#مهدےجان♥️
چه روزی شود روزی که
صبحم را با سلامِ
به شما خوشبو کنم
#مولای_من
هرگاه سلامتان می دهم
بند بند وجودم لبخندتان را
#احساس می کند
#سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
✋سلام صبحت بخیرگوهرنایابم☀️
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
#حدیث
امام صادق(ع) : هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه خداوند از ایمان او انیس و دلارامی برای او قرار میدهد، چندان که اگر بر قلّه ای باشد احساس تنهایی نکند.
میزان الحکمه، ج۱، ص۴۸۷
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
✨🍃
گاهی بی دلیل خودت را مهمان چند شاخه گل کن
تو نمیدانی وقتی ناغافل به یاد خودت میفتی چقدر حال زندگی را بهتر درک خواهی کرد.
شک نکن تا خودت را دوست نداشته باشی کسی برایت ارزش قائل نمی شود .
باید خودت را بشناسی
تا از خودت
و هدف از خلقتت
به خدا برسی.
یادت نره ؛
تو با همه ی نقص ها و ضعف هایت برای خدا خیلی عزیزی... 💗❤️
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌿💗
خدا اگه طولش میده..'
قشنگترش میکنه صبر کنین..💥
رفیـق من غصـه نخوریآ..✋🏻
تو یه مهـربون خدایے داری..'♥️
که از اون بالا بالاها هـواتو داره..'
همهی دلهرههاتو
بسپر به خودش..💕
یکم صـبر کن حالِ زندگیـت..'
خوشگل میشـه..🦋
مطمئن باش..'😉
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
حجاݕ یعنے…!
زیبایۍ مڹ بࢪاۍ خـכا"♡
حجاݕ یعنۍ …!
خدایا مۍ دانم"!
غریټ بھ مڹ وصف نشدنۍسټ🌱
بھ احتراݥ غیࢪنټ حجاݕ بر سࢪمیکنم✋️👑:)
ــــــــــــــ👑ــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
👀( حکایت سلاح دعا)👩💞👱
🌹حکایتی زیبا پند آموز:
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت.
همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند.
مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.
قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد.
او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.
او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟
همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد،
پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود.
پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟
او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است،
پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.
پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...
پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است.
پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد.
پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا حلال کنی.
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟
🍃🌸🍃
گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا...
او قدرتش را به من نشان داد،
تو هم قدرتت را به او نشان بده!
این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...
💠💠💠
ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺳﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ
ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﻋﺸﻖ ، ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻻﻑ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽﺯﻧﯽ! ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻋﺎﺷﻘﯽ ، ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﺎﺵ ... !
ﺩﯾﻦ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺁﺯﺍﺩﻩ ﺑﺎﺵ!
ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺵ ! ...
ﺩﺭ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﯾﻦ ، ﺩﻛﺎﻥﺩﺍﺭﯼ ﻣﻜﻦ !
ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﻣﯽﺭﻭﯼ ، ﻛﺎﺭﯼ ﻣﻜﻦ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ ﻧﻤﺎ!
ﺑﺎﻃﻨﯽ ﺁﻛﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺧﺪﺍ ! ..
.
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻋﺎﺭﻑ ِ ﺑﯽ ﺧﺮﻗﻪﺍﯼ!
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﺪﻩﯼ ﺑﯽ ﻓِﺮﻗﻪﺍﯼ! ...
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﺁﻥﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ،
ﺗﺎ ﻛﻪ ﻣﻌﺸﻮﻗﺖ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻛﯿﺴتی
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#انگیزه خداجویی ❤️
خداشناسی، فطری انسان است، و انسان بالفطره خداجو و خداشناس است. انسانهای نخستین نیز همانند انسانهای کنونی از این فطرت برخوردار بوده، و بالفطره خداشناس بوده اند. این است که به خوبی در می یابیم انگیزه و سبب اصلی اعتقاد انسانها به خدا "فطرت" و "عقل روشن" است که در نهاد بشر موجود است. اندیشه خدا همواره ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. عشق به خدا آنچنان شورانگیز و حرکت آفرین بوده که عظیم ترین تحولات را در جوامع بشری به وجود آورده، و با شکوه ترین حماسه را آفریده است.
انسان برای آرامش بخشیدن به خود معتقد به خدا شده است تا او را در برابر حوادث یاری کند. صحیح است که خداشناسی به روح انسان آرامش و نیرو می دهد و او را از اضطراب رهایی می بخشد، و ترس را از دل او می زداید، آرامش خاطر ثمره اعتقاد و ایمان به خداست، تحقق اعتقاد و ایمان به خدا نیاز به سبب دارد، و بدون سبب و ریشه تحقق آن امکان ندارد، سبب اعتقاد و ایمان به خدا، یا علم و ادراک فطری است که انسان بالفطره وجود خدا را درک می کند نه ترس و آرامش خاطر. و به آن علم دارد، و یا دلایل قطعی، چنین علم و یقین را در او ایجاد می کنند.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🍃❤️
شیطان به موسی(ع)گفت:
سه وقت به انسان مسلط میشوم❗️
👈 وقتی ازخودش راضی باشد.
👈 اعمال خوبش را زیاد بداند.
👈 گناهانش راکم وکوچک بداند.
#کافی_ج2_ص314
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🌼🍃✨💕🍃✨💕🍃✨💕
🍃✨🍃
✨🍃🌼
💕
🍃
✨💕✨یا صاحب زمان (عج)✨💕✨
💕ڪجا به نماز ایستاده ای آقا جان ؟؟؟
💕ڪنار تربت مادرت زهـــ❤️ــــرا...
💕یا در حرم عـــمه ات زینــــــــــــــب ...
💕یا ڪه در ڪربــــــــ و بلا ...
💕شاید هم ...
💕در حرم شیر خــــــــدایی ...
💕هر ڪجا نماز سبزت را خواندی...
💕ما گناه ڪاران را از یاد مبــــــــر...
💕ڪه به دعــــــــای تو...
💕 همچون نفس برای زنده ماندن محتاجیم...
💕🍃ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
ای مهربان،با چشم گریان آمدم 😭
نیمه شبِ نیمه ی شعبان آمدم💚💕
شرمنده از جرم و پشیمان آمدم
سوی تو با اُمید غفران آمدم🤲🏻
مرا ببخش،ای ربّ عالمین
تو را قسم به غربت حسین
#تولدآقامونمبارک😍😍😍
┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┄
📮 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•❤️🍃•
#صآحبجآنــمღ
" وَ بِجَنابِڪَ اَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدنے... "
{وچهخوشبختممنڪهتورادارم❤️🌱
#تولدٺمبارڪحضرتدلبر
┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┄
⸀•🌱•https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#نمازشب_پانزدهم_ماه_شعبان🔮
#نیمه_شعبان🌟
#میلاد_امام_زمان_عج_مبارک💖
🌼از امام صادق (علیه السلام) روایت است که فرمودند:🌼
🌻پس از آنکه نماز عشا را خواندی، دو رکعت نماز می خوانی که در رکعت اول بعد از سوره حمد، سوره کافرون. و در رکعت دوم بعد از سوره حمد، سوره اخلاص را می خوانی. و پس از فارغ شدن از نماز تسبیحات حضرت زهرا {سلام الله علیها} را میگویی و سپس این دعا را میخوانی:🌻
💎یا مَن اِلَیْهِ مَلجَأُ العِبادِ فِی الْمُهِمَّاتِ ، وَ اِلَیْهِ یَفْزَعُ الْخَلقُ فیِ الْمُلِمَّات ،یا عالِمَ الجَهْرِ وَ الْخَفِیَّات ، وَ یا مَن لا تَخْفی عَلَیهِ خَواطِرُ الأَوهام ، وَ تَصَرُّفُ الخَطَراتِ، یا مَن رَبَّ الخَلایِقِ وَ البَریَّاتِ،یا مَن بِیَدِهِ مَلَکوتُ الأَرَضینَ وَ السَّمواتِ ،أَنتَ اللّهُ لا اِلهَ الاَّ أَنتَ...💎
🕊آن گاه به سجده می روی، ۲۰ مرتبه《 یا رب》● هفت مرتبه 《یا الله》● هفت مرتبه 《لا حول ولا قوه الا بالله 》● ۱۰ مرتبه 《ماشاءالله》● ۱۰ مرتبه《 لا قوه الا بالله》● می گویی بر محمد و آل او صلوات می فرستی. سپس حاجت خویش را از خداوند میخواهی🤲🏻🌸
#ثواب_نماز 🎁
⬅️به خدا سوگند، اگر حاجت هایت به اندازه قطره های باران آسمان باشد، خداوند آنها را از فضل کرم و خود بر آورده سازد.💖✨
📖پس از این اذکار، میگویی:
💎اِلهی تَعَرَّضَ لَکَ فی هذَا اللَّیلِ المُعتَرِّضُونَ ، وَ قَصَدَکَ القاصِدُونَ ، وَ اَمَّلَ فَضلَکَ وَ مَعرُوفَکَ الطَّالِبُونَ، وَ لَکَ فی هذَا اللَّیلِ نَفَحاتٌ وَ جَوآئِزُ وَ عَطایا وَ مَواهِبُ،.....💎
📌برای خواندن کامل دعای بعد از نماز امشب، به مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی مراجعه نمایید.
#منبع: مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی صفحه ۲۷۰. اقبال الاعمال صفحه ۲۰۹📚
#التماس_دعا🤲🏻🍁
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#نشرحداکثری ♻️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم از شگفتی های خلقت متفاوت خدا ببینیم...
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
با صدای گوشی چشمامو باز کردم،
مرجان بود!
سعی کردم گلومو صاف کنم بلکه صدام در بیاد!
-الو
-صداشوووو😂😂
چه خط و خشی داره😂
نگو که خوابی هنوز!
-مگه ساعت چنده که تو بیداری!؟
-لنگ ظهره خانووووم!
ساعت یکه!
-واااای جدی😳
وقتایی که آرامبخش میخورم،ولم کنن دو روز میخوابم!
-خب حالا،فعلا پاشو بیا درو باز کن،
زیر پام علف سبز شد!
-عه!جلو در مایی؟؟
-بله ،هی زنگ میزنم درو باز نمیکنی!
دیگه داشتم قهر میکردم برما😔😢
-خواب بودم مرجان،ببخشید!
-حالا که بیداری ..
چرا در وباز نمیکنی؟؟
-اخ ببخشید😅
هنوز گیجم!اومدم اومدم!
هیچی مثل دیدن مرجان نمیتونست حالمو خوب کنه!
درو باز کردم و تا اومد تو محکم بغلش کردم
-اومدم بریم خرید😍
-خرید چی؟؟
-لباس عید دیگه😶
خنگ شدیا ترنم!!!
-اها
وای مرجان
این قرصا اصلا برام هوش و حواس نذاشته!!
واقعا دارم خنگ میشم!!
-خنگول خودمی تو😉
پاشو،پاشو بریم
-نه...
اصلا حسش نیست...
لباس میخوام چیکار!!
-ترنممم😳
پاشو تو راه یه سرم بریم دکتر!
چِل شدی تو!!
-جدی میگم مرجان
دیگه حوصله هیچی رو ندارم!
دیگه هیچی بهم مزه نمیده!
-مسخره بازی درنیار!پاشو!
عیدم که میخوای بری پیش پسرعموها😍😉
باید لباس خوشمل بخلی ازشون دل ببلی😝
-اه...
اگه بخواد هدفم از زندگی دل بردن از اونا باشه،بمیرم بهتره!
-اوه اوه😒
حرفای جدید میزنی!
عمم بود حرف شمال و پسرعموهاش میشد،آب از لب و لوچش آویزون میشد؟؟
عمم بود شروع میکرد از مدرک و شغل و وضع مالیشون میگفت؟؟😏
-مرجان من دیگه مردم!!
ترنم مرد!!
من الان دیگه هیچی برام مهم نیست!
نه مدرک
نه موقعیت
نه کوفت
نه....!
-یااا خدااااا
از دست رفتی تو!!
-خدا؟؟؟😠
خدا کیه؟؟
-ترنم اگه میدونستم اینقدر بی جنبه ای ،اونروز لال میشدم و هیچی بهت نمیگفتم!!
-بی جنبه نیستم!
اتفاقا خوب کردی!
من از واقعیت فرار میکردم اما تو باعث شدی به خودم بیام!!
خسته شدم مرجان...
احساس میکنم یه عمر مضحکه ی این دنیا بودم!
چقدر ابله بودم که همش دنبال پیشرفت و از اینجور مزخرفات بودم!!
-اگه تو تازه به این حرفا رسیدی،
من از همون بچگی به این رسیدم!
تو مامان بابای خوب بالا سرت بوده که تا الان نفهمیدی،
ولی من به لطف مامان بابای.....😏
ولش کن...
پاشو بریم دیگه😉
جون مرجان
دلم نیومد روشو زمین بندازم!
رفتیم،اما برعکس همیشه،منی که عاشق خرید بودم،
با پایی که نمیومد و چشمی که هیچی توجهشو جلب نمیکرد،
فقط چندتا لباس به سلیقه مرجان خریدم.
و اون روز رو هم موفق شدم به شب برسونم و باز آرامبخش ....
🍁محدثه افشاری🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان او_را ...💗
قسمت هفدهم
شب مرجانو راضی کردم و با زور بردمش خونمون
دوست نداشتم تنها باشم
در و دیوار اتاق مثل خوره،
اعصاب و روانمو داغون میکرد😣
شاممونو بیرون خوردیم و رفتیم خونه.
تازه رسیده بودیم که گوشی مرجان زنگ خورد!
تا چشمش به گوشی خورد ذوق زده جیغ زد😍
-واااااای میلاده😍😍😍
-داداشت؟؟
-اوهوم
-الو😍
سلام داداشی❤️
ممنون خوبم تو خوبی؟؟
چی؟؟😳
جدی میگی؟؟
وای مرجان فدات شه😍
کی میای؟؟
وای میلاد...
نه خونه نیستم
خونه ترنمم
اره ادرسو میفرستم بیا دنبالم
قربونت برم❤️❤️
بای
گوشی و قطع کرد و مثل بچه ها جیغ میزد و بالا پایین میپرید!!😳
-چیشده؟چرا اینجوری میکنی؟؟
-میلاد ترنم!!میلاد!!
داره میاد ایران😍
-واااایییی
تبریک میگم مرجان😍
چقدر خوب
پس عید امسال کلی خوش میگذره بهت😍
-اره وای ترنم خیلی ذوق دارم
احتمالا صبح زود تهران باشه.
میاد دنبالم اینجا
اون شب مرجان کلی از خاطراتش با میلاد تعریف کرد.
گاهی اوقات بغض میکرد و یاد مامان و باباش میفتاد
و دلداریش میدادم....❤️
تا نزدیکای صبح حرف زدیم تا از خستگی بیهوش شدیم😴
ساعت حدودای هشت ،نه بود که گوشیم چندبار زنگ خورد،
با دیدن اسم عرشیا گوشیو سایلنت کردم و خوابیدم
تازه چشمام گرم شده بود که گوشی مرجان زنگ خورد😒
میلاد جلوی در خونمون بود،اومده بود دنبال مرجان.
-خب بهش بگو بیاد تو دیگه!
-تو؟؟نه بابا
برای چی بیاد
-دیوونه تا تو حاضر بشی وایسه جلو در؟؟
بیاد باهم صبحونه میخوریم بعد میرید دیگه😊
-اممممم...باشه
پس من میرم درو باز کنم
از صدای جیغ مرجان فهمیدم میلاد اومده تو.☺️
رفتم پایین و به میلاد خوش امد گفتم،
پسر خوبی بود😊
قبل اینکه بره خارج از ایران،خیلی میدیدمش.
همینجور که مشغول احوال پرسی بودیم،
زنگ درو زدن.
ممتد و طولانی
خیلی هول کردم!
رفتم سمت آیفون
عرشیا بود!😰🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
شوکه شدم.
آدرس بیمارستانو از علیرضا گرفتم و سریع حاضر شدم.
بدو بدو رفتم پایین ،قبل اینکه به در خونه برسم صدای مامان و بابا بلند شد...
برگشتم طرفشون
-سلام.خسته نباشید
-علیک سلام ترنم خانوم!کجا!؟؟
-بابا یه کار خیلی ضروری پیش اومده،یکی از دوستام حالش خوب نیست،بیمارستانه
یه سر برم پیشش زود میام...
-کدوم دوستت؟؟
-شما نمیشناسیدش😕
-رفتن تو دردی رو دوا نمیکنه
بیا بشین غذاتو بخور...
-بابا لطفا...
حالش خیلی بده😢
مامان شما یچیزی بگو...
-ترنم دیگه داری شورشو در میاری...
فکرمیکنی نفهمیدم چه غلطایی میکنی؟؟
چرا باشگاه و آموزشگاه نمیری؟؟
دانشگاهتم که یکی در میون شده😡
-بابا...
دوست من داره میمیره...
بعدا راجع بهش صحبت میکنیم.
باشه؟؟
با اخمی که بابا کرد واقعا ترسیدم...
اما همین که سکوت کرد،از فرصت استفاده کردم و با گفتن "ممنون،زود میام" از خونه زدم بیرون...
با سرعت بالا میرفتم سمت بیمارستان😰
خدا خدا میکردم زنده بمونه...
اینجوری که علیرضا میگفت اصلا حال خوبی نداشت!!
رسیدم جلوی بیمارستان،داشتم ماشینو پارک میکردم که گوشی زنگ خورد.
مرجان بود...
-الو
-سلام عشقم😚
چطوری؟
-سلام...
خوب نیستم😢
-چرا؟؟
عرشیا بهت زنگ زد؟؟
-مرجان عرشیا....😭😭
-عرشیا چی؟؟
چیشده ترنم؟؟😳
-عرشیا خودکشی کرده😭
-بازم؟😒
-این سری فرق میکنه مرجان
اصلا حالش خوب نیست!!
ممکنه زنده نمونه
-به جهنم...
پسره وحشی😒
الان کجایی؟
-جلو بیمارستان
داشتم ماشینو پارک میکردم
-ها؟؟😟
برای چی پاشدی رفتی اونجا؟؟
-خب داره میمیره...
-خب بمیره😏
مگه خودت صبح دعا نمیکردی بمیره؟؟
-خب عصبانی بودم...
-یعنی الان نیستی؟؟؟😳
دیووووونه اگر بمیره تو راحت میشی
نمیره هم مجبوری دوباره بهش قول بدی که باهاش میمونی و دوباره همین وضع....😏
دیوونه اون داره از این اخلاق تو سوءاستفاده میکنه...!!
دیگه هیچی نگفتم...
مرجان راست میگفت
اگر بخواد زنده نمونه رفتن من که فرقی نداره
اگر هم بخواد بمونه دوباره گیر میفتم...
واقعا دیگه اعصابشو نداشتم...
با مرجان خداحافظی کردم،
چنددقیقه به بیمارستان زل زدم و تو دلم از عرشیا خداحافظی کردم و دور زدم....
🍁"محدثه افشاری"🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان او_را ...💗
قسمت هجدهم
تا عصر هیچ خبری از عرشیا نبود،
اما از عصر زنگ زدناش شروع شد...
سه چهار بار اول محل ندادم
اما ترسیدم بازم پاشه بیاد ،
این بار که زنگ زد جوابشو دادم
-الو
-چرا این کارو با من کردی؟؟
-ببر صداتو عرشیا...
تو آبروی منو بردی...😡
-ترنم تو به من خیانت کردی!!
من احمقو بگو اومده بودم که ببرمت بیرون باهم صبحونه بخوریم...
-نه نه نه....😤نکردم
تو اصلا امون ندادی من حرف بزنم
اون پسر داداش مرجان بود،اومده بود دنبال مرجان
-دروغ میگی😠
پس چرا هرچی زنگ میزدم جواب نمیدادی گوشیتو؟؟
اگه ریگی تو کفشت نبود چرا اینقدر ترسیده بودی؟؟؟
-قیافه تو رو هرکی میدید میترسید😡
کار داشتم
گوشیم سایلنت بود
اصلا دوست نداشتم جواب بدم
خوبه؟؟😡
-پاشو لباساتو بپوش میام دنبالت میریم حرف میزنیم
-عرشیا این طرفا پیدات شه زنگ میزنم پلیس!!
دیگه نمیخوام ریختتو ببینم!
نمیخوام
حالم ازت بهم میخوره😠
-خفه شو...
مگه چیکار کردم که حالت از من بهم میخوره؟؟
گفتم حاضر شو میام دنبالت...
-عرشیا نمیخوام ببینمت
بفهم!!
دیگه بمیری هم برام مهم نیست!!
-همین؟؟
به جایی رسیدیم که بمیرمم برات مهم نیست؟؟
-اره.همین!
-باشه خانوم...باشه
خداحافظ...
گوشیو قطع کردم و رو سایلنت گذاشتم
خودمم یه مسکن خوردم و رفتم تو تخت😴
ساعت هشت،نه شب بود که با صدای مامان از خواب بیدار شدم
-ترنم خوابی؟؟😕
-سلام.از مطب اومدین بالاخره😒
-پاشو.پاشو بیا شام بخوریم
-باشه،برید الان میام
بلند شدم و رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم سراغ گوشی.
چقدر بهم زنگ زدن!
پنج تاش از مرجان بود و ده تاش از علیرضا.
میخواستم به مرجان زنگ بزنم که علیرضا زنگ زد.
-الو؟
-الو ترنم خانوم کجایی؟؟؟
پاشو بیا بیمارستان
عرشیا اصلا حالش خوب نیست...
دکترا گفتن ممکنه دیگه زنده نمونه...!🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
چشماشو خون گرفته بود😰
داد زد : باز کن در این خراب شده رو😡
با ترس درو باز کردم،
از توی حیاط داد و هوارش بلند شد...
-ترنم...
چه خبره اینجا😡
رفتم طرفش
قبل اینکه بخوام چیزی بگم هلم داد تو خونه و اومد تو!
-چرا لال شدی؟؟
این عوضی کی بود اومد تو؟؟😡
-عرشیا...
میگم این کی بود؟؟😤
-داداش مرجانه
-باشه،من خرم😡
مرجان و میلاد بدو بدو اومدن سمت ما.
چشم عرشیا که به میلاد افتاد،خیز برداشت طرفش و یقشو گرفت
میلاد هلش داد و باهم درگیر شدن
دست و پام یخ زده بود.
مرجان داشت سکته میکرد و سعی داشت جلوی عرشیا رو بگیره.
سر و صورت هردوشون خونی شده بود😰
تمام توانمو جمع کردم و داد زدم
-عرشیاااااا گمشوووو بیرووووون😡
یه دفعه هردوشون وایسادن،
عرشیا همینطور که نفس نفس میزد اومد سمتم....
-من پدر تو رو در میارم...
حالا به من خیانت میکنی دختره ی...
دستمو بردم بالا،میخواستم بزنم تو گوشش که دستمو تو هوا گرفت و پیچوند...
دادم رفت هوا😖
-نکن😭
شکست😫
میلاد اومد طرفمون و دستمو از دست عرشیا کشید بیرون.
-نشنیدی چی گفت؟؟😡
گفت گمشو بیرون!
هررررری!!
عرشیا مثل یه گرگ زخمی نگام کرد و با چشماش برام خط و نشون کشید،
یه نگاهم به میلاد انداخت
-حساب تو هم بمونه سرفرصت شازده!
اینو گفت و رفت...!
قلبم داشت از دهنم میزد بیرون
همونجا نشستم و زدم زیر گریه😭
روم نمیشد تو چشمای مرجان و میلاد نگاه کنم.
نیم ساعتی سه تامون ساکت نشستیم.
با شرمندگی ازشون معذرت خواهی کردم و هرچی از دهنم درمیومد به عرشیا گفتم.
میلاد و مرجان سعی کردن ارومم کنن،
اصرار کردن باهاشون برم بیرون،اما قبول نکردم و ازشون خداحافظی کردم.
با رفتنشون دوباره نشستم و تا میتونستم گریه کردم.
دلم میخواست عرشیا رو بکشم
دیگه حالم ازش بهم میخورد...
🍁محدثه افشاری🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🔮توجه🔮
🎆مولف می گوید:🎆
🎈🎁هرکس در شب نیمه شعبان، یک مشت نخود بردارد، و بر هر دانه نخود،
یک سورهء توحید و سه مرتبه صلوات
بخواند🌟آن را بپزد🍲🍲
و هر کدام از افراد خانواده7نخود بخورند😋👌🏻
‼️حتما در شب نیمه شعبان بخورند‼️
تا سال آینده ، از جمیع بیماری ها از جمله(وبا طاعون و... )درامان می مانند.💪🏻
📚🍂منبع:(راهنمای بهشت.جلد1.صفحهء218)📚🍂
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#یس #شعبان #حفظ #آیت_الله_کشمیری
🔻در روايت دارد كه شب نيمه شعبان هر كسی سه سوره يس بخواند خدای متعال تا سال آينده او را در حفظ و حراست و نگهداری خودش بيمه میكند.
گويا برای سه حاجت مهم هم میتوان خواند؛ چه خود انسان و چه خانواده انسان هر كدام میتوانند بخوانند.
🔸اين عمل شب نيمه شعبان است.
براي گشايش كار، امنيت خود انسان و برای جهات كاری و جهات روحی، همچنین برای خانواده انسان، مفید است.
🔹مرحوم آیت الله کشمیری قدس سره خيلی به خواندن سه سوره يس در شب نيمه شعبان سفارش میكردند.
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
کلیدبهشت🇵🇸』
#اعمال_نیمه_شعبان💖 #میلاد_امام_زمان_عج_مبارک ♥️ #کلیدبهشت 🔑🌹🕊 https://eitaa.com/joinchat/191279928
همراهان گرامی در این شب عزیز، احیاء امشب و دعا و مناجات یادتون نره.
التماس دعای ویژه🤲🏻🌟
#مدیر