eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
شبتون حسینی یا علی🌹
چونکه صبح آمد و چشم باز شد قلب من با چشم تو همراز شد غرق رحمت میشود آنروز که صبحش با یاد توآغاز شد... #صبحتون_شهدایی #یادشهداباصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 🌱«زندگی زیباست پس اگر #مقصد را نه در اینجا در زیر این سقف های #دلتنگ و در پس این پنجره های کوچک نمیتوان #جست بهتر آن که پرنده ی #روح دل در قفس نبندد»🌱 #شهید_سید_مرتضی_آوینی 🌺 #کپی_باذکر_صلوات
#الهی_نظری 🙏 حـاجـتِ آخـرِ ايـن قـوم خـدايا نـرسيد صـاحب سبزترين خيمه‌ی صحرا نرسيد بی حـضورش دلِ من مجمع تنهايی شد همه ی هـستی اين عاشق تنها نـرسيد...!! 😔💔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج #یـا_مولای_یا_صاحب_الزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#مهمانی_شهدا سلام دوستان مهمون امروزمون حاج حسین هست✋ #شهیدی_که ۱۷ #سال_قطع_نخاع_بود🖤 شهید حاج حسین دخانچی🌹 تاریخ تولد: ۲۹ / ۵ / ۱۳۴۴ تاریخ شهادت: ۲۸ / ۱۲ / ۱۳۸۱ محل تولد: قم محل شهادت: عملیات بدر/ بیمارستان 🌹پس از پيروي انقلاب وارد بسيج و سپاه شد؛ پس از آن به جبهه رفت و چندين بار هم مجروح شد و ديگر موفق به ادامه‌ي تحصيل نشد. در نوزده سالگي در عمليات آبی – خاکی بدر در شرق دجله شرکت کرد و در تاريخ ۲۴ / ۱۲ / ۱۳۶۳ به درجه‌ی جانبازی از ناحيه‌ی نخاع نائل آمد او ۱۷ سال قطع نخاع بود 🖤 ۱۷ سال خوابیدن روی تخت🖤 ۱۷ سال زجر و سختی🖤 ): خواهرش میخواست مشرف بشه عتبات عالیات حاج حسین بهش گفت:سرقبر مسلم(ع) که رفتید من حاجتی دارم از ایشان بخواهید حاجت من را برآورده شود. تعجب کردم برام جای سئوال داشت چون هرکسی کربلا میره سراغ امام حسین(ع) یا حضرت عباس (س) میره برای گرفتن حاجت اما حاجی گفت سرقبر مسلم (س) هرچه اصرار کردم چرا مسلم ابن عقیل (ع) جواب نداد 💫 وقتی شهید شد تازه راز حرفش رو فهمیدم شهادتش مصادف شد با روز شهادت حضرت مسلم (ع)....💫 لحظه های آخر او سخت تر شد. تهوع،خونریزی و مشکل تنفسی برای او به وجود آمد🖤 او دچار ایست قلبی شد و شروع به لرزیدن کرد همسرش متوجه حرکت لبهایش شد که حسین میگوید: جایم را در بهشت میبینم و سپس به ملکوت اَعلیٰ پرواز کرد..🕊🕋 شهید حاج حسین دخانچی شادی روحش صلوات💙🌹 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂 #ثواب_نشر_مطالب_هدیه_به_امام_زمان_عج
💢 من رای میدهم چون........ #انتخابات #انتخاب_اصلح ✌️🍃✌️🍃✌️🍃✌️🍃✌️🍃✌️
💢 من رای میدهم چون........ 🩸✌️🩸✌️🩸✌️🩸✌️🩸✌️
داشتم بال در میاوردم. الهی من قوربون داداش گلم بشم. پریدم بغلش کردم و آغوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه. . . . ساعت 10/5 بود بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران.( مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم نمیومد مامان اینارو راضی کردم که نریم. ) حوصلم حسابی سر رفته بود امیرعلی سرش تو گوشیش بود مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشونو نمیشنیدم.خودمو به امیرعلی نزدیک کردم و صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا. امیرعلی_ یه تقی یه توقی یه اجازه ای. _ امیر این کیه؟ امیرعلی_ اره خواهری اجازه میدم راحت باش _ عههههههه. میگم این کیه؟ امیرعلی_ ممنون واقعا. دوستمه _ کدوم دوستت؟ امیرعلی_ یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی. _ خوب بگو بشناسم. امیر جووووونم. امیرعلی_ جوووونم؟ _ این دوستت قصد از..... امیرعلی_ خجالت بکش. 😡 _ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو. امیرعلی_ این اقای خوشگل ،خوشتیپ بهترین دوست منه. 21 سالشه و.... یه دفعه بغض کرد و چی؟ خوب بگو دیگه. دهع. _ و چی؟ امیرعلی_ اها راستی لبنانی هستش. _ هااااااااا؟!؟!؟!؟! دوست لبنانی داررررررری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیرعلی_ اره مگه چه اشکالی داره؟ _ نگفتی و چی؟؟؟؟ امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه. انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونم و نگاه های سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم.... 💍💍 _ چرا اینجوری نگاه میکنی؟ یه دفعه امیرعلی بغلم کرد و گفت: _ از مشهد تا حالا خیلی تغییر کردی حانیه. امیدوارم تغییراتت پایدار باشه. بعد هم اروم منو از بغلش جدا کرد و سرشو به شیشه ماشین تکیه داد. مامان اینا هنوز هم مشغول صحبت بودن ولی چون شیشه ها پایین بود و صدای باد میومد نه اونا حرفای مارو میشنیدن و نه ما. بعد از چند دقیقه امیرعلی رو صدا کردم. _ داداشی با لبخند برگشت به سمتم و گفت:_ جونم؟ _ راستش از وقتی از,مشهد برگشتیم درگیرم. با حس آرامشی که زیارت بهم داد و حرفای عمو. با برخوردایی که از مادر جون و خاله اینا و کلا همکلاسیای مذهبیم دیدم و برخوردای فاطمه و زهراسادات اینا و حتی تو. و حالا با دیدن این شهیدی که با وجود این همه آرزو رفته تا نمیدونم مدافع کی بشه. _ ابجی جونم شهید مشلب رفتن تا مدافع حرم بانویی بشن که صبر و شهامت و ایستادگیشون زبون زد همه عالمه. یه سری آدم از خدا بی خبر به ایم دین اسلام دارن به قصد تخریب حرم بی بی زینب میرن و حالا جوونای ایرانی، لبنانی ، افغانی و... میرن تا دفاع کنن. _ اره اینارو میدونم بعضی اوقات بی بی سی رو نگاه میکردیم. امیرعلی یه پوزخند زد و بعد زود جمعش کرد و ادامه داد: امیرعلی_ بعدشم وقتی خودت تجربه کردی اون آرامش رو اون حس خوب رو چرا به حرفای عمو فکر میکنی اصلا؟ _ نمیدونم. بلاخره من 10 .11 سال داشتم حرفاشو میشنیدم همون روزی 6.7 ساعتی هم که پیشش بودم بلاخره حرفاش تاثیر میذاشتن...... توجه: از این جا به بعد رو حتما دنبال کنید. . 💍
امیرعلی_ تاثیر گذاشتن درست ولی چیزی رو قبول کن که الان خودت تجربش کردی. در مورد رفتارهایی هم که گفتی ؛ من بهت حق میدم اطرافیان ما تو دین و اعتقاداتشون یه سری تعصبات خاص دارن ؛ تعصب، اجبار، ریا و.... البته من فرد خاصی مد نظرم نیستش کلا گفتم. همین تو و یاسمین و شقایق رو از دین زده کرده . یاسمین و شقایق دختر خاله های من بودن که البته اونا یه عمو مخالف مثل من نداشتن ولی حجاب و نمازشون فقط,و فقط تا 12.13 سالگی اونم به زووووور همراهشون بود و بعد از اون اجبار خاله ها و مادربزرگ دقیقا برعکس جواب داد و چون پدرهاشون هم باحجابی و بدحجابی براشون فرقی نداشت ( یعنی اجباری در کار نبود از جانب پدرها) دیگه کسی نتونست مانعشون بشه. تو فکر بودم که با صدای امیرعلی دوباره از فکر اومدم بیرون. امیرعلی_ شاید خاله اینا به جای اجبار بهتر بود راهنماییشون کنن مثله مامان و بابا. تو که کلا همش پیش عمو بودی ولی من ار جانب مامان و بابا فقط و فقط راهنمایی شدم و بعد خودم در مورد راهی که انتخاب کردم تحقیق کردم. شاید برخوردای عمو هم به خاطر همون تعصبات و اجبار هایی بود که تاثیر عکس گذاشته ( دوستان پدر و مادر شخصیت داستان باهم دخترخاله پسرخاله هستن) . حرفای امیر علی آشفتگی ذهنی منو بیشتر کرد. حالا سوالام بیشتر شده بود و من جواب هیچ کدومو نمیدونستم یاد برخوردای مامان بزرگ اینا افتادم که همش تحت تاثیر خالشون بود که بعد از مرگ همسرش با مادربزرگ مادری من زندگی میکرد ...... 💍💍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا