°•|🍃🌸
#برگی_از_خاطرات
◽️آنقدر متواضع و بیادعا بود که گاهی برخی از نیروهای مهندسی حتی تا پایان مأموریتشان نمیفهمیدند که او فرمانده است؛ چرا که در تمام مدت همانند دیگر نیروها پا به پای آنها کار میکرد و لحظهای ابراز خستگی و درماندگی نمیکرد.
◽️یک بار عدهای از رانندههای پایه یک که برای تسویه حساب آمده بودند از من سراغ ملاآقایی را گرفتند، آنها میگفتند پس این فرمانده کجاست که هیچوقت پیدایش نیست! به ما نشانش بدهید تا لااقل یکبار هم که شده چهرهاش را ببینیم.
◽️ملاآقایی روی یک دستگاه مشغول بکار بود وقتی آنها را پیش او بردم همگی حیرت زده گفتند: ایشان فرمانده بود و ما نمیدانستیم! این آقا که همیشه با ما بود و در کنارمان کار می کرد!!
سردار رشیداسلام
#شهید_حجتالله_ملاآقایی
🌷 🌷
با ما با شهدا بمانید
#برگی_از_خاطرات
🔰 اینجا باحسیـن قیامته!؟
با هم قرار گذاشتیم هر کسی شهید ❣شد،از اون طرف خبر بیاره.
شهید که شد خوابشو دیدم.
داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا (س) نگهش داشتم.
با گریه😭 گفتم: مگه قرار نبود هر کسی شهید❣ شد از اون طرف خبر بیاره؟!
بالاخره حرف زد ، گفت: مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس...
جمعمون جمعه، ولی ظرفیت شما پایینه هر چی بگم متوجه نمی شید.
گفتم:اندازه ظرفیت پایین⬇️ من بگو..
فکر کرد و گفت:
همین دیگه، امام حسین (ع)❣ وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم.
بهش گفتم: چی کار کنم تا آقا من رو هم ببره؟؟
نگاهم کرد و گفت: مهدی! همه چیز دست امام حسین(ع) ❣است ،همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت..
آقا نگاه می کنه هر کسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه, می برندش.
برید دامن حضرت رو بگیرید...
📚 کتاب شهدا و اهل بیت ناصر کاوه
برشی از زندگی شهید جعفر لاله🌷
راوی: حاج مهدی سلحشور
🌿
🌾
🌸
🌱 🌷🌷🌷🌷🌷
🌺@katrat🕊🕊
🌴🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀🍃🌸🍃🌺🍃🌷🌿🍃🌷
#برگی_از_خاطرات
#شهید_دکتر_سیدمحمد_شکری🌹
خیره شده بود به آسمان
حسابی رفته بود توی لاک خودش...
بهش گفتم: «چی شده محمد؟» 🤔
انگار که بغض کرده باشه، گفت: «بالاخره نفهمیدم ارباً اربا یعنی چی؟😔 میگن آدم مثل گوشت کوبیده میشه یا باید بعد از عملیات کربلای ۵ برم کتاب بخونم یا همین جا توی خط مقدم بهش برسم»
توی بهشت زهرا که میخواستند دفنش کنند، دیدمش؛ جواب سؤالش رو گرفته بود با گلوله💥 توپی که خورده بود به سنگرش، "ارباً اربا" شده بود مثل مولایش حسین (علیهالسلام).
┄
@katrat
┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
#مدافع_حرم
#شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
◽️از همان کودکی میگفت: هر کس #زیارت_عاشورا بخواند #شهید میشود...
◽️به قدری به #حضرت_ابوالفضل(ع) علاقه داشت که وقتی اسم مبارک حضرت میآمد، محمد حسین از خود بی خود میشد..
◽️برادرش در یکی از مأموریتها چشم راستش را از دست داد و جانباز شد... محمدحسین خود را مانند حضرت ابوالفضل(ع) فدای برادرش میکرد و به برادرش میگفت «عیب ندارد من عصای تو هستم و ناراحت نباش حتی اگر کور شوی من همراهت هستم..
#یادش_با_ذکر_صلوات
🕊🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
ایمان یک انسان مهربان و خوش اخلاق بود. یک انسان صبور که حتی در این مدت زمانی ما با هم زندگی کردیم صدای بلندش را نشنیدم. برای من بسیار مهربان بود. هر کدام از ما به خاطر دیگری از خودمان میگذشتیم. ایمان من را مهربانو و من او را مهربان صدا می زدم و همیشه میگفت: مهربان یعنی نگهبان مهربانو. اگر ایمان جایی بود و من در کنارش نبودم و میپرسیدم خوش میگذرد؟ میگفت خانم گذشتنی میگذره اما خوش نه، اگر قشنگ ترین جای دنیا هم باشم و تو نباشی بهم خوش نمیگذره مطمئن باش.
🎙راوی؛ همسر مکرمه شهید والا مقام
🌹 #شهید_ایمان_خرائی_نژاد
🥀 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
🇮🇷 #برگی_از_خاطرات 🇮🇷
🔴 #امداد_غیبی
◽️در منطقه حمیدیه، شب بچهها به آقای نیکعیش اعتراض کردند. آقا، نیروهای عراقی عقبنشینی میکنند، شما چرا دستور حرکت به جلو را نمیدهید؟!!
◽️ایشان گفت: یکم صبر کنید تا ببینید چه میشود بعد حرکت میکنیم.
◽️توقف تا صبح ادامه یافت. صبح به قدرت خدا باران آمد مینهای کاشته شده دشمن نمایان شد. آقای نیک عیش با دیدن این صحنه گفت: نگاه کنید؛ اگر دیشب حرکت میکردیم همه کشته میشدیم. حالا وسایلتان را جمع کنید، و به هر جا که میخواهید بروید.
#شهید_غلاممحمد_نیکعیش
🌷🌷🌷🌷
🕊 🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
از حضورش در سوریه فقط من خبر داشتم .
همسرش فکر می کرد که برای مصاحبه با شخصیت های لبنانی به لبنان می رود .
بار اول که از سوریه برگشته بود می گفت که صدای تیر و ترکش هایی که از بالای سرش رد می شد را می شنید آنجا فهمیدم شجاعتش خیلی بالاتر از این حرف هاست
می گفت بعد اذان صبح از آن طرف خط فریاد می زدند :
لبیک یا یزید ، لبیک یا معاویه .
بهش گفتم : چرا اینقدر جلو می روی ؟
گفت : از جلو خیلی چیزها را بهتر میشه نشان داد .
یک بار چند تا از سلفی ها تعقیبشان می کنند و هادی و همراهانش می روند در یک ساختمان نیمه کاره که پنهان شوند .
اما می فهمند عده ای از تکفیری ها طبقه بالا هستند .
می گفت خیلی صحنه های خوبی از درگیری با تکفیری های طبقه بالا ضبط کردند.
#شهید_مستندساز #هادی_باغبانی
✍ #برگی_از_خاطرات
🔹نهال ۴ ساله و درخواست جالبش در دیدار با مقام معظم رهبری
نازدانه شهید میگفت: «دیدم حاج آقا یک کلاهی روی سرش دارد، به او گفتم این کلاه را مادرت برایت درست کرده؟
او هم گفت: بله، گفتم کلاهت را میدهی به من؟ گفت: این مال خودم است، لازمش دارم. برای تو یکی دیگر میخرم.
من هم گفتم پس اگر میخواهی برای من بخری، صورتیاش را بخر...»
🌹 #شهید_مهدی_قاضی_خانی
🥀 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
#مدافع_حرم
#شهید_علی_آقا_عبداللهی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#برگی_از_خاطرات
◽️هنگامی که میخواست اثاث کشی کند، تمام کار را از طبقه چهارم با راپل انجام داد که تا حالا فکر نمیکنم نه در ایران نه در دنیا کسی انجام داده باشد.
◽️هرچه اصرار کردیم بگذار کامیون و کارگر بگیریم میگفت نه. بحث پولش نبود
. همیشه دنبال تجربه بود. خودش و خانمش اثاث کشی کردند. انتقال اثاثها به جز کمد و یخچال و لباسشویی را با راپل انجام داد
. حتی میز نهارخوری و شیشه میز را که ای کاش فیلم گرفته بودیم! همه همسایهها نگاه میکردند و متعجب بودند که چه میکند..
راوی 👈 پدر شهید
°🍃هرشهید حسرت دارد
، اما حسرت #ابو_امیر، امیر حسین ۷ ساله است که هرگاه دلش سنگینی می کند،
چیزی جز سنگِ سردِ شهدای گمنام، وزن دلش را کم نمی کند. جایی که شامه ای از عطر و بوی پدر می دهد.