eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
#خدا_عاشقش_شد... اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می‌کرد ، می دیدم که بعد از نمـاز از خدا طلب شهادت می‌کند... نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمی‌شد، دیگر تحمل نکردم ، یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد می شی! حتی جلوی نماز اول‌وقت او را می‌گرفتم! اما چیزی نمی‌گفت .... دیگر هم نماز شب نخواند ! پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندیــد و گفت : کاری‌و که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضی تره ... بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمی‌کرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمی‌کنم! چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهـــادت برسم ... گفتم : حالا اگه تو جوونی عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون می‌شناسه؟! ✍ به روایت همسر شهید #پاسدار_مدافع_حـرم #شهید_مرتضی_‌حسین‌_پور #خاطره
بسم رب الصابرین زن دایی و دایی تو پذیرایی داشتن با مادر حرف میزندن زن دایی:آقا صادق بریم ؟ -بله توراه که داشتیم میرفتیم مزارشهدا زن دایی شروع کرد به حرف زدن آقاصادق ببین پریا خیلی باهوشه پس حواست باشه لو ندی عاشقشی منم سربه زیر گفتم :بله چشم حواسم هست بعداز یه ربع بیست دقیقه به مزارشهدا رسیدیم خانم احمدی رو دیدیم تو چهرش غم بیداد میکرد زن دایی:بچه ها تا شما دو تا حرفهاتون بزنید ماهم سر مزار شهید حاج سیدجوادی فاتحه میخونیم با خانم احمدی سمت مزار شهیداسدی و شهید سیاهکلی(سیاهکالی) به راه افتادیم یه ربع بیست دقیقه ایی گذشت و من فقط شاهد اشکهای که رو صورت خانم احمدی میریخت بودم میدونستم حالش بده😞 -خانم احمدی نمیخواید حرفی بزنید؟ خانم احمدی با صدای گرفته :نه شما بفرمایید -زن دایی بهتون گفته حتما من عاشق سوریه و دفاع از حرمم خانم احمدی:بله گفته 😔😔 آقای عظیمی من واقعا قصد ازدواج ندارم از این بازی هم متنفرم -بله درست میگید دوره قم هستید؟ خانم احمدی :بله -خب چون من خیلی عجله دارم برای رفتن """باخودم گفتم صادق فقط برای دفاع عجله داری یا میخوای مطمئن این دختر زن شرعی و قانونیته بعد بری؟""""" دوروز اول دوره میگم تماس بگیرن کل حرف زدن ما ۱۰دقیقه هم طول نکشید خانم احمدی خودشون رفتن منو زن دایی و دایی هم نشستیم همون جا زن دایی: آقا صادق حتما باهم باید بریم به مامان و بابای پریا بگیم که شما عاشق پریا هستی من باخجالت تمام گفتم :چشم 🙈☺️ نام نویسنده: بانو......ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین دوره قم شروع شده بود اما من نرفتم مادر میخواست زنگ بزنه منزل خانم احمدی من و زن دایی مانع شدیم -مادر من باید خودم اول حتما با پدر و مادرخانم احمدی حرف بزنم بعد شما مادر:وای صادق من والا از کارای تو سر در نمیارم -صادق فدات بشه حرص نخور مادرجان زن دایی:آقاصادق بریم ؟ -بله بفرمایید زن دایی رو به مامان :آجی جان میشه مراقب محمدحسین باشید؟ مامان:آره عزیزم ساراجان توروخدا تو حواست به این پسر خل و چل من باشه والا بخدا من سراز کاراین درنمیارم -چشم آجی جان ماشین روشن کردم به سمت خونه خانم احمدی اینا حرکت کردیم سرراهمون یه سبد گل مریم خریدیم آخه خانم احمدی خیلی گل مریم دوست داره 🙈🙈🙈🙈 بعد از یه ربع بیست دقیقه رسیدیم زنگ زدیم پدر خانم احمدی کربلایی پرویز درباز کردن رفتیم داخل بعداز سلام علیک زن دایی گفتن :دایی جان حقیقتا ما اومدیم تا آقاصادق حرفش به شما و زن دایی بگه تا خیالتون راحت باشه آقای احمدی:بله بفرمایین ما گوش میدیم حقیقتا خوب خیلی سخت بود دستم تو موهام فرو کردم گفتم :حقیقتا حاج آقا ما اومدیم تا مطمئن بشید من واقعا سرم انداختم پایین و سرخ شدم 🙈🙈🙈😊😊 به دخترخانمتون علاقه دارم زن دایی ادامه داد :ولی چون پریا اهل ازدواج نیست میخوایم بگیم صوریه اما خیالتون از جناب آقاصادق راحت باشه نام نویسنده:بانو....ش آیدی نویسنده: @Sarifi1372 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الصابرین مادر و پدرخانم احمدی با پادرمیونی زن دایی و اینکه به قول خودشون من جلوی چشماشون بزرگ شدم اجازه دادن من برم خواستگاری رسمی و سفارش کردیم به خانم احمدی چیزی نگن با دوروز تاخیر راهی قم شدم هربار که چشمم به خانم احمدی می افتاد داغون میشد این بنده خدا فکر میکرد داره دورغ میگه کاش زودتر عقد کنیم تا محبتم به پاش بریزم تا عاشق بشه چقدر این دختر برام عزیزه 🙈🙈 مادر زنگ زد و گفت زنگ زدم منزل آقای احمدی و هماهنگ کردم برای برگشت دوره قم بریم خواستگاری نام نویسنده : بانو.....ش آیدی نویسنده:‌ @Sarifi1372 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#لحظه_ای_باشهدا🕊 برای اینکہ بہ سوریه برود، بہ مزار شهدای اندیشہ رفت... وشهدای گمنام را قسم داد که راه را برایش باز کنند...💔 وآن شهدا نیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن بہ سوریہ برایش باز کردند...🌺 #شهید_مصطفی_صدرزاده🌸 یاد شهدا با صلوات🌹 التماس دعای شهادت🙏🙏 شبتون شهدایی🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
15.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیــ🌷ــد گمنام؛ ☣نکند فکر کنی ، در دل مـن یـاد تــــو نیست!!! ☣مثل رود اسم و یادت، در جان و دلم جاریست. ☣قهرمان من شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی یست.
❣مشخصه شهید مهدی زین الدین❣ 🌱 متولد : ۱۸ مهر سال ۱۳۳۸_تهران ✨ 🌱 سمت: فرمانده لشکر ۱۷ امام علی✨ 🌱شهادت : ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۶۳✨ 🌱محل شهادت:منطقه دارساوین✨ 🌱مزار : گلزار شهدای قم ❤️✨ #شهیدمهدی_زین_الدین🌹 #التماس_دعای_شهادت #یاد_شهدا_با_ذڪر_صلوات #کمی_با_شهدا 🥀🕊
#شناخت_شهید 🍃📚| خاطرات کتاب ابووصال 📝 #پارکور به ورزش پارکور علاقه داشت. هیجانش را در این ورزش خالی میکرد. گاهی در مدرسه،خیابان و پارک حرکاتی انجام میداد. اما مراقب بود. از ارتفاع نمی ترسید و جسارتی مثال زدنی داشت. با دوستانش که تمرین می کرد،موفق تر از بقیه بود و گاهی کرکری که میخواندند،او برنده میشد. امادگی جسمانی اش بسیار خوب بود و بدنی ورزیده داشت. 📝|نقل شده از #مادر_شهید #ابووصال #خاطره_شماره_۹ 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😂 #لـبـخـنـدهـاےخـاڪـے😍 #دشمن😢 اولین عملیاتی بود که شرکت می کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی صاف می خزید، جلو می رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم که یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سر پران است. تا دست طرف، رفت بالا، معطل نکردم. با قنداق سلاحم محکم کوبیدم تو پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهانمان گفت:« دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست که کدام شیر پاک خورده ای به پهلوی فرمانده کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه ی عقب شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم که آن« شیر پاک خورده» من بوده ام! ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖
⚘﷽⚘ 🌹تقـــدیم به شیـرمردان مدافــع حـــرم🌹 ما "غیرتمان" گوشه ای از غیرت "سقاست" ناموس تشیع "حرم زینب کبری ست" مانند "اباالفضل" شدن فرض محال است لیکن همه ی هستی ما "زینب کبری است اطراف حرم گرچه پُر از "خولی و شمر" است دنیای تشیع "سپر زینب کبری ست" "شیران مدافع" دلتان شاد که عباس همراه شما در حرم زینب کبری ست