#الگو_بردارے_از_شهدا
همیشه روی لبش لبخند بود.
نـه از این بابت که مشکلی ندارد.
من خـبر داشتـم کـه او بـا کوهـی از
مشـکـلات دسـت و پـنجـه نــرم مـی کرد.
اما هادی مصداق واقعی
همان حدیثی بود که میفرماید:
مومـن شادی هایش در چهـره اش و
حـزن و اندوهـش در درونش می باشـد..
اولین چیزی که از هادی در
ذهـن دوستـان نـقش بسـته بود
چـهرهای بود با لبخند آراسـته شده
رفاقت با او هیچ کس را خسته نمی کرد.
•| #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
شهیدذوالفقاری هم مثل من و شما دلداده شهید گمنام ابراهیم هادی بود...
#دوستی_باشهدا
🍃🌹
شبتون شهدایی
⚘﷽⚘
یادواره شهدا تمام شده بود
پسرک فلافل فروش نگاهش به یک کلاه آهنی دوران دفاع مقدس بود.
همسفرشهداسیدعلیرضامصطفوی گفت: اگه دوست داری بذار رو سرت
همین کار رو هم کرد
و گفت: به من مياد؟
سيد لبخندی زد و گفت: ديگه تموم شد، شهدا برای هميشه سرت كلاه گذاشتند.
همه خنديديم.
اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت.
اين پسر را گويي شهدا در همان مراسم انتخاب كردند.
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🔼🔼🔼
🌹#نــــــــــگاه_حــــــــــــــــــــرام
#توفیــــق_شهـــــادتـــــــ🌹
بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجـاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه .
گفت : باید چشممـون را از نامحـرم حفظ ڪنیم تا توفیــق شهــادت را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش .
در ڪل مدتی ڪه در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینڪه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم .
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🕊
#خاطرات_ناب
#نگاه_حرام
❤️....شهید گمنام....❤️
سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد
هر حرفی را که می خواهید بزنید
فکر کنید که آیا ضروری هست یا نه؟
هیچ وقت بی دلیل حرف نزنید😉
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🕊🌷
#ڪلام_شهید:
سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد
هر حرفی را که می خواهید بزنید
فکر کنید که آیا #ضروری هست یا نه؟
هیچ وقت بی دلیل حرف نزنید !
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🌷
هادی گفت بچه ها بریم زیارت شاه عبد العظیم علیه السلام؟
گفتیم باشه..هادی گفت :من میرم ماشین بابام رو بیارم..🚗
هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین برگردد بعضی از بچه ها که هادی را نمی شناختند فکر میکردند یک ماشین مدل بالا...
چند دقیقه بعد با یک پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد..فکر کنم تنهای جای سالم ماشین موتورش بود🏍 که کار میکرد نه بدنه داشت.. نه صندلی درست حسابی و...
و لامپ های ماشین کار نمی کرد..
رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند😄
بچه ها چند چراغ قوه آورده بودند
ما در طی مسیر از نور چراغ قوه استفاده کردیم وقتی هم میخواستیم راهنما بزنیم چراغ قوه را بیرون میگرفتیم و راهنما میزدیم..
خلاصه آن شب خیلی خندیدیم بچه ها می گفتند میخواهیم برای شب عروسی ماشین هادی را بگیریم..🌿😁
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری