#شـهـیـدانہ🕊🥀
آرپی جی زدن را به فرماندهی ترجیح می دهم....
با اینکه از فرماندهان سپاه خراسان بود، اما کمتر کسی از مسئولیتش در جبهه خبر داشت. همیشه با لباس بسیجی ظاهر می شد. یک روز داخل سنگر فرماندهی، با دیگر فرماندهان از جمله شهید رحیمی بودیم. یکی از بچه های شوخ طبع، لبه چادر را کنار زد و خیلی آمرانه گفت: «این معاونم کجاست؟ بگویید رحیمی بیاید.» آقای رحیمی لبخندزنان اجازه گرفت و از چادر خارج
شد. اگر غریبه ای بود، فکر می کرد ایشان یا مسئولیت ندارد یا واقعاً معاون است. البته مسئولیت هم نداشت. می گفت: «سه ماه در جبهه بودم، با بسیجی زندگی کردم، در این مدت فهمیدم که من حتی بند کفش یک بسیجی هم نیستم! حالا چطور راضی شوم که مسئولیت قبول کنم؟ من آرپی جی زدن را به فرماندهی ترجیح می دهم»
#شهیددکتراحمدرحیمی🕊
#فاصله_ای_که_باشهداداریم...🍀
#اخلاق_ناب_فرماندهی💜
« #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات
#کمی_با_شهدا 🥀🕊
🍃🌸🎉🍃🌸🎉🍃🌸🎉🍃🌸🎉
#دمی_با_آقا_ابراهیم
"پیوند الهی"
عصر يکي از روزها بود. ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي وارد کوچه شــد براي يك لحظه نگاهش به پسر همســايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظي کرد و رفت! ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شــد. اين بار تا ميخواســت از دختر خداحافظي کند، متوجه شــد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت.ابراهيم شــروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانوادهات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعًا اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشــغول کار هستي، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟جوان که ســرش را پائين انداخته بود خيلي خجالــت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.ابراهيــم جــواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناســم، آدم منطقي و خوبيــه. جوان هم گفــت: نميدونم چي بگم ، هر چي شــما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.شــب بعد از نماز، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و همسر مناســبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هســتند که بايد جوانها را در اين زمينه کمک کنند.حاجي حرف هاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پســرش زده شــد اخم هايش رفت تو هم! ابراهيم پرســيد: حاجي اگه پســرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟ حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...يک ماه از آن قضيه گذشــت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشــت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوســتي شــيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کــرده. ايــن ازدواج هنوز هم پا برجاســت و اين زوج زندگيشــان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند.
#برای_دوست_شهیدم
#پیوند_الهی
« #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات
#کمی_با_شهدا 🥀🕊
۰
💔🌸تو شهید نمیشوی....
به من گفته بود در کنار اروند بمان و جذر و مدّ آب را که روی میله ثبت می شود بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد.
نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه.
بعداً برای این فاصلة زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: تو شهید نمی شوی.
با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود.
در آن شب و در آن جا هیچ کس جز خدا همراه من نبود!
#شهیدحسین_یوسف_الهی🌷
#ظرافتهاےروحےشهدا 🕊
#شهدا_را_یادکنیم_باذکر_صلوات📿
#فاصله_ای_که_باشهداهست
« #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#کمی_با_شهدا 🥀🕊
#ادامه_دارد...
🌹🍃
🔰 خشنودی قلب امام زمان (عج)
🌸چند روز پیش به قصد دیدار پدر و مادرم راهی شدم🚶♂️
🌸بین راه نیت کردم که برای خشنودی قلب نازنین امام زمانم💚 دست پدر و مادرم را بوسه بزنم
🌸و چقدر خوشحال بودم که توانستم دل #امام_زمان (عج) را شاد کنم. 😍
📚 قسمتی از دست نوشته های شهید در کتاب "سربلند"
#شهید_محسن_حججی🌹
« #اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#کمی_با_شهدا 🥀🕊
#ادامه_دارد...
🌹🍃
┄┅═✼🍃🌹🍃✼═┅┄
🌷به همسرش می گفت: وقتی برای خواستگاری آمدم، بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم، اما وقتی شنیدم که نامت زهراست، #آرام_شدم.
🌷رمز زندگی ما نام حضرت زهراست.
در فتح المبین با رمز یا زهرا مجروح شدم، همسرم زهراست.
ارادت ویژه ای به حضرت زهرا
( سلام الله علیها) داشت.
🌷در روضه حضرت به حالت عجیبی گریه می کرد و از خود بی خود می شد.
طاقت شنیدن روضه های بانوی دو عالم را نداشت. می گفت: گره همه کارها به دست حضرت زهرا (سلام الله علیها) باز می شود و در آخر هم در عملیات بدر با رمز «یا فاطمة الزهرا» به
شهادت رسید.
📚برگرفته از کتاب«مهرمادر»
#شهید_عباس_کریمی🌷
#شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
#اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#الهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلک
#کمی_با_شهدا 🥀
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
در لشکـر ۲۷ محمـد رسـول الله ﷺ
برادری بود که عادت داشـــت
پیشانی شهدا را ببـوسد !
وقـتی خــودش شهید شد
بچه ها تصمیم گرفتنـد
بـــه تلافی آن همه محبـت،
پیشـانی او را غــرقِ بـوسـه کننـد
پارچـه را که کنار زدنـد ،
جنـازه ی بـــی سـر او
دل همـــه شان را آتـــش زد ...
سردار بی سر شهیـد
'حـاج محمد ابراهیـم همت'
#اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#الهم_الرزقنا_شهادة_فی_سبیلک
#کمی_با_شهدا 🥀
💢 #سیره_شهید📕
◽️از ویژگیهای بارز شهید خوشرویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در تواضع و اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان میکرد. پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از #شهـــــادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بیاطلاع بودند.
◽️ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسیالرضا(ع)🍃، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بیکرانهاش را زلالتر میکرد.
◽️در یک کلام، زندگی شهید طبق سفارش #مقام_معظم_رهبری، آمیختهای از تحصیل، تهذیب و ورزش بود.
#شهید #محمدمهدی_مالا_میری
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#کمی_با_شهدا
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
#خاطرات_شهدا
🔻شهید بی سر
✍سردار حاج قاسم سلیمانی درباره ایشان گفت:«نوجوان هفده ساله ای که در سوریه شهید شد،
به مادرش می گوید، با توجه به خوابی که دیده ام این آخرین نهاری است که با هم می خوریم! مادر با ناراحتی اجازه تعریف خواب را نمی دهد. اما او برای دوستانش این گونه تعریف کرد: دو شب است که خواب می بینم (تکفیری ها) روی سینه ام نشسته اند تا سرم را از تنم جدا کنند! من فریاد می زنم و آن وقت است که امام حسین (ع) می آید و می گوید: نترس، درد ندارد... عزیز من! سر تو را خواهند برید. همان طور که بر سر من در واقعه ی کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت!»
✍او در درگیری با گروه های داعش به شدت زخمی و بیهوش می شود و به اسارت تکفیری ها در می آید. تروریست های تکفیری پس از آن، سر از بدن این مجاهد راه خدا جدا کرده و او را همان گونه که مولایش ابی عبدالله (ع) بشارت داده بود، با سری بریده به شهادت می رسانند. پیکر این شهید مظلوم نیز کماکان در اختیار تکفیری های داعش قرار دارد.
#شهید_ذوالفقار_حسن_عزالدین
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#کمی_با_شهدا 🥀
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
#خاطرات_شهدا 🇮🇷
یڪی از اخلاق حسنه ڪه در اقا جواد دیده می شد زبان نرم و لین بود ڪه باعث ایجاد جاذبہ بیشتر ایشون می شد .🙃
مثلا وقتی می خواست انسان را تشویق به ڪار خیر و معروف ڪند ، و از منکر دور ڪند ؛ گاهی با پرسش ڪردن و ایجاد سؤال ڪردن ، انگیزش و ترغیب ایجاد می ڪرد آقا جواد به اسراف نڪردن توجه میڪردند ؛✅
و غیر مستقیم بهم تذڪر میداد ... روزی چند تا ظرف خریدم و رفتم خونه🏡به آقا جواد نشون دادم ،
گفتند : ظرف های قبلی قابل استفاده نبود ؟🤔
گفتم : چرا ولی به خاطر جدید بودنش خریدم ...😄
آقا جواد گفتند : به نظرت اسراف نڪردی؟⁉️
حرفشون تلنگری شد برای من
از اون به بعد در مورد خریدم بیشتر دقت میڪردم ڪه اونچه واقعا نیاز هست را بخرم ... ...
إِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسْرِفین ...(اعراف/۳۱) .
.
.
#به_نقل_از_همسر_شهید🇮🇷
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر🍃
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#کمی_با_شهدا 🥀
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡
#روایتگری
#حق_الناس
🔅 یک بار در خیابان به همراه همسرم بودم که دیدم آقامهدی یک جاروی بزرگ شهرداری دستش گرفته و دارد خیابان را جارو میزند. علت را که جویا شدم، گفت که پشت نیسانش بار شیشه داشته، موقع حرکت، شیشهها شکسته و خرد شدهاند و کف خیابان ریختهاند.
من به آقامهدی گفتم: "ولش کن! آبرومون میره، خود شهرداری میاد تمیز میکنه." ولی به حرفم توجهی نکرد و بعد از اینکه خیلی اصرار کردم، گفت: " اگه این شیشهها توی لاستیک ماشین مردم فرو بره،حقالناس گردنمه و فردای قیامت آبرومون میره."
#شهید_مهدی_قاضی_خانی🌷
راوی : #خواهر_محترم_شهید
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#کمی_با_شهدا 🥀
🔺شهید عباس کریمی :
خودمان را برسی کنیم ببینیم کجا بودیم،چه بودیم
از کجا آماده ایم و به کجا میرویم ما که نیروی این انقلاب هستیم باید برای آن خون بدهیم .
⭕️ ۲۴ اسفند سالروز شهادت فرمانده عزیز و مظلوم لشکر محمد رسول الله (ص) است.
شهید حاج عباس کریمی
شهیدی از خطه کاشان که در بهشت زهرا (س) آرمیده است.
#اللهم_الرزقنا_توفیق_الشهادة
#اللّٰهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَليِّٖكَ_الْفَرَج »
#کمی_با_شهدا 🥀
♡✧❥꧁♥️꧂❥✧♡