eitaa logo
کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
285 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
58 فایل
شهدا را به خاک نسپارید به یاد بسپارید شهادت چشمه آب حیات است که شهید ازآن می نوشد و جاودانه می ماند با معرفی کردن کانال مارو دراین راه یاری کنید.....🌷🌷 https://eitaa.com/katrat👈ایدی کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 #یا_مهدی ای مهربان من تو کجایی که این دلم مجنون روی توست که پیدا کند تو را ای یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید: به عنوان یک وصیت📩 همیشه به من می‌گفت: «درست است که ما از حضرت زینب دفاع می‌کنیم اما شما فکر نکنید که نشستید و کاری نمی‌توانید انجام دهید❗️ نه بزرگترین کار دست شماست ما از حریم حضرت زینب دفاع می‌کنیم شما از چادر مادرش کنید».☝️ همیشه به جوانان می‌گفتند که مراقب حضرت زهرا(س) باشید و روی تاکید خاصی داشت و امیدوارم به کمک خون پاک این شهید پیروی راه این بزرگوار باشم.🍃 شهید مدافع حرم سید حکیم حسینی🌹 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃 ✨خوشا آنان ڪه با عزّٺ ز گیتـے ✨بساط خویش برچیدند و رفتنـد ✨ز ڪالاهاے این آشفتہ بازار ✨ را پسندیدند و رفتنـد 🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃🕊🌷🍃 ... ❤ شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
با سلام خدمت اعضای محترم کانال لطفا دوستان خود را دعوت کنید تا از مطالب ارزشمند شهدا استفاده کنند و شما هم در این ثواب سهیم باشید تا مکتب جبهه خوب معنا نشود بار دگر، آن روحیه پیدا نشود یاران به جا مانده مراقب باشیم خون شهدا فرش ره ما نشود کانال خاطرات شهدایی 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/katrat 🌷🌷🌷🌷🌷
الماس شهدا: ‍ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♦️🔶🔷♦️🔶🔷♦️ 🔶🔷❤️🔶🔷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 ❤️ 🌸🌸 🌸♦️ ♦️🌸 ♦️ ♦️ تو اردوگاه عرب که بودیم اونجا حموم نداشت و برا رفتن به حموم باید میرفتیم شهرک دارخوئن ؛ اونجا ی حموم عمومی داشت که البته فقط شبها باز بود و چند تا هم حموم خصوصی ؛ خلاصه اون چندتا حموم خصوصی هم فقط مخصوص پاسدارای رسمی بود و آخوندها ؛ یعنی سربازا و بسیجیا اجازه نداشتند از اون حموما استفاده کنن و فقط می تونستند شب برند حموم عمومی ی روز رفیقم حسین به من گفت : من یبار دلم میخاد برم حموم پاسدارا و ساکشا بست که بره ...گفتم : آخه تو آخوندی یا پاسدار تو را که راه نمیدند گفت : ولی من میرم ؛ تو مقر کناری ما ی آخوند بود که کارش فقط خوابیدن بود و فقط برا نماز میومد نماز خونه اردوگاه اونجا هم که آخوندا لباس رسمی نمیپوشیدند همون لباس جبهه بود فقط یک عمامه سرشون می گذاشتند . بعد یکی دو ساعت دیدم رفیقم با قیافه شسته و رفته و تر و تمیز برگشت گفت : دیدی رفتم حموم آخوندا !!؟ گفتم : چه جوری ؟! گفت : رفتم تو سنگر بغل دیدم روحانی که اونجا بود از خستگی خوابه عمامه اش هم بالا سرشه منم آروم برش داشتم گذاشتم تو ساکم قبل از ایست و بازرسی شهرک گذاشتم سرم ؛ رفتم که اونجا چقد حمومی احترام سرم گذاشت . بعد هم گفت : اجازه بده بیام تو حموم بشورمتون؛ اومد کلی پشتما کیسه کشید دستما شست ؛ تا دم شهرک هم همه می گفتند حاج آقا سلام علیکم ؛ نزدیک ارودگاه دوباره عمامه را گذاشتم تو ساکم رفتم تو سنگر اول همون دم در ی نگاه کردم دیدم روحانیه هنوز خوابه آروم آروم رفتم عمامه را که گذاشتم بالای سرش بلند شد ؛ گفتم : حاج آقا سلام علیکم گفت : سلام علیکم و رحمة الله ؛ گفتم حاج آقا خیلی ممنون دست شما درد نکنه گفت : بابت چی؛ گفتم بابت حمومی که رفتم ؛ ی نگاه به عمامه اش کرد ... و به من گفت : بلللللله !!! 🔷🔶🌸❤️🌸🔷🔶 🌸♦️🌸🌸♦️🌸 🔷🔶🔷
الماس شهدا: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♦️🔶🔷♦️🔶🔷♦️ 🔶🔷❤️🔶🔷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸 ❤️ 🌸🌸 🌸♦️ ♦️🌸 ♦️ ♦️ فکر میکنم یه چند وقتی قبل از شهادتش بود ؛ فصل توت بود ما از تهران مثل هرسال آمده بودیم دستجرد روستای پدریمون ، یه مدت طولانی تابستون رو اونجا بمونیم. یه روز که با بچه های قدونیم قد محله رفته بودیم به صحرا توت بخوریم . پای دوتا درخت توت ایساده بودیم اما نه قدمون میرسید نه توان بالا رفتن از درخت و داشتیم حسرت به دل توتای تمیزی که بچه ها با چوب میزدند وچندتایی می ریخت پای درخت وجمع می کردیم و میخوردیم ؛ که ناگهان یه صدایی مارا متوجه خود کرد !! بله صدای حسین آقا جوان محله ی خودمون بود. گفت : بچه ها دارید چه می کنید؟! یکی ازبچه ها جواب داد: دلمون توت می خواد اما قدمون به شاخه های درخت توت نمیرسه. حسین آقا گفت : یکی از دخترخانما چادرشو پهن کنه روی زمین تا دورتا دور چادرو نگه دارید تا من براتون توت بچینم ؛ و رفت بالای درخت و شروع کرد با پا به شاخه های درخت ضربه زدن و توت های رسیده و پرآب مثه بارون ریخت روی سرمون اونروز بچه ها ، ی دل سیرتوت به خاطر وجود با برکت شهید حسین فصیحی نوش جان کردند و مابچه ها هرگز این محبتش رو فراموش نخواهیم کرد . وان شاء الله در روز محشر شهید حسین فصیحی شفیعمون باشد. (یادش گرامی و راهش پر رهرو باد) شادی روح پاکش صلوات 🔷🔶🌸❤️🌸🔷🔶 🌸♦️🌸🌸♦️🌸 🔷🔶🔷
بسم رب الشهدا ؟ رواے سید مجتبے حسینے وقتی وارد هئیت شدم دیدم خواهر رضا (محمدی) داره با خانم جمالی حرف میزنه یاامام حسین خودت کمکم کن بعد نیم ساعت رضا با چهره که توش ناراحتی موج میزد وارد حسینه شد شنیدم عباس یکی از دوستامون بهش میگه :حتما قسمت نبود آقا مخلصتم خخخخ🙈🙈 یعنی خانم جمالی گفته نه شب که رفتم خونه بعد از شام رفتم مزار شهدا قصد مزار شهید خودم هاشم صمدی بود اما قلبم و پاهام منو به سوی مزار شهید خانم جمالی برد ابوالفضل ململی گوشیم از جیبم درآوردم و روی مداحی سپر حامد زمانی پلی کردم آقا ابوالفضل به خدا عشقم پاکه واقعا واسه ازدواج میخامش تو مرام ما بچه هئیتی ها نیست بی دلیل با نامحرم هم صحبت بشیم کمک کن بعداز یه ربع به سمت مزار پدر خانم جمالی راه افتادم شهید محمد جمالی سلام حاج آقا فردا مادرم زنگ میزنه منزلتون برای امرخیر اما قبلش میخاستم دخترخانمتون از شما خواستگاری کنم تا ساعت ۱۲شب مزارشهدا بودم وارد خونه شدم فهمیدم همه خوابم دیروز صبح بعداز ماجرای سلام و علیک محمدی با خانم جمالی به هزار یک مصیبت تونستم به خواهرم بگم که برای ازدواج به خواهر حسین فکر میکنم زنگ بزنن خونشون زمانی که داشتم با خواهرم حرف میزدم فکر کنم از خجالت ده بار مردم و زنده شدم آخرسرم خواهرم گفت حتما به مامان میگه امروز سر شام مامان یهو گفت مجتبی جان فردا زنگ میزنم خونه خانم جمالی اینا غذا پرید گلوم از خجالت پیش پدرم آب شدم بعد از شام واقعا روم نمیشد تو خونه بمونم هم اینکه دلم آرامش میخاست برای همین راهی مزار شهدا شدم الانم که ساعت یک نصف شبه واقعا خوابم نمیبره پاشدم وضو گرفت زیارت عاشورا خوندم بعدش حدود ساعت ۱/۳۰بود قامت برای نماز شب بستم ساعت ۲:۴۵دقیقه است بخوابم که صبح باید بریم معراج الشهدا سیاه پوش کنیم باید حتما باخانم جمالی هم صحبت کنم نویسنده :بانو.....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹
بسم رب الشهدا ؟ رواے رقیه حسین:بچه ها حاضرید؟ بریم ؟ من و حسنا:بله نزدیکهای معراج الشهدا بودیم که گوشیم زنگ خورد فرحناز بود -الو فرحناز:سلام علیکم خواهر جمالی کجای خانم؟ -مرگ نزدیکیم فرحناز:خیلی ممنون از محبت همزمان با قطع کردن مکالمه گوشی حسین زنگ خورد چشم حاجی تا یه ربع دیگه ناحیم یاعلی بچه ها من شمارو میرسونم معراج خودم باید برم ناحیه حسنا:حسین خبری شده؟اعزامی ؟😢😢😢 حسین :نمیدونم خانم حسنا طفلک ناراحت آروم گرفت حسین داداش مارو دم در معراج پیاده کرد خودش رفت ناحیه وارد حیاط معراج الشهدا شدم دوستای صیمیم تو حیاط بودند پانداهای من (فرحناز، مطهره، محدثه) من عاشق عروسک پاندام 🐼🐻 یادش بخیر یه بار چه غوغایی کردم سر این عروسک خرس خخخخخ داشتیم معراج کار میکردیم که مطهره با یه خرس واردشد، منم که هیجانی 😂😂😂 جیغ جیغی گذاشته بودم که نگو آخرسرم یهو دیدیم حسین جان و آقای حسینی هنگ رفتار من برای همین هرکس دوست دارم یا بهش میگم پاندا یا کوفته داشتم میرفتم سمت پانداهای خوشگلم که صدای آقای حسینی مانع شد آقای حسینی:خانم جمالی -سلام بله آقای حسینی:بابت رفتاردیروزم بازم عذزمیخام -دیگه مهم نیست آقای حسینی:دلیلش تا عصر متوجه میشید چشام گرد شد یعنی چی دلیلشو تا عصر میفهمم سرمو انداختم پایین و جوابشو دادم -امیدوارم قانع کننده باشه یاعلی نویسنده :بانو....ش بامــــاهمـــراه باشــید🌹