4_6042037430826043845.mp3
2.35M
✨﷽ا✨
😇 #کلیپ__اخلاقی__امروز
💯چقدر منتظر امام زمان هستیم؟
🎤#استاد_علوی
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽ا✨
🏴 #پیام__اخلاقی__امروز
👁چشم آلوده و نظر به جلوه خدا
🎤#آیت_الله_ناصری_دولت_آبادی
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
CQACAgQAAx0CSmRjDAACNxphJfIXnFlf7sVrsj-imTrLJpjUxwACYwkAAylIUPb0LhfS8e1nIAQ.mp3
4.49M
✨﷽ا✨
🏴#پیام__اخلاقی__امروز
♨️آفت خوبی
🎤#استاد_ قرائتی
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽ا✨
🏴 #پیام__اخلاقی__امروز
💢 مسلمون هوای مستاجرو داشته باش
🎤# استاد_دانشمند
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
CQACAgQAAxkDAAEyWKBgzyPXVMNpNRJm-fyTLiiaKIbWqAACagkAAh20OVJVzEC6OrhiNh8E.mp3
2.43M
✨﷽ا✨
🏴#پیام__اخلاقی__امروز
🔷 زیباترین چیزی که انسان به آن آراسته می شود...
🎤#دکتر_رفیعی
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
❤️ #در_محضر_بزرگان
🔔 اثر گریه بر سیدالشهدا
✍ آیت الله بهجت ره:
✅گریه بر سیدالشهدا علیه السلام از نماز شب بالاتر است.
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#قرآن
🌷 خواص شگفت انگیز آیت الکرسی :
1️⃣ هنگام خارج شدن از منزل ؛ هفتاد هزار فرشته نگهبان شما خواهند بود...
2️⃣ هنگام ورود به منزل ؛ قطحے و فقر هرگز به منزل تان نرسد...
3️⃣ بعد از وضو ؛ هفتاد مرتبه درجه را بالا مے برد...
4️⃣ قبل از خواب ؛ فرشته ها تمام شب محافظ شما باشند...
5️⃣ بعد از نماز واجب ؛ فاصله بین شما و بهشت فقط مرگ مےشود...
📕 ثوابالاعمال
💞 عاشقانظهور 💞
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد🌹
شادی روح شهیدمهدی مغفوری
بلند صلوات بفرست مومن
❤️عاشقانظهور❤️
کلید بهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🍁#از_سیم_خار_دار_نفست_عبور_کن🍁
#قسمت_سیصد_و_نوزدهم
بلند شدم و به طرف اتاق مادر رفتم. مژگان روی تخت مادر نشسته بود و سرش در گوشیاش بود. بادیدنم گوشی را کنارگذاشت و لبخند زورکی زد.
نمی دانستم باید چه بگویم. باید حرفی میزدم. بی مقدمه همانطور که روی تخت می نشستم پرسیدم:
–قضیه ی خونه چی شد؟
–به گهواره سارنا زل زد و گفت:
–همین که به فریدون گفتم موافقم وازش قولی که قراربود رو گرفتم، به دو روز نکشید که یه مشتری واسه خونه فرستاد.
تعجب کردم.
–از اونجا چطوری مشتری فرستاد؟ یعنی به این زودی فروخته شد؟ خودش پس چی؟ نمیاد؟
–نه هنوز. ولی می دونم به هفته نمی کشه که قولنامه می کنیم، داداش من رو تو نمی شناسی. امدنش که باید بیاد برای سند زدن.
راجع به حرفهای اون روز هم عذر خواهی کرد، گفت مست بوده نفهمیده چی گفته. گفت یه کم درگیره...
حرفش را بریدم.
–در گیره یا گیره؟
شانه ایی بالا انداخت.
–نمی دونم آرش، اصلا برام دیگه مهم نیست که چه غلطی می کنه. دیگه حرفش رو نزن، این خونه روهم بگیره دیگه نه اون با من کاری داره نه من با اون... دیگه میخوام آرامش داشته باشم، از این همه کشمکش خسته شدم.
–ناراحتی از این که خونه رو بهش دادی؟
لبخندرضایت آمیزی زد و گفت:
–نه، اصلا. من برای توهر کاری می کنم. گفتم که فقط تو مثل قبل باش...
بعددستم را گرفت و ادامه داد:
–آرش، مثل اون موقع هاشوخی کن، سربه سرهمه بزار...دلم واسه اون آرش قبلی تنگ شده.
آهی کشیدم وگفتم:
–آخه چیمون مثل قبله که منم مثل قبل باشم؟ همه چی بهم ریخته، طبیعیه که منم به هم بریزم.
من فقط امدم بهت بگم ازاین که تو وسارنا پیش ماهستید خوشحالم.
اگه کاری یامشکلی داشتی حتما بهم بگو. نگران منم نباش، بالاخره بایدعادت کنم.
– پرسید:
–به چی؟
–به همه چی...به شرایط... آرام دستم را از دستش بیرون کشیدم و بلندشدم و کنار گهوارهی سارنا ایستادم و نگاه کردم. غرق خواب بود، خم شدم و بوسیدمش وگفتم:
– بهم انرژی میده، مژگان خیلی مواظبش باش. یادگارکیارشه. چقدر دوست داشت بچش رو ببینه.
مژگان هم امد کنارم ایستاد.
–حالا بزاربزرگ بشه، اونوقت ببین چه دلبری از عموش بکنه. خم شدم و با انگشت سبابه لپ سارنا را نوازش کردم و گفتم:
–به نظرت زیاد نمیخوابه؟ یک ساعت پیش هم خواب بود.
مشکوک نگاهم کرد. تازه فهمیدم خودم را لو دادهام. برای سرپوش گذاشتن روی حرفم گفتم:
–راستی قرارشد با مامان بریم رضایت بدیم، این که از مامان خواستی رضایت بده کارخوبیه، ولی نمی خوام فکرکنی من دخترطرف رو دیدم در لحظه ازش خوشم امده و این موضوع نگرانت کرده.
من فقط با دیدنش یاد یه نفر افتادم. همین.
با دهان باز نگاهم کرد و به تِته پِته افتاد.
–نه...نه... آرش من اینجوری فکرنکردم، من فقط نمی خواستم تو دوباره...
–من می دونم توچه فکری کردی، دیگه مهم نیست.
خجالت زده سرش را پایین انداخت.
–آرش تو خیلی عوض شدی. قبلنا اینجوری نبودی.
–آخه اون موقع ها هنوز با راحیل آشنا نشده بودم.
دلخور روی لبهی تخت نشست و گفت:
–ولی تو به من قول دادی درعوض فروش خونه دیگه حرف اون رو نزنی و مثل قبل...
–خوب الانم میگم. توگفتی مثل اون موقع شاد و پر انرژی باشم، گفتم باشه دیگه، فقط کمی بهم وقت بده،
فکر کنم تو منظور من رو از افکار گذشته نفهمیدی.
فقط نگاهم می کرد.
–مژگان نگران نباش همه چی درست میشه. آبم از آب تکون نمیخوره. فقط باید صبر کرد.
🍁به قلم لیلا فتحی پور🍁