# زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات..
سلام بر شهدا
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین قاب از آرمان علیوردی در خانه ابدی
🔹تصاویری از آخرین دقایق کفن و تلقین خواندن بر پیکر شهید مدافع امنیت آرمان علیوردی
اذان مغرب بود، دور ضریح خلوتتر از باقی اوقات، فرصت مناسب بود برای عکس گرفتن. از سیرجان اومدیم با خانواده، بچهها رو جلو ضریح گذاشتم، گفتم دستتون رو بذارید رو پنجرههای ضریح آقا،به گوشی نگاه کنید من عکس بگیرم.داشتم آماده میشدم که ازشون عکس بگیرم،یکدفعه صدای جیغ و داد همهجا رو برداشت. فقط جیغ و اینکه میشنیدم فرار کنید.گیج شدم،نمیدونستم چیشده تا اینکه صدای تیراندازی نزدیکتر شد.بچه بزرگم ۸سالش بود،دستشو گرفتم و این کوچیکه رو هم بغل کردم دویدیم.رفتیم پشت یکی از این کولرگازیهای ایستاده،پناه بگیریم.بچهها رو خوابوندم زمین و خودمو انداختم روشون که تیر نخورن. اون نامرد ما رو دید و شروع کرد تیراندازی، هی داد میزدم نزن بچهست،نزن،ولی کارشو کرد.پسر بزرگم یک لحظه سرشو از زیر بدن من آورد بالا ببینه چیشده که تیر خورد بهش و..😭
بعد از گریه مفصلش گفت زنش رو هم از دست داد و حالا خودش مونده و این بچه ۳سالهش که هردو مجروح هستن. این پسر ۳سالهاش حرف نمیزد، ترس و تنهایی همه وجودش رو گرفته بود. پرسیدم تونستی آخرین عکس رو از پسرت بگیری یا نه که بغض هردومون ترکید.😭
#شهید_علیاصغر_گوئینی
✍️تخریبچی
#مدافع_حرم
#شهید_علی_آقا_عبداللهی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
◽️هنگامی که میخواست اثاث کشی کند، تمام کار را از طبقه چهارم با راپل انجام داد که تا حالا فکر نمیکنم نه در ایران نه در دنیا کسی انجام داده باشد.
◽️هرچه اصرار کردیم بگذار کامیون و کارگر بگیریم میگفت نه. بحث پولش نبود
. همیشه دنبال تجربه بود. خودش و خانمش اثاث کشی کردند. انتقال اثاثها به جز کمد و یخچال و لباسشویی را با راپل انجام داد
. حتی میز نهارخوری و شیشه میز را که ای کاش فیلم گرفته بودیم! همه همسایهها نگاه میکردند و متعجب بودند که چه میکند..
راوی 👈 پدر شهید
°🍃هرشهید حسرت دارد
، اما حسرت #ابو_امیر، امیر حسین ۷ ساله است که هرگاه دلش سنگینی می کند،
چیزی جز سنگِ سردِ شهدای گمنام، وزن دلش را کم نمی کند. جایی که شامه ای از عطر و بوی پدر می دهد.
#چهارراهرسیدنبہشهادت
#شهیدشیبانی
#مدافعحرم
بہ خوابم آمده بود با #شهیدشیبانے درد دل و گلایه ڪردم ڪه تو رفتے ومن ماندم😭.
الان ڪه #جنگدرسوریه تمام شده دیگه #راهشهادت بسته شده است چڪار ڪنم😔
ایشان جواب دادند:
چند ڪار را انجام بده هرڪجا باشے #شهادت به دنبالت مےآید گفتم چڪارڪنیم؟ گفت:
❒#اول:ڪارۍڪنیدخدااز شماراضۍباشد
❒#دوم:نماز اول وقت ترک نشود
❒#سوم:به نامحرم نگاه نڪنید☝️
❒#چهارم:باڪودڪانبامهربانے رفتارڪنید
✦شهیدمدافعحرم محمدرضاشیبانےمجد✦
شهرداری که رفتگر شد
اوایل انقلاب بود و مهدی باکری شهردار اورمیه.
در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود. کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، آقا مهدی است.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم.
زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش.
اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشن، رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود.