بامن خیلی خوب شد اما در حین محبت همیشه یه غمی تو چشماش بود بالاخره ۱۷فروردین شد ما با بیست -سی مهمان راهی خونمون شدیم محمد تو عاشقانه ترین شرایطمون هم یه غمی توی چشماش موج میزد تو پذیرایی نشسته بودیم دوتا چای ریختم بردم تو پذیرایی -محمدجان محمد:جانم -آقایی چی شده ۱۵روزه زندگی مشترکمون شروع کردیم اما همیشه تو چشمات غم هست نمیخوای حرف بزنی باهم ؟ دستش کلافه تو موهاش فرو کرد و گفت یسنا خانم نمیخوای بهمون شام بدی ای خدا این مرد چشه چرا حرف نمیزنه 😔😔😔😔 شام که خوردیم محمد یهو گفت :یسنا گلم بریم مزار شهدا دست تو دست هم رفتیم مزار شهدا وقتی نزدیک شدیم محمد رو بهم گفت یسنا جان میشه منو تنها بذاری از دور لرزش شانه هاشو میدیم مردمن چرا اینطوریه خدایا 😭😭😭 نام نویسنده: بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 ادامه دارد 🚶 🚫کپی فقط با حفظ نام و آیدی حلال است 🚫 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ رمان های زیبای مذهبی شهدایی👆 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