💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
قسمت۹
*═✧❁﷽❁✧═*
چهاربعدازظهر☀️یکی ازروزهای اردیبهشت نمی دانم آن دسته گل💐 راچطورباموتورآن قدرسالم رسانده بود.
مادرم به دایی ام زنگ📞 زدکه بیایدسبک سنگینش کند.
نشنیدم باپدرودایی ام چه خوش وبش کردند.تاوارداتاقم شدم پرسید:دامادتون نظامیه⁉️
گفتم:(ازکجامی دونید❓)
خندید☺️که ازکفشش حدس زدم!برایم جالب بود.
حتی حواسش به کفش های👞 دم درهم بود.
چندین مرتبه ذکرخیرپدرراکشیدوسط.😐
برای اینکه سیرتاپیاززندگی اش رابرای اوگفته بود.
یادم نیست ازکجاشروع شدکه بحث کشیدبه مهریه.
پرسید:(نظرتون چیه?)
گفتم:(همون که حضرت آقامیگن).بال درآورد.
قهقهه 😃زد:
(یعنی چهارده تاسکه?)اززیرچادرسرم راتکان دادم که یعنی بله✅
می خواست دلیلم رابداند.
گفتم:(مهریه خوشبختی نمیاره)حدیث هم برایش خوندم:《بهترین زنان امت من زنی است که مهریه اوازدیگران کمترباشد👌》این دفعه من منبررفته بودم.دلش نمی آمد صحبتمان تمام شود.
حس می کردم زورمی زندسربحث جدیدی بازکند.
سه تا نامه ی 💌جدیدنوشته بودبرایم.گرفت جلویم وگفت:(راستی سرم بره هیئتم ترک نمیشه❌)ته دلم ذوق کردم.
نمی دانم اوهم ازچهره ام فهمیدیانه.
چون دنبال این طورآدمی می گشتم,بایدپایه هم باشیدنه ترمز.
زن اگه حسینی باشه,شوهرش رهبرمیشه✅
بعدهم نقل قولی ازشهید🌷علمداربه میان آورد:
(هرکس روکه دوست داری,بایدبراش آرزوی شهادت🌷 کنی👌)
مسئول اعتکاف دانش آموزی یزدبود.
ازوسط برنامه هامی رفت🚶 ومی اومد.
قرارشدبعدایام البیض برویم کنارمعراج شهدای گمنام دانشگاه🏦 عقدکنیم.
رفته بودپیش حاج آقای آیت اللهی که بیایندبرای خواندن خطبه ی عقدایشان گفته بودند:(بهتره برویدامام زاده 🕌جعفر《علیه السلام》یزد.)
خانواده هابه این تصمیم رسیده بودندکه دوتامراسم مفصل درسالن بگیرند:
یکی یزد.یکی تهران.
مخالفت کرد,گفت:(یکی روساده بگیریم.)اصلاًراضی نشد❌
من راانداخت جلوکه بزرگترهاراراضی کنم.
چون من هم بااوموافق بودم✅
زورخودم رازدم تاآخربه خواسته اش رسید.
شب تاصبح خوابم نبرد🚫دورحیاط راه می رفتم.
تمام صحنه هامث فیلم 🎞درذهنم ردمی شد.همه ی آن منت کشی هایش.
ازآقای قرائتی شنیده بودم,(۵۰درصدازدواج تحقیقه و۵۰درصدش توسل✅
نمیشه به تحقیق امیدداشت.
ولی می توان به توسل دل بست💯)
بین خوف ورجاگیرافتاده بودم بااینکه به دلم😍 نشسته بود,بازدلهره داشتم.
متوسل شدم.🙏
زنگ زدم📞 حرم امام رضا《علیه السلام》همان که خِیرم کرده بودبرایش.
چشمانم رابستم .
بانوای صلوات خاصه خودم راپای ضریح می دیدم.
دربین همهمه ی زائران,حرفم رادخیل بستم به ضریح:
(ماازتوبه غیرازتونداریم تمنا/حلوا به کسی ده که محبت نچشیده)
همه راسپردم به امام رضا《علیه السلام》هندزفری راگذاشتم داخل گوشم👂 راه می رفتم وروضه گوش می دادم😔
•❤•.¸✿¸.•☆ ☆•.¸✿¸.•❤•
👈 ادامه دارد... 👉
✨🍃
+هر شب سوره ی واقعه بخوان
هر شب برو توی قیامت بعد بخواب ...
|استادپناهیان|
#شب_به_خیر 🌱
#شهید_ابراهیم_هادی
حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت رابه سوی اهلبیت بگیر
اگر مشکل نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به مادرت
زهراس فرزند نباید بیخیال مادر باشه
سلام صبحتون شهدایی
🌺ثواب بوسیدن پای مادر:
پیامبر(ص) فرمود:«کسی که پای مادرش را ببوسد؛مثل این است که آستانه کعبه را بوسیده است».(گنجینه جواهر )
و نیز فرمود:«هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد،از آتش جهنم محفوظ خواهد ماند».(نهج الفصاحة)
در حدیث دیگری فرمود:«کسی که قبر والدین خود را در هر جمعه زیارت کند، گناهانش بخشیده می شود و از نیکوکاران نوشته شود.
