کانال خاطرات شهدایی.🌷🌷
#وقتی_عشق_را_سر_بریدند #قسمت_1 چشمانم را به آسمان می دوزم، پرندگان در قفس بی کران آبی رنگ آزادانه
...به نام آنکه شهید را زنده آفرید و به یاد آنکه شهادت را زندگی کرد...
#وقتی_عشق_را_سر_بریدند
#قسمت2
اینجا تماما همه و همه حس های غریبی
دارند....
یکی دارد با هنسفری مداحی گوش میدهد، دیگری تسبیح تربت آقا را در دست می گرداند، کسی دیگر بلند بلند مداحی می خواند و جمعی از زائران سینه می زنند، خلاصه هرکس مشغول کاری است؛
هرکس در آسمان شیدایی خودش پرواز میکند.
زنی گونه هایش را پاک می کند و مردی بی صدا شانه هایش می لرزد.
غرق اطراف بودم که ناگهان حس کردم چیزی کنارم میلرزد؛ تویی، مرد همیشه مقاوم من، باورم نمیشود اشک هایت اینگونه روی صورتت غلتان هستند.
با بهت صدایت میکنم:مصطفی جان، چی شده؟
چشمان دریایی ات را به من میدوزی و بی مقدمه میگویی: فاطمه جان به مادرم زهرا (س) قسمت میدم تو این سفر که ماه عسلمونه دعا کن قسمتم شه که شهید شم....دعا کن به آرزوم برسم....
در بهت و حیرتم نمی دانم جوابت را باید چه بدهم اما آنچه در ذهنم هست را سریع و بدون فکر به زبان می آورم :انشاالله که باهم شهید می شیم...
اما تو انگار دنبال جواب دیگری هستی؛ دستم را محکم میگیری و سریع روبه رویم می ایستی و به صورت گر گرفته ام خیره میشوی ، سرم را تا چانه در روسریم فرو می برم. چانه ام را میگیری و سرم را بالا می آوری ، در چشمانم زل میزنی و می گویی: بگو بگو الهی که شهید شی ...
چشمانت را صید می کنم اسلحه ء تو چشمانت است؛ و بلاخره تیر خلاص را به قلبم می زنی و من زیر لب می گویم:الهی که شهید شی...
با لبخند چشمانت را بازو بسته میکنی و بعد کنارم می ایستی و دستم را محکم فشار میدهی...
گرمای دستانت سردی دستانم را در خود فرو می برد..
*_*_*_*_*_*
بلاخره رسیدیم به شهری که سالها آرزو داشتم
در خاکش قدم بگذارم و با تمام وجود اکسیژن مقدسش را در ریه هایم فرو ببرم .
درست وسط بین الحرمین ایستاده ایم...جایی که حتی در خواب هم نمیدیدم روزی بتوانم بیایم...
نمی توانم خودم را کنترل کنم ناگهان پاهایم شل میشوند و روی زمین می افتم بعد بلافاصله سجده شکر را به جا میآورم....
اشک هایم مرا به هق هق وامیدارند...
تو سعی داری مرا بلند کنی دستانت را در زیر شانه هایم گذاشته ای و هی مرا به طرف خود می کشی....بلاخره مرا بلند میکنی...و بلافاصله اشک هایم را که حالا تند تر از قبل شده اند از روی گونه هایم پاک میکنی و بعد دست هایم را در دستت میگیری و می گویی:
منم برای اولین بار که اومدم حال تورو داشتم....حال قشنگیه....ولی من که طاقت اشکاتو ندارم خانمم...
میان کلامت میپرم و با هق هق می گویم:همهء عمرم و گذروندم که یه روزی بیام اینجا و گریه کنم اونوقت شما....
با لخند به چشمانم نگاه میکنی و میگویی: قربون شما برم من که اینقدر عاشق آقایی...گریه کن تا خالی شی ولی خودتو اذیت نکن فاطمه جانم...
وارد حرم میشوم در میان ازدحام جمعیت ضریح آقا به خوبی خود را نمایان می کند اشک شوق از چشمانم جاری میشود....
نیرویی مرا به سمت ضریح حول میدهد...
نزدیک و نزدیک تر میشوم..اصلا باور نمی کنم که روبه روی ضریح ارباب هستم.... خود را به ضریح میچسبانم و از ته دلم تمام سالهایی که منتظر دیدن آقا بودم را زار میزنم....
بیرون می آیم و بلافاصله با چشمانم به دنبالت میگردم؛ تو را میبینم که در گوشه ای نشسته ای و داری از دور مرا نگاه میکنی.... به سمتت می آیم و آرام در کنارت مینشینم...
نگاهم میکنی و میگویی: زیارتا قبول حاج خانوم چی به آقا میگفتی یه ساعته مارو اینجا کاشتی؟؟
_واقعا یه ساعت شد!!!
_بله، حالا جواب منو بده ببینم چی دعا کردی برا ما ؟
_ دعا کردم خدا بهت درجهءبالاتر عنایت فرماید، مثلا بشی سر تیپ ، سر گرد، سر...
میان کلامم میپری و با حالی گرفته می گویی:
من از این درجه ها نمی خوام....
از همان اولش هم نمی توانستم ناراحتیت را ببینم...سرم را به سمت آسمان میگیرم و با حالت مسخره ای میگویم: خدایااااا به این آقا سید ما شهادت بده که کچلمون کرد...
خنده ای بلند میکنی و سرت را به سمت آسمان میگیری و میگویی:خدایا رئیس اجازه داد، دیگه دس دس نکن...
باران شروع میکند به باریدن .....و گنبد حضرت در میان انبوه قطرات باران میدرخشد...
در افکار خودم بودم که ناگهان میزنی زیر خواندن:میباره بارون، روی سر مجنون، توی خیابون رویایی.....
سرم را روی شانه ات میگذارم....مداحیی که دوست دارم حالا برایم حکم روضه را پیدا می کند...
و اشک هایم با قطرات باران همراه میشوند...
چقدرررر این حرم را ،این هوا را و چقدرصدای تو را دوست دارم....
_♥_♥_♥_♥_
#ادامه_دارد...
نویسنده: #انار_بانو
لطفا بدون نام نویسنده کپی نکنید...
پیگرد الهی دارد...
نذر روی کبود مادرم زهرا (س) صلوات
[ #تلـنگرانـہ ]
نسل ما
نسل ظهور است
اگر برخیزیم...
💚اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ💚
#قرار_همیشگی👇🏻🕊👇🏻
دعای_فرج📜
ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...
💛اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌸وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
💛وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
💚الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
🌸الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
💚مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌸الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
💛وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌸عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
💛كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
🌸مُحَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
💚اِكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌸فَاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
💚الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌸اَدْرِكْنى اَدرِکنی
💛الساعه الساعه الساعه
🌸العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
.
.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌱
☘ مرحوم حضرت #آیت_الله_مجتهدی
🌷 اگر انسان می خواهد فکر کند که این دنیا آخرش چیست ،
🌻 بهترین راه این است که به گذشته فکر کند.
🌹 به این فکر کند که عمری که کرده است ، در این مدت چه شده است؟
🌺 باقی عمرش هم همین خواهد بود دیگر! چرا غفلت می کنیم و غافلیم؟
🌼 چرا فکر مردن نیستیم.
#خدا_کند_بفهمیم_که_خرابیم
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
ما خرابیم؛ خدا کند بفهمیم که خرابیم، تا به فکر #اصلاح و #درمان برآییم.
📚 در محضر بهجت، ج١، ص١٢١
#داداشِ_گلم اگه خدا خیر و خوبیت و بخواد بِهت میفهمونه که خرابی ولی اگه خیرت و نخواد تو فکرت میندازه که ادم خوبی هستی