eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
هر کی حاجت داره بخونه پدر شهید طاهری میگفت: میخواستم خانه را برای هیئت آماده کنیم . خسته بودم . دراز کشیدم و خوابیدم . بلافاصله پسرم به خوابم آمد . گفتم: حسن تو رفتی و شهید شدی و... من مانده ام با این همه کار . راستی امشب اینجا می مانی برای هیئت؟ پسرم لبخندی زد و گفت: نه پدر جان . امشب نیستم . بعد نام یکی از همسایگان محله قدیم ما را برد و گفت: امشب شب اول قبر فلانی است . او حقی گردن من دارد . باید بروم به او سر بزنم و کنارش باشم . گفتم: این شخصی که میگویی از اراذل و ... بود . او چه حقی گردن تو دارد؟! گفت: روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود . مردم همراه پیکر من به سمت خانه آمدند . این بنده خدا یک شلنگ آب از خانه اش بیرون انداخت و با یک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان من آب داد . او همینقدر گردن من حق دارد . پدر شهید میگفت از خواب بیدار شدم و سریع به محله قبلی رفتم . درست بود . حجله زده بودند و همان شخصی که پسرم گفته بود آن روز تشییع شده بود . برگرفته از کتاب شهیدان زنده اند . 🌷شهید حسن طاهری🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 محفل انس ورفاقت باشهدا 🌷🌷🌷🌷🌷 🕊🕊🕊🕊🕊
. هر کی حاجت داره بخونه مادر شهید میگفت: نزدیک محرم بود که من پایم شکست و در خانه افتاده بودم و دکتر ها گفتند که به سختی خوب میشود . یک روز دلم شکست و گفتم: خدایا من به مسجد میرفتم سبزی پاک میکردم، فرشها را جارو میزدم و کارهای  هیئت را انجام میدادم... اما الان خانه نشین شده ام.. شب به شهید خودم متوسل شدم و خوابم برد؛ درعالم خواب دیدم که محمدم با عده ای از رفقای خودش که شهید شده اند آمد و یک شال سبز هم به گردنش بود ؛ گفتم: مادر کجا بودی؟ گفت: ما از کربلا می آییم گفتم: مادر مگر نمی بینی من به چه وضعی در خانه افتاده ام؟ گفت: اتفاقا شفایت را از اباعبدالله(ع) گرفتم .و بعد شال را از گردنش برداشت و روی پای من انداخت و گفت مادر شکستگی پایت خوب شده؛ این دردی که داری بخاطر گرفتگی عضلات است . گفت: مادر برو کارهای مسجد رو انجام بده صبح از خواب بیدار شدم و دیدم که میتوانم راه بروم؛ دخترم دوید و گفت: مادر بنشین، پای شما شکسته گفتم: نه، پایم خوب شده خواهر شهید تعریف میکند: یکدفعه دیدم در اتاق بوی عطر عجیبی پیچیده، گفتم مادر چه خبر است؟ این شال چیست؟ ماجرا را که برایمان تعریف کرد باور نمیکردیم . گفتیم برویم نزد آیت الله گلپایگانی شال را خدمت آیت الله گلپایگانی بردیم، هنوز صحبتی نکرده بودیم که ایشان شال را گرفتند، بوییدند و بوسیدند و شروع کردند به گریه کردن گفتیم: آقاچه شده شما چه میدانید ؟ عرض کردند: این شال بوی امام حسین(ع) را میدهد . گفتیم: چطور؟ گفتند: ما از اجداد ساداتمان از مقتل سیدالشهدا یک تربت ناب داریم ؛ این شال سبز بوی تربت اباعبدالله (ع) را میدهد بعد فرمودند: یک قطعه از این شال را به من بدهید وقتی من از دنیا رفتم در قبر و کفنم بگذاردید و من هم در عوض آن تربت نابی که در اختیار ماست را به شما میدهم . 📚منبع: کتاب ۵۴۰ داستان از معجزات و کرامات امام حسین (علیه السلام) شهیدان زنده اند ....