دانلود آهنگ جدید سید مجید بنی فاطمه بنام منو دریاب.mp3
4.9M
🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه
❤️ من و دریاب #امام_رضا
# جدید
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#داستان_واقعی
#قصه_دلبری
قسمت۱۰
*═✧❁﷽❁✧═*
رفتم به اتاقم باهدیه هایش🎁 وررفتم.
کفن شهیدگمنام,پلاک شهید.
صدای📣 اذان مسجدبلندشد.
مادرم سرکشیدداخل اتاق وگفت:(نخوابیدی?برویه سوره قرآن بخوان.)
ساعت شش ونیم صبح 🌄خاله ام آمد.
بامادروسایل سفره عقد💞راجمع می کردند
.نشسته بودم وبّربّرنگاهشان 👀می کردم.
به خودم می گفتم:(یعنی همه اینهاداره جدی میشه?)
خاله ام غرولندی کردکه کمک نمی کنی حداقل پاشولباست روبپوش😕
همه عجله داشتندکه بایدزودتربریم عقدخوانده شودتابه شلوغی امام زاده 🕌نخوریم.
وقتی باکت وشلواردیدمش,پقی زدم زیرخنده😂
هیچ کس باورنمی کرداین آدم,تن به کت وشلواربدهد.
ازبس ذوق مرگ بود.
خنده ام 😅گرفت.
به شوخی بهش گفتم:(شماکت وشلوارپوشیدی یاکت شلوارشماروپوشید❓)
درهمه عمرش فقط دوبارکت وشلوارپوشید:یکی برای مراسم عقد.یک بارهم عروسی.
دروهمسایه دوست وآشناباتعجب😱 می پرسیدند:(حالاچراامام زاده?)
نداشتیم بین فک وفامیل کسی این قدرساده دخترش رابفرستدخانه بخت.
سفره عقدساده ای انداختیم,وسایل صبحانه راباکمی نان وپنیر🧀وسبزی وگردووشیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره.
خیلی خوشحال 😌بودم که قسمت شدقرآن وجانمازهدیه ی حضرت آقارابگذارم سفره عقد.
سال🗓۱۳۸۶که حضرت آقااومده بودندیزد,متنی 📝بدون اسم برای ایشان نوشته بودم.
چن وقت بعد,ازطرف دفترایشان زنگ☎️ زدندمنزلمان
که نویسنده این متن زنه یامرد?مادرم گفت:(دخترم نوشته!)
یکی دوهفته گذشت که دیدیم پستچی بسته ای آورده است.
آقای آیت اللهی خطبه ی مفصلی خواندندباتمام آداب وجزئیاتش.
فامیل می گفتند:(ماتاحالااین طورخطبه ای ندیده بودیم😳)
حالادراین هیروویرپیله کرده بودکه برای شهادتش 🌷دعاکنم.
می گفت:《اینجاجاییه که دعامستجاب می شه.》
فامیل که درابتدای امر,گیج شده بودنند,آن ازریخت وقیافیه ی داماد,این هم ازمکان خطبه ی عقد,آن هاآدمی بااین همه ریش راجزدرلباس روحانیت ندیده بودند.
بعضی هاکه فکرمی کردندطلبه است.
باتوجه به اوضاع مالی پدرم,خواستگارهای پول💵 داری داشتم که همه رادست به سرکرده بودم.
حالابرای همه سوال شده بودمرجان به چه چیزاین آدم دل خوش کرده که بله گفته است😏عده ای هم بامکان ازدواجمان کنارمی آمدند.
ولی می گفتند:(مهریه اش روکجای دلمون بذاریم.چهارده تاسکه هم شدمهریه☹️)
همیشه درفضای مراسم عقد,کف زدن وکِل کشیدن واین هادیده بودم,
رفقای محمدحسین زیارت عاشوراخوانده بودند,مراسم وصل به هیئت وروضه شد.
البته خدای متعال دروتخته راجورمی کند💯
══ ೋ💠🌀💠ೋ
👈 ادامه دارد... 👉