eitaa logo
🌱🔑📚کلیدبهشت📚🔑🌱
50 دنبال‌کننده
11هزار عکس
8.8هزار ویدیو
95 فایل
بسم‌رب‌المهدی 💌 جذاب ترین 👌😍 📻 صوت های سخنرانی 📱 استوری 🎙️ مداحی 🖼️ عکس نوشته 📚مطالب ناب با محوریت مذهبی_اجتماعی 🥀🌱🥀 کپی مطالب با هدیه ذکر "صلوات" به "امام عصر (عج)" مجاز میباشد🥀🥀
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خطاب به امام حسین(علیه السلام): ⭕️ 📜 «فلئن اخرتنی الدهور و عاقنی عن نصرک المقدور و لم اکن لمن حاربک محاربا لمن نصب لک العداوه مناصبا فلأندبنک صباحا و مساء» اگر زمانه مرا به تأخیر انداخت و مقدّرات، مرا از یاری تو باز داشت و نتوانستم در رکاب تو با دشمنانت بجنگم، اکنون، صبح و شب برایت می‌گریم و به جای اشک، از دیده خون می‌ریزم. ⬅️ فرازی از زیارت ناحیه مقدسه. 🏴🕯🖤🕯🏴
❇️دیدار امام عجل الله تعالی فرجه الشریف 👤 به‌علت عشق و علاقه‌ی فراوانی که به امام عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) داشت بارها مورد عنایت ایشان قرار گرفت. خود سید در این باره می‌نویسد: «شبی در خواب دیدم امام عصر(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) به همراه یکی از پیامبران بنی اسرائیل به خانه‌ای که در آن ساکن هستم، وارد شدند و به اتاق من که روبه‌قبله است تشریف آورده، و به بنده فرمودند: که مصائب مولای شهیدمان حضرت اباعبدالله الحسين(علیه‌السلام) را بخوانم. [من هم] امرش را امتثال کرده و آن حضرت روبه روی من به حالت استماع نشست. چون ذکر مصیبت را به‌پایان بردم، ابتدا به‌طرف کربلا به زیارت سید الشهدا(علیه‌السلام) پرداختم و آن‌گاه به سمت طوس، زیارت امام رضا(علیه‌السلام) را خواندم و سرانجام رو به‌ سوی حضرتش کردم و زیارت حضرت حجت(عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) را خواندم؛ چون زیارت‌ها را به‌ پایان رساندم و آن حضرت خواستند که تشریف ببرند، آن پیامبر بنی‌اسرائیل که همراه ایشان بود از سوی آن جناب، وجهی به من داد که مبلغ آن را ندانستم و بعد از نظر من پنهان شدند. فردای آن شب، یکی از علمای بزرگوار را دیدار کردم و او به من مبلغ قابل‌توجهی پول داد که هم‌چون باران بهاری پربرکت بود. پس با خود گفتم: «این تأویل خوابی است که پیش‌تر دیدم». پس‌ از آن خواب، آن‌قدر برکت‌های باطنی و علوم کامل پنهانی و معارف ایمانی و الطاف ربانی به من عنایت شد که زبان از بیان آن ناتوان است.» وی در جای دیگری می‌نویسد: «دریکی از سال‌های گذشته، قرض‌هایم بسیار و احوالم سخت شد، در این حال ماه رمضان هم فرا رسید، پس به آن جناب توجه کردم و در سحرگاه یکی از شب‌ها حاجتم را بر آن حضرت عرضه داشتم، وقتی نماز صبح را در مسجد به‌جا آوردم، به منزل برگشتم و خوابیدم. در خواب به دیدار آن جناب شرفیاب گشتم، آن حضرت به زبان فارسی به من فرمودند: «قدری باید صبر کنی، تا از مال خاصِ دوستان خود بگیریم و به تو برسانیم.» وقتی از خواب بیدار شدم فضا را معطر یافته و غم و اندوه از من دور شده بود، چند ماهی نگذشته بود که از اهل دین برای من وجوهی آوردند که به‌وسیله آن قرض‌هایم را ادا کردم و به من گفت: «این از سهم امام(علیه السلام) است». 📎 🌺🌺🌺🌺 🕌@
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️آزمون‌های بیعت با امامِ آخر برخلاف یازده امام دیگه، قبل از ظهور گرفته میشه ..! 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 با امام زمان ارتباط برقرار کنید. مقام معظم رهبری : 🔹وقتی «اَلّلهُمَّ کُن لِوَلِیّک» را میخوانید، در واقع دارید ارتباط میگیرید با امام زمانتان، که فرموده‌اند: ما را دعا کنید ، ما هم شما را دعا می کنیم. 🌺🌺🌺🌺
📌جعفر نعلبند 🔸نمی دانم چکار کنم، بروم یا نروم؟ این مرد یزدی همراه وهمسفر ودوست من شده است وحالا این گونه در بستر بیماری افتاده ومرضش شدّت یافته، انگار در حالت احتضار است! خدایا! چه کنم؟ اگر نروم، چگونه خودم را راضی کنم؟ پیش از این بیست وچهار بار توفیق زیارت آقا ابا عبد الله (علیه السلام) را پیدا کرده ام وزیارت عرفه را در کربلا خوانده ام. اگر امسال این توفیق از من سلب شود... نه نه! باید هر طوری که شده خودم را به کربلا برسانم. ولی او را چه کنم؟ دوستم را تنها بگذارم؟ این مرد بیمار وغریب را؟...»؛ این اندیشه به سرعت از مغز استاد جعفر نعلبند اصفهانی گذشت. او سرانجام تصمیم خود را گرفت. این بود که برای خداحافظی به بالین پیرمرد یزدی رفت. ناگهان اشک بر پهنه صورت زرد ونحیف پیرمرد، دوید. او خطاب به همسفرش، نعلبند اصفهانی، گفت: «گوش کن رفیق! من بیشتر از یک ساعت دیگر زنده نیستم! پس از مرگ من، این الاغ وهمه وسایل من، مال تو باشد. فقط از تو می خواهم به هر شکلی که شده مرا با همین الاغ به کرمانشاه ببری واز آنجا به کربلا منتقل کنی!» لحظاتی بعد مرد یزدی نگاه ملتمسانه دیگری به چهره دوستش انداخت وبه آرامی جان داد. خواسته های مرد، در گوش استاد جعفر طنین انداز شد. او بلافاصله جسد همراهش را بر روی الاغ بست... امّا جنازه گاهی به این طرف وگاهی به آن طرف می افتاد. تنهایی نیز برایش وهم انگیز شده بود. لبانش را به ذکر صلوات طراوت بخشید، آن گاه سر به آسمان بلند کرد وگفت: «خدایا، کمکم کن». بعد هم با دلی شکسته وچشمانی اشکبار با خودش زمزمه کرد: «یا ابا عبد الله، با زائر شما چه کنم؟ نه می توانم او را رها کنم وبگذرم ونه بنا به خواسته خودش، جسد او را نزد تو بیاورم.» در این هنگام، چشمش به دور دست خیره شد وبا خود گفت: «آیا درست می بینم؟». آری، او درست می دید! چهار سوار بسویش پیش می آمدند. آنها نزدیک ونزدیکتر شدند. یکی از آنان که از همه بزرگتر به نظر می رسید، پیش آمد وبه وی گفت: «استاد جعفر، با زائر جدّ ما چه می کنی؟». استاد جعفر با کمی مکث پاسخ داد: «قربانتان شوم، از دستش درمانده شده ام. می فرمایید چه کنم؟» اکنون آن سه سوار دیگر هم که پیاده شده بودند، در برابرش بودند. در این وقت یکی از آنان، نیزه خود را در گودالی که آب آن خشکیده بود، فرو برد وبیرون آورد. استاد جعفر با شگفتی چشم هایش را می مالید وبعد جوشش آب را در گودال، بخوبی دید... جنازه غسل داده شد واستاد جعفر همراه با آن چهار نفر، بر جنازه پیرمرد نماز خواند. آن گاه آنان جنازه را محکم روی الاغ بستند وناگهان ناپدید شدند! استاد جعفر هم راهش را گرفت وپیش رفت. او یکباره به خود آمد ودید که از قافله های قبلی سبقت گرفته. اندکی بعد هم به کربلا رسید. عدّه ای اطرافش را گرفته، ماجرای او را پرسیده، از او خواستند که علّت زود رسیدنش را بیان کند. او هم آن چه را که بر وی گذشته بود، بازگو کرد... سرانجام روز عرفه فرا رسید واستاد جعفر نعلبند اصفهانی به حرم مشرّف شد، امّا اتّفاق عجیبی برایش پیش آمد. او با شگفتی تمام، مردم را به شکل حیواناتی مانند گرگ وسگ وخوک و... می دید وفقط بعضی ها را به صورت انسان مشاهده می کرد. تعجّبی آمیخته با نوعی وحشت، سراسر وجودش را برگرفت. تمام آن روز مردم را به همین گونه می دید، ولی روز بعد که به حرم رفت، همچنان مردم را به شکل خودشان مشاهده می کرد. از همان جا تصمیم گرفت که دیگر در روز عرفه مشرّف نشود! هنگامی که وی این ماجرا را برای دیگران باز می گفت، بدگویی وسرزنش نثارش می کردند، به همین جهت تصمیم گرفت که دیگر با کسی در این مقوله سخن نگوید. یک شب که استاد جعفر مشغول خوردن شام بود، صدای در بلند شد. وقتی در را باز کرد، شخصی که پشت در بود، پیام داد که آقا تو را طلبیده اند! استاد جعفر به همراه آن شخص روانه مسجد جامع شد ودید که حضرت صاحب الأمر (علیه السلام) روی منبر بلندی نشسته اند وجمعیت در مسجد موج می زد. استاد جعفر، زیر لب زمزمه کرد: «اوه! از میان این جمعیت، چگونه می توان به خدمت ایشان رسید؟». در این هنگام، آقا به وی فرمودند: «جعفر، جلوتر بیا!» واستاد جعفر شگفت زده ومبهوت پیش رفت. آن گاه امام (علیه السلام) به وی فرمودند: «چرا آن چه را که در راه کربلا دیده ای، برای مردم نقل نمی کنی؟». او گفت: نقل می کردم آقا، از بس که بدگویی می کردند، دست از گفتن کشیدم!». آقا فرمودند: «تو کاری به حرف مردم نداشته باش. آنچه را که دیده ای، بیان کن تا همه مردم بفهمند که به زائر جدّمان، حضرت سید الشّهداء (علیه السلام) چقدر لطف ومحبّت داریم!...». 📚 برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام) (خلاصه عبقری الحسان)، ص ٣١. ♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️ 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگر به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف توسل واقعی بجوییم، قطعا از حضرت جواب می گیریم ان شاءالله... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌ 🎙 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ذکری که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف برای توسل به خودش آموزش داد 🎙 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی اعمالمان را به امام زمان عجل الله تعالی فرجه هدیه می‌دهیم چه اتفاقی می‌افتد؟ 👤 🌺🌺🌺🌺
💕 امام مَهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می‌فرمایند: ‌ 💚 ما از همه خبرهاى شما آگاهيم و چيزى از خبرهاى شما از ما پنهان نيست. ‌ 📚بحارالأنوار، ج ۵۳، ص ۱۷۵🍃 ‌ 🌺🌺🌺🌺
📌تشرف شيخ محمد تقي قزويني 🔸شيخ جليل، ميرزا عبدالجواد محلاتي، كه از اهل تقوي و مجاورين نجف اشرف بود،فرمود: شيخ محمد تقي قزويني، كه در مدرسه صدر منزل داشت و از نظر علم و عمل و تقوي و زهد بي نظير بود، دائما مي گفت: حاجتي كه من از خدا دارم و در حرم مطهر اميرالمؤمنين صلوات الله علیه هميشه خواسته ام اين است كه خدمت ولي عصر، حضرت بقية اللّه ارواحنافداه، مشرف شده و پاهاي مبارك آن حضرت را ببوسم و در كمال عجز و با دل شكستگي مي گويم: اللهم ارني الطلعة الرشيدة و الغرة الحميدة. ايشان مبتلا به مرض سل شد و با اين كه فقير و نيازمند بود، نهايت عزت نفس راداشت و حال خود را پوشيده مي داشت. مدت هيجده سال، در جوار حرم مطه اميرالمؤمنين صلوات الله علیه، موفق به تحصيل علم بود. مرض او طول كشيد و هميشه سرفه مي كرد و در وقت سرفه از سينه اش خون خارج مي شد و به همين سبب از حجره اش به انبار مدرسه منتقل شد، تا اطراف حجره به خوني كه از سينه اش دفع مي شد، آلوده نشود. مدتي در آن مكان بود و خون از سينه اش دفع مي شد، تا اين كه همه از او نااميد شدند وكسي گمان نمي كرد كه از اين مرض شفا پيدا كند.چند روزي گذشت. او را در كمال صحت و سلامتي يافتند. همگي از آن حالت وسلامت او شگفت زده شدند، به خاطر آن شدت و سختي كه داشت و خوني كه ازسينه اش خارج مي شد. به هرحال براي همه سؤال بود كه چگونه ناگهاني سلامت خود را باز يافت. همه مي گفتند: اين نبوده مگر به يك واسطه غيبي، لذا از سبب شفاي او پرسيدند. گفت: شبي از شبها، حال من خيلي وخيم شد، به طوري كه هيچ حس و حركت وشعوري برايم باقي نماند. اوايل فجر بود، ناگاه ديدم سقف انبار شكافته شد و شخصي كه يك صندلي همراهش بود، فرود آمد و آن را در مقابل من گذاشت. بعد از اوشخص ديگري فرود آمد و بر آن صندلي نشست. در همان حالت مثل اين كه به من گفتند: اين شخص اميرالمؤمنين صلوات الله علیه است. حضرت توجهي به من فرمود و از حال من جويا شد. عرض كردم: اي سيد و مولاي من، حاجت مهم من شفاي از اين مرض و رفع فقرمي باشد. فرمود: اما مرض، كه از آن شفا يافتي. عرض كردم: آن آرزوي بلندي كه دارم و هميشه در حرم مطهر دعا مي كنم و از خدامي خواهم كه مستجاب شود، چطور؟ فرمود: فردا قبل از طلوع آفتاب به بالاي بلندي وادي السلام رفته و در حالي كه متوجه به جاده و راه كربلا باشي، مي نشيني فرزندم صاحب العصر و الزمان از كربلا مي آيد. دو نفر از اصحاب او همراهش هستند. به ايشان سلام كن و هر جا مي روند،همراهشان باش. در اين هنگام حواسم برگشت و به هوش آمدم، و هيچ كس را نديدم. با خود گفتم اين جريان از خيالات ماليخوليايي بود، اما پس از زماني كه گذشت، سرفه نكردم و ديدم به بهترين وجه شفا يافته ام. تعجب كردم و در عين حال باور نمي كردم كه شفا يافته باشم. تا اين كه شب شد و اصلا سرفه اي به من دست نداد. با خود گفتم اگر آنچه كه وعده فرموده اند فردا واقع شود، صورت گرفت و به زيارت مولايم حضرت صاحب الزمان عجل اللّه تعالي فرجه الشريف مشرف شدم، بدون هيچ شك و شبهه اي به بزرگترين سعادتها رسيده ام. صبح شد. وقت طلوع آفتاب، به محلي كه امر فرموده بودند، رفتم و آن جا نشستم ورو به جاده كربلا نمودم. ناگاه سه نفر كه يكي از آنها جلوتر و با كمال وقار و آرامش بود و دو نفر پشت سر او مثل مجسمه متحرك پيش مي آمدند. آن دو نفر لباسشان ازپشم و به پايشان گيوه بود. در اين جا هيبت و شوكت آن بزرگوار مرا گرفت به طوري كه چون نزد من رسيد، جز سلام كردن قادر به هيچ كاري نبودم. ايشان جواب سلام مرا دادند و از پاي آن بلندي كه روي آن نشسته بودم، بالا آمدند و از پشت ديوار شهروارد جاده اي كه به سوي مقام حضرت مهدي صلوات الله و سلامه علیه است، شدند و حضرت در اتاقي كه در آن مقام است، نشستند و آن دو نفر كنار در اتاق ايستادند. من هم نزديك آنهاايستادم. آن دو نفر ساكت بودند و اصلا صحبت نمي كردند و به همين حال روز بلندشد و آفتاب بالا آمد و صبر من هم تمام شد. با خود گفتم داخل اتاق مي شوم و به بوسيدن پاي مبارك مولاي خود مشرف مي گردم. چون پا در فضاي آن اتاق گذاردم،هيچ كس را نديدم. اين جا دنيا در نظرم تاريك شد و تا شب در كنار درياي قديم نجف، خود را به خاك و گل مي زدم و فرياد مي كشيدم. تصميم داشتم كه خود را ازنهايت غصه اي كه پيدا كرده بودم، هلاك كنم، اما فكر كردم و ديدم كه دعاي من همين بود: اللهم ارني الطلعة الرشيدة و الغرة الحميدة، يعني خدايا آن حضرت را به من نشان بده و اين دعا هم كه مستجاب شد. پس دليلي ندارد كه خود را از بين ببرم، لذا به محل خود برگشتم و تا به حال هم اين قضيه را به كسي نگفته بودم. 📚 بركات حضرت ولي عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف(خلاصه العبقري الحسان) ♥️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج♥️ 🌺🌺🌺🌺
💠 تنها برآورنده حاجاتِ همه خلایق ✍️عارف بالله سید (ره): ✅تنها امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است که می تواند حاجاتِ تمام خلایق را برآورده کند. حاجات تمام پیامبران و :امامان هم از ابتدای خلقت تا به حال این بوده که زمین را دگرگون کنند و آن را آماده برای تکامل بشر سازند ولی نتوانسته اند خدا میخواهد این کار به دست مبارک آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) انجام بشود. وقتی آمد تکیه به دیوار کعبه میدهد و فریاد «أنا بقيّة الله...» سر می دهد صدایش بی آن که نیاز به دم و دستگاه باشد به تمام عالم می رسد حتی به نوزادان درون رحم هر کس از قبل در رکاب بقیة الله بوده آن وقت هم در رکاب اوست. یک وقت چشم باز می کنی می بینی در مدینه و مگه هستی. کنار خود حضرت شمشیر در دست داری و آماده به خدمت. 📚دالان بهشت/ج۱/ص۱۵۳ 🌺🌺🌺🌺
19.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 داستان ملاقات احمد بن اسحاق قمی با امام زمان علیه السلام! 🎙 حجت الاسلام و المسلمین 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| توصیه آیت‌الله قدس‌سره به مقام معظم رهبری مدظله العالی به خواندن دعای غریق 🌺🌺🌺🌺 🕌@
🔴 امام زمان عجل الله تعالی فرجه در رفت و آمد کوچه و بازار 🔵 امام علی(علیه السلام) می ‌فرمايد: در دوره‌ ی غیبت بسياری از مردم گمان خواهند كرد كه حجت الهی از دنیا رفته و امامت پايان پذيرفته است. ولی سوگند به خدا، در چنين دوره‌ای حجت خدا در بين مردم است و در كوچه و بازار و در ميان آنان رفت و آمد می ‌كند. در منزل و كاخ‌های مردم آمد و شد دارد. غرب و شرق زمين را در مي‌نوردد. حرف‌ های مردم را می ‌شنود.به مردم سلام می ‌كند. آنان تا زمان معينی كه خداوند مقرر كرده است قادر به دیدن آن حضرت نخواهند بود. 📚 بحارالانوار، ج ٢٨، ص٧٠ 🌺🌺🌺🌺
آیت الله بهجت : بهترین کار برای به هلاکت نیفتادن در آخرالزّمان ، دعای فرج امام زمان(ارواحنا فداه ) است ؛ البته دعایی که در همه اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر کسانی در دعا جدّی و راستگو باشند ، مبصراتی (دیدنی هایی) خواهند داشت. باید دعا را با شرایط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرایط دعا است. با خود قرار بگذاریم که بعد از هر نماز در سجده ی شکر ، و در تعقیبات نماز دعا برای ظهور را با حضور ذهن و توجه به معنی و مفهوم آن ، از عمق وجودمان از خدا درخواست کنیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ما به زمان وعده داده شده نزدیک می‌شویم! مهدی و مسیح علیهم‌السلام هردو باهم خواهند آمد. 👤سید 🌺🌺🌺🌺
4_6019605383574719047.mp3
6.76M
▫️اجر و پاداش سربازی در رکاب امام زمان عجل الله تعالی فرجه 👤 حجت‌الاسلام 🌺🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 اگر در جستجوی امام زمان عجل الله تعالی فرجه هستی او را در میان سربازانش جستجو کن 🎙 🌺🌺🌺🌺
📌آیا می‌شود محضر مبارک حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه) تشرف داشت ؟؟ علامه طباطبایى براى یکى از شاگردان خود حکایتى بدین شرح نقل کرده است: در ایامى که از نجف بازگشته و در تبریز به سر مى‌‌بردم در یکى از روزها از طرف مرحوم زنوزى قاصدى آمد و مرا احضار کرد، چون خدمت ایشان رسیدم فرمود: فلانى ماجرایى پیش آمده که در کم و کیف آن مبهوتم. چند روز در منزل کار بنایى داشتیم. بنّا با شاگردانش مشغول کار بودند، کارهاى دقیق شاگرد توجهم را جلب کرد، مى‌‌دیدم کارهایش را به خوبى انجام مى‌‌دهد و وقت تلف نمى‌‌کند. ظهر که استادش براى صرف ناهار به منزل مى‌‌رفت در همان محل کار مى‌‌ماند و ابتدا تجدید وضو مى‌‌کرد و نمازش را در اول وقت مى‌‌خواند سپس دستمال کوچک خویش را باز مى‌‌نمود و غذاى ساده‌‌اى را که با خود آورده بود مى‌‌خورد و بلند مى‌‌شد و مقدمات کار را فراهم مى‌‌کرد تا استادش برسد و وقتى استاد مى‌‌آمد با تلاش زیادى همراه وى کار را ادامه مى‌‌داد. در یکى از روزها بنّا به وى گفت برو از همسایه نردبانى بگیر و بیاور. جوان رفت ولى برخلاف انتظار دیر آمد و لذا هنگام عصر که استادش به خانه رفت، نزد وى رفته و ضمن احوالپرسى از او پرسیدم درآوردن نردبان انتظار نبود که تأخیر نمایى، چرا دیر کردى؟ جوان کارگر لبخندى زد و گفت: دلیل دیر آمدنم تنگى کوچه بود و اگر مواظبت نمى‌‌کردم ممکن بود دیوارهاى مردم بر اثر برخورد نردبان خراش بردارد! آقاى زنوزى ادامه دادند: از پاسخ قانع کننده این جوان بیش از پیش متعجب شدم از او پرسیدم: آیا مى‌‌شود امام زمان عجّل‌‌اللَّه‌‌تعالى‌‌فرجه الشریف را دید؟ بلافاصله با حالتى کاملاً عادى گفت: بلى اتفاقاً این هفته به تبریز تشریف آورده بودند. پرسیدم لباس امام چگونه بود؟ پاسخ داد: به لباس پاسبانى بودند! مشکل مرحوم زنوزى که سبب حیرت او شده بود همین نکته بود و از این جهت علامه طباطبایى را خواسته بود تا از او بپرسد چگونه مى‌‌شود امام زمان به لباس پاسبانى باشند؟ علامه پاسخ مى‌‌دهد: همه عالم از آن حضرت مهدى صلوات الله و سلامه علیه ، است و لذا براى آن حضرت مکان و یا لباس و شبیه اینگونه مسائل مشکلى ایجاد نمى‌‌کند. محمدهادى فقیهى که این داستان را از زبان علامه شنیده است مى‌‌گوید: از معظم‌‌له درباره صحت این داستان نظرخواهى کردم ایشان فرمودند: قرائن به گونه‌‌اى است که قضیه حقیقت داشته و او از جوانانى بود که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، را مى‌‌دیده است. سپس علامه طباطبایى افزود: با توجه به اینکه نشانى آن جوان را داشتم به سراغش رفتم ولى متأسفانه موفق به یافتنش نشدم. 📚 کتاب جرعه‌‌هاى جانبخش، ص۲۷۸، نوشته غلامرضا گلى زواره. 🌺🌺🌺🌺
من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا علیه السلام برای تعجیل فرج و تائید من دعا كند! 📓مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹ أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج