اسماعیلم در راه اسلام قربانی شد. وقتی خبر شهادتش را دادند، خیلی بیتاب شدم😭. همه زندگیام دراین ۱۰ سال مانند یک فیلم از جلوی چشمانم گذشت.😭 اسماعیلم را خودم با دستان خودم بدرقه کردم تا قربانی راه اسلام و قرآن و دینش بشود و مدافع حرم اهل بیتش شود. ۲۹ آذرماه سال ۱۳۹۴هرگز از یاد و خاطره من نخواهد رفت؛😭😭👇👇👇👇
اسماعیل را در تاریخ ۲دی ۱۳۹۴ در روستای زنگیکلاه، شهرستان محمودآباد به خاک سپردم😭. مراسم خیلی خوبی برگزار شد. مراسمی که در شأن و مرتبه شهید مدافع حرم عمه سادات بود😭. مراسمی باشکوه در حد و اندازه سرباز ولایت و رهرو کربلاییان. بسیجیان پایگاه محل بسیار برای این مراسم و برگزاریاش زحمت کشیدند.
اسماعیل وقتی گلزار شهدای روستا را میدید به من میگفت: کنار شهدا یک جای خالی مانده است، دعا کن جای من باشد. میگفت من آخر باید شهید بشوم که میشوم.😭😭👇👇👇👇
وصيت نامه ام به دخترم نرگس جانم : اي دختر عزيزم ، جگر گوشه بابا ، خيال نكن من بيخيال تو بودم ، بدان كه بابا تو را بينهايت دوست داشت اما چه كنم كه بر من تكليف بود و احساس مسئوليت داشتم بابا لحظه اي از ياد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگي در ياد تو خواهم بود ولي اگر دوست داري بابا هم از تو راضي و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر ديني است و اگر روزي حافظ قرآن شدي به ياد من هم باش و براي شادي روح من قرآن تلاوت كن و همچون شب ها كه براي من آيه الكرسي مي خواندي بيا سر قبر بابا بخوان .🖐💐💐💐💐