eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
330 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗💗 گويد: - آقاي  محترم ! منم  بچه  دارم ، يك  پسري  كه  از وقتي  دنيا اومد  رنگ  مادر به خودش  نديد، اگه  شما دل  براي  بچه  برادرتون  مي سوزونيد...  منم  پسرمو از تمام دنيا بيشتر دوستش  دارم ...  اگه  پا جلو گذاشتم  براي  اين  بوده  كه  هم  به  خودم اطمينان  دارم  و هم  به  ليلا خانم علي  دندان  به  هم  مي سايد و مي گويد:  - پس  حدسم  درست  بود، مادرتون  براي  خواستگاري  آمده  بود نه احوالپرسي ...  نمي دونم  ليلا مي دونه  كه  اونو واسه  خاطر پسر خودت  مي خواي ؟ حميد از سخن  علي  برآشفته  شده  مي گويد: - علي  آقا! شايد يكي  از دلايل  ازدواج  من  با ليلا خانم  اين  باشه  كه  البته  كتمان هم  نمي كنم ..  ولي  همه اش  اين  نيست  ليلا خانم  هم  اگه  بخواد با من  ازدواج  كنه حتماً امين  رو هم  مدّنظر داره از آن  گذشته  من  و ليلا خانم  در شرايطي  نيستيم  كه به  خاطر هوي  و هوس  ازدواج  كنيم ، چون  او مادره  و منم  پدر* 🍁مرضـــیـــه‌شـــهــلایـــی🍁
💗💗 - اين  همه  دختر! اين  همه  زن !  چرا انگشت  روي  خانم  داداش  من  گذاشتي ؟ حميد به  طرف  علي  مي رود چشم  در چشم  او دوخته  و با قاطعيت  مي گويد: - آقا! قباحت  داره  جلو دانشجوها داد و فرياد نكنيد... آنگاه  چشم  به  اطراف  دوخته  و بعد از كمي  اين  پا و آن  پا كردن  ادامه  مي دهد:  - بله ... من  ليلا خانم  رو انتخاب  كردم  و از انتخاب  خودم  هم  پشيمان  نيستم علي  پوزخندزنان  مي گويد: - آقا رو باش ! طوري  حرف  مي زنه  كه  انگار ليلا جواب  بله  رو داده  خيلي  ازخودت  مطمئني ، مگه  مي توني  ليلا رو مجبور كني  كه  از ياد حسين  و از خاطرات حسين  جدا بشه ...  حسين  يك  پارچه  آقا بود... گُل  بود... حميد نفسي  بيرون  داده  با لحن  آرام تري  مي گويد: - كسي  نمي خواد ليلا خانم  رو از خاطرات  شهيد جدا كنه حميد درون  ماشين  مي نشيند. مي خواهد حركت  كند  كه  علي  با پشت  انگشت سبابه  محكم  به  شيشة  ماشين  كوبيده  به  فرياد مي گويد: - اينو به  تو قول  مي دم  كه  ليلا به  تو جواب  نمي ده ، بيخودي  خودتو خسته  نكن  حميد شيشة  پنجره  را پايين  كشيده  در جواب  علي  مي گويد: - اين  رفتار از شما پسنديده  نيست ، شما كه  وكيل وصي  مردم  نيستين  ليلاخانم  عاقل  و بالغند و حق  دارن  خودشون  در مورد زندگيشون  تصميم  بگيرن  علي  بي اعتنا به  سخنان  او مي گويد: - ميرزا قلمدون ! اين  خط ... اين  نشون ... خلاصه  گفته  باشم  اون  طرفها آفتابي نشي  كه  با من  طرفي  حميد پا روي  پدال  گاز فشار داده  و به  سرعت  دور مي شود زير لب  غرولندمي كند:  - عجب  آدميه ! براي  من  شاخ  شونه  مي كشه ... مگه  من  بيدم  از اين  بادا بلرزم پشت  پنجره  ايستاده  است پنجرة  خاطرات ، پنجرة  تنهايي ها و سنگ  صبوردل  تنگي ها  به  افق  چشم  دوخته  و به  آن  زمان  فكر مي كند كه  درون  لِنج ، دست هاي كوچكش  ميله هاي  عرشه  را محكم  مي فشرد  لِنج  به  آرامي  با موج هاي  دريا بالا وپايين  مي رفت   و او در تلاطم  امواج ، به  كرانه هاي  سراسر آبي  مي نگريست  نسيم دريا صورتش  را نوازش  مي داد و بر موهايش  موج  مي ساخت احساس  تنهايي مي كرد. چرا مادر او را تنها گذاشته  بود  پدر مي گفت :«مادر به  يك  سفر طولاني رفته »  ولي  چرا با او خداحافظي  نكرد، چرا صورتش  را نبوسيد  چرا بي خبر رفت .مگر او را ديگر دوست  نداشت پدر كنارش  آمد و دست  نوازش  بر سرش  كشيد  پهلويش  نشست  و دست  به دور شانه اش  حلقه  كرد: - ليلاجون ! بابا! دريا خيلي  قشنگه ؟ مي بيني  رنگش  مثل  رنگ  آسمونه ! ليلا چشم  در چشم  پدر دوخت  و به  آرامي  گفت  - بابا جون ! مامان  حوراء هم  با كشتي  رفته  سفر  مامان  حوراء هم  اين  دريارو ديده ؟ اشك  در چشم هاي  پدر جمع  شد روي  به  سويي  ديگر چرخاند و بعد از آن كه بغضش  را فرو بلعيد  نگاه  مهربانش  را به  او دوخت  و گفت : - آره  دخترم ! مامان  حوراء هم  دريارو ديده ليلا هيجان زده  رو به  پدر كرد و گفت : -بابا جون! پس  ما داريم  همان  جايي  مي ريم  كه  مامان  حوراء رفته ... داريم مي ريم  پيش  مامان  حوراء... آره  باباجون ...  .پدر ديگر طاقت  نياورد، بلند شد و ليلا را با دلخوشي هاي  كودكانه اش  تنهاگذاشت دست  برلبة  پنجره  مي فشرد چشم  از افق  برمي گيرد و پلك ها بر هم  مي نهد:  «خداي  من ! اگه  امين  از من  بپرسه  بابا كو؟ كجا رفته ؟  چي  بهش  بگم ؟  منم  بهش بگم  بابات  رفته  سفر، رفته  به  يك  سفر طولاني ، خدايا! خدايا!» مقابل  عكس  حوراء مي ايستد: «مامان  حوراء! مي گي  من  چكار كنم ، فرهاد هم  مثل  ليلاي  توست  مثل  ليلاي تو كه  قلب  كوچكش  شكست مثل  ليلاي  تو كه  دوست  داشت  سر بر شانه هايت بگذاره  و تو براش  لالايي  بخوني ...» چشم  از عكس  مادر برمي گيرد  دست  بر حلقة  ازدواج  مي لغزاند با حسين نجوا مي كند، بغض آلود: «حسين ! حسين ! كجايي !  به  امين  چي  بگم ... چه  جوري  جاي  خالي  تو رو براش پُر كنم ...» *** اصلان  وارد اتاق  مي شود دست  دور شانة  ليلا حلقه  مي كند و همسو با ليلا برعكس  حوراء نگاه  مي ريزد  از بهر دلداري  ليلا مي گويد: - دادم  تابلوي  حسين  رو بكشن ، مي خوام  عكسش  بزرگ  شده  تو مغازم  باشه ليلا با خوشحالي  به  پدر نگاه  مي كند. اصلان  به  رويش  لبخند مي زند  اصلان  به  طرف  پنجره  مي رود. ليلا نيز او را همراهي  مي كند  صداي  خندة امين  كه  با سهراب  و سپهر بازي  مي كرد، نگاه  مشتاق  آن  دو را به  خود جلب مي كند اصلان  نفسي  به  راحتي  كشيده  و بي آنكه  به  ليلا نگاه  كند  با آرامشي  كه  درسخن  گفتنش  حاكم  است  مي گويد: - ليلا! اونا منتظر جوابن ... تا كِي مي خواي  دستشونو تو حنا نگه  داري ؟ صدايي  در گوش  جان  ليلا مي پيچد: - ليلاجون ! من  آفتاب  لب  بومم ... آفتاب  لب  بوم ... به  خاطر امي
💗💗 ن ... به  خاطرفرهاد... سر بر چهارچوب  پنجره  تكيه  مي دهد  چشم ها نگران  به  افق  خيره  مي ماند. مهرماه  سال  1366 آرام  از كنار قبرها مي گذرد. امين  نيز همراه  اوست . مثل  هميشه . امين  هم  براي پدر حرف هايي  دارد  مي خواهد از اولين  روز مدرسه اش  با پدر سخن  بگويد ازاولين  روز مهر.امين  نزديك  مزار پدر از مادر جدا شده ، شتابان  به  آن  سو مي دود  كنار عكسي  مي ايستد  و با دست هاي  كوچكش  آن  را نوازش  مي كند و مرتب مي بوسد ليلا بر سر مزار ايستاده  است  فاتحه  و اخلاصي  مي خواند براي  او كه سنگ  صبور غصه هايش  بود قطرات  اشك  بر گونه هايش  آرام آرام  مي غلتد دست  بر سنگ  قبر مي كشد. سرش  به  نرمي  تكان  مي خورد صداي  لرزانش درگلو خفه  مانده  است : «حسين ! مي بيني ... امين  بزرگ  شده ... مي ره مدرسه ... جات  خالي  بود...نبودي  كه  مدرسه  رفتن  پسرتو ببيني  و مثل  من  آن قدر ذوق زده  بشي  كه  اشكت دربياد.» قطرات  گرم  اشك  همچنان  بر صورت  منجمدش  سرازير است  و سخنانش دربغض  گلوگيرش ،
💗💗 خفه سوزناك  آه  برآورده  با شدت  بيشتري  گريه سر مي دهد امين  چادر از صورت  مادر كنار مي كشد نگاه  معصومش  از چشم هاي  باران زدة  ليلا روي گردان  نيست ليلا با اشتياق  فراوان  او را در آغوش  ميكشدومحكم  به  سينه  مي فشرد  پلك  مي گشايد و دوباره  به  عكس  نگاه  مي كند احساسي  لطيف  نرم نرمك  دروجود متلاطمش  رخنه  مي كند احساسي  آشنا وناآشنا كه  چون  سايه ، بر سرتاسر وجودش  چتر مي گستراند آواي  درون  رامي شنود كه  بر ذهنش  انگشت ميزند: «تا شقايق هست...زندگي  بايد كرد...» 🍁مرضـــیـــه‌شـــهــلایـــی🍁 💠پایان 💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 از الان تا اخر عمرت ترک نکن... 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 کلید بهشت🔑🌹🕊 ‍‎‌ ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
...~ 🔴 آیا_من_منتظر_هستم؟... 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 کلید بهشت🔑🌹🕊 ‍‎‌ ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✍🏻...حرفِ‌قشنگ؛ میگفت:↯ فڪرت‌كھ شد امـام زمان،، دلـت‌میشھ امـام زمانی عقلـت‌میشھ امام‌زمانے تصمـیم‌هات‌میشھ امام زمانے تمام‌زندگیت میشھ امام‌زمانی رنگ آقارومیگیری كم‌کم... فقط اگه توی فكرت‌دائم امـام‌زمانـت‌باشه...👑 خودتودرگیرامام‌زمان‌کن‌رفیق!! تا فکر گناه هم طرفت نیاد... 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 کلید بهشت🔑🌹🕊 ‍‎‌ ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
4_5845718319721612803.mp3
1.94M
💠 آیت الله (ره) ✅ وسعت قبر و ایمن بودن از عذاب چگونه؟ 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 کلید بهشت🔑🌹🕊 ‍‎‌ ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
نمازشب 🌴 استاد قرائتی: 🍁 گناه، مانع رزق است. (در فرازی از دعای کمیل میگوییم) ٱللّٰهُمَّ اغْفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تُغَیِّرُ النِّعَم ؛ گناه رزق را قیچی می کند. 🌼در تحصیل رزق، عزت خودتان را از دست ندهید. در رزق، با وقار باشید، گیج نشوید. 🌸 نماز شب، رزق آدم را گوارا می کند، نماز شب در رزق اثر دارد. استغفار و عذرخواهی از گناه در رزق اثر دارد. 📚 درس هایی از قرآن 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊 کلید بهشت🔑🌹🕊 ‍‎‌ ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ @kelidebeheshte ༺◍⃟🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨قدر نعمتی که داریم، الآن بدونیم:) نه بعد، ازدست دادن اون نعمت!!