•|✨🌱|•
#تࢪک_گناه ↝
#مهدویت ↝
شڪستـم..
شڪستـے..
شڪستنـد..
دلِمھدےفاطمهرا . .
واینقصههنوز'ادامهدارد'..💔
.
ترڪ گناھـ..🌱
دلآقاروشادمیڪنھ"♥️
بیا؛نامردےنڪنیم!
بھنیتتعجیـلدرظھورش
بہرسمرفاقټگنـاهنڪنیـم.
شرمندگـے ؛ بس نیس؟!
#اللھمعجلالولیڪالفرج
♡
♡
┏━━━━━━♡┓
@kelidebeheshte
┗━━━━━━♡┛
#کلیدبهشت 🗝
∞♥∞
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
هر لحظه #خـــدا را صـــدا بزن
کشتی نوح را یڪ غیر حرفهای
سـاخت...
اما ڪشتی تایتانیڪ را هزاران
حـــرفه ای ... #بــــاخـــداباش
تا هیـــــچ طــوفانی نتواند در
مقابلت قد علم ڪند.
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
🔵توجه توجه🔵
♥️#نمازشب_سی_ام_ماه_شعبان♥️
#ثواب_نماز🎁
💌هرکس این نماز را بخواند، قسم به کسی که مرا به حق به پیامبری مبعوث کرد، بدرستی که بلند می کند خدا از برای او هزار هزار شهر در جنت النعیم🏰🏡و اگر مجتمع شوند اهل آسمانها🌌 و زمین🌍 که شمارش کنند ثوابش را، نتوانند. و برآورده می کند خدا برای او هزار حاجت را*🌈🤲🏻
💎از رسول اکرم {صلی الله علیه و آله و سلم} روایت است که فرمودند:💎
🔮نماز شب سی ام ماه شعبان، دو رکعت است، که در هر رکعت، بعد از سورهء حمد، ده مرتبه سورهء اعلی را بخواند. و بعد از سلام نماز،صدمرتبه صلوات بر محمد[ص] و آل او فرستاده شود.🔮
🍃منبع:{اقبال الاعمال.ص241}📚📓
⏱زمان به سرعت میگذرد⌛️
😓😱و مرگ دیر یا زود به سراغ ما می آید😓😱🎖کسی برنده است🥇
که قدر زمان حال را بداند🏵
🌈و توشه ای برای آخرتش جمع کند🌈
😔معلوم نیست، انسان سال دیگه زنده باشد😔
و این ایام با فضلیت را درک کند❤️
بیایید قدر لحظات باقی مانده عمرمان را بدانیم💚
#التماس_دعا🤲🏻🦋
#یاعلی✋🏻
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
نشر این پیام #صدقه_جاریه است 💌
#نشرحداکثری 🌀
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان او را...💗
قسمت پنجاه و چهار
یاد صبح افتادم که اونجوری با انرژی از این اتاق بیرون رفته بودم!
هنوز نتونسته بودم با کار مرجان کنار بیام که این قضیه پیش اومد.
اینقدر گریه کرده بودم که چشمام میسوخت.
موندم وسط یه دوراهی؛
یه طرف مامان،بابا،پول،مرجان
ویه طرف خدا!
میدونستم خدا از همه بهتره اما واقعا شرایط سختی داشتم...
علاوه بر مامان و بابا،باید قید تمام امکانات رو هم میزدم!
از بی رحمی بابا و مرجان شدیدا دلم گرفته بود...
اون شب،با گریه خوابم برد...
صبح با سر درد شدیدی از خواب بیدار شدم،
حوصله ی دانشگاه رو نداشتم.
رفتم حموم و دوش رو باز کردم.
قطرات آب با قطرات اشکم مخلوط میشد اما آب هم نتونست دلم رو آروم کنه!
موهام رو لای حوله پیچیدم و از حموم بیرون اومدم.
تمام طول روز یه گوشه بغ کرده بودم و تو خودم بودم.
دیروز تولدم رو جشن گرفته بودم و امروز نمیدونستم باید مثل یه جنین بی جون،سقط بشم
یا قوی باشم و برم به استقبال روزهای سخت....
تنها حرفی که زهرا بعد از تعریف قضایای دیشب زد،این بود که
"توبه به معنی تموم شدن روزای سخت نیست!
بلکه تازه شروع امتحانای خداست تا معلوم شه که چند مرده حلاجی!
تا معلوم شه که راست گفتی یا نه!"
قبل از اومدن مامان و بابا زنگ زدم تا برام غذا بیارن.
قصد نداشتم امشب از اتاق بیرون برم،چون هنوز تصمیمم رو نگرفته بودم!
حتی نمازم رو هم نخوندم!
و شب بعد از مدت ها با قرص آرامبخش خوابیدم....
برام از همه بدتر این بود که بخاطر نپذیرفتن این رنج،دوباره به عقب برگشته بودم!
صبح با صدای زنگ گوشیم،چشمام رو باز کردم.
شماره ناشناس بود!
-بله؟
-سلام خانوم.وقت بخیر
-ممنونم.بفرمایید؟
-من از بیمارستان تماس میگیرم،
یه خانومی رو آوردن اینجا،
حال خوبی ندارن.
به شماره ی مادرشون که تو گوشیشون بود زنگ زدیم اما جواب ندادن.
-چی؟کی؟؟
حالش خوبه؟؟
-نگران نباشید؛
ممکنه تشریف بیارید بیمارستان؟
اینجا همه چی رو میفهمید.
-بله بله،لطفا آدرس رو بهم بدید.
از دلشوره حالت تهوع گرفته بودم،
هیچکس به جز مرجان نمیتونست باشه!
خدا خدا میکردم که اتفاقی براش نیفتاده باشه!
سریع مانتوم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون.
یکم فاصله ی خونه تا اونجا زیاد بود.
فکرم هزار جا میرفت،
مردم و زنده شدم تا به بیمارستان برسم.
سریع ماشین رو پارک کردم و دویدم داخل.
مثل مرغ پر کنده اینور و اونور میرفتم و از همه سراغشو میگرفتم تا اینکه پیداش کردم.
ولی روی تخت و زیر یه پارچه ی سفید...
دنیا دور سرم میچرخید.
دستم رو گرفتم به دیوار و همونجور که نفس نفس میزدم با بهت و ناباوری بهش خیره شدم....
یه جوری خوابیده بود که انگار هیچوقت بیدار نبوده!
دستم رو گذاشتم لبه ی تخت و از ته دل ضجه زدم....😭😭😭😭🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
بیمارستان رو گذاشته بودم روی سرم.
هر دکتر و پرستاری رو که میدیدم یقش رو میگرفتم و فحشش میدادم.
جمعیت زیادی دورم جمع شده بودن.
مرجان رو بغل کردم و بلند بلند گریه میکردم.
لباس مناسبی تنش نبود،دوباره پارچه رو کشیدم روش تا تنش مشخص نشه!
یکم که آرومتر شدم یکی از پرستارها اومد کنارم و دستش رو گذاشت رو شونم.
-متاسفم...
ولی باور کن کاری از دست ما برنمیومد؛
قبل از اینکه برسوننش اینجا،تموم کرده بود...!
سرم رو به دیوار تکیه دادم و با چشم های اشکبار نگاهش کردم.
-چرا؟؟
-دیشب...
خبرداشتی کجاست؟
با وحشت نگاهش کردم
-فکرکنم پارتی...
-متاسفانه اوور دوز کرده...!
بدنم یخ زد...
یاد دعوای پریروز افتادم.
با حال داغون رفتم بالای سرش،
و موهاش رو ناز کردم.
-دیدی گفتم نرو!
گفتم خودم میبرمت بیرون،
باهم خوش میگذرونیم...
مرجان دیدی چیکار کردی!؟
کنارش زانو زدم و دستش رو گرفتم.
مرجان تموم شده بود.
صمیمی ترین و تنها دوستم تو تمام این سالها....!
روزی که بدن همیشه گرمش رو به دست سرد خاک دادیم،
احساس میکردم من روهم دارن کنارش دفن میکنن...
دلم به حال گریه های مامانش نمیسوخت.
دلم به حال پشیمونی بابای ندیدش نمیسوخت.
دلم فقط به حال داداشش میلاد میسوخت که بهش قول داده بود یه روزی این کابوس هاش رو تموم میکنه!
روز خاکسپاریش،خبری از هیچ کدوم رفیقهای هرزه و دوست پسراش نبود.
هیچکدوم از اونایی که اون مهمونی رو ترتیب داده بودن تا باهم خوش بگذرونن نیومدن....
دیگه اشکهام نمیومدن!
شکه شده بودم و خروار،خروار خاکی که روی بدنش ریخته میشد نگاه میکردم.
به کفنی که شبیه هیچکدوم از لباس هایی که میپوشید نبود!
به صورتی که خیلیا برای بار اول آرایش نشدش رو میدیدن
و به بدن بی جونی که حتی نمیتونست خاک ها رو از خودش کنار بزنه!
بعد از اینکه خاک ها رو روش ریختن،دونه به دونه همه رفتن!
هیچکس نموند تا از تنهایی نجاتش بده.
هیچکس نموند تا کنارش باشه.
هیچکس نموند...
تنهایی رفتم کنار قبرش.
دستم رو گذاشتم رو خاک ها،
"اگر به حرفم گوش داده بودی،
الان...."
گریه نذاشت بقیه ی حرفم رو بگم!
احساس میکردم همه ی این اتفاق ها افتاد تا دوباره یاد درس های چندماه اخیرم بیفتم...
بلند شدم و بدون هیچ شکی برگشتم خونه.
نمازم رو خوندم و چادرم رو از کمدم برداشتم.
بوسیدمش و تو دلم گفتم
"تو خودت بالاترین ثروتی!"
🍁"محدثه افشاری"🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان او_را ...💗
قسمت پنجاه و چهارم
صبح با آلارم گوشی از خواب بیدار شدم.
قلب عزادارم کمی آروم تر شده بود.
باید میرفتم دانشگاه.
تصمیم سختی بود اما احساسم میگفت به همه سختیاش میارزه!
با تمام وجود احساس میکردم نیاز دارم که سجاد باشه.
دلم براش لک زده بود...
روسری هایی که زهرا برام خریده بود رو آوردم و یکیشون که زمینه ی مشکی و خال های ریز سفید داشت،برداشتم.
کلی جلوی آینه با خودم درگیر بودم تا تونستم مثل زهرا ببندمش.
چادرم رو سر کردم و از اتاق خارج شدم.
بابا و مامان مشغول خوردن صبحانه بودن.
سعی کردم به طرفشون نگاه نکنم،
وسایل شخصیم رو از ماشین برداشتم و بردم تو اتاق و برگشتم تو حال.
بابا با اخم به خوردنش ادامه میداد و مامان با نگرانی نگاهم میکرد.
سلام دادم و سوییچ رو گذاشتم رو میز.
خواستم برم که با صدای بابا میخکوب شدم!
-کارت های بانکی!؟؟
پلک زدم و برگشتم طرفشون،
کارت ها رو از کیفم دراوردم و گذاشتم کنار سوییچ.
-از این ببعد فقط میتونی تو اون اتاق بخوابی!
همین.
و سعی کن جوری بری و بیای که چشمم بهت نیفته!
چشمی گفتم و به چهره ی نگران مامان لبخند اطمینان بخشی زدم و از خونه بیرون رفتم!
دیگه هیچی نداشتم.
قلبم تو سینم وول وول میخورد اما سعی میکردم به نگرانیهاش محل نذارم.
زیرلب با خدا صحبت میکردم تا کمی آروم بشم.
کیفم رو گشتم و با دیدن دو تا تراول پنجاهی،خوشحال شدم.
برای بار اول سوار تاکسی شدم و به دانشگاه رفتم!
وسط یکی از کلاس ها گوشیم زنگ خورد،
زهرا بود!
قطع کردم و بعد از کلاس خودم باهاش تماس گرفتم.
-چه خبرا عروس خانوم؟
کی پس بیام نیناشناش؟؟
-ان شاءالله آخر همین هفته عقدمونه...
تو چه خبر؟
تصمیمت رو گرفتی؟
-فکرکنم باید دنبال کار باشم زهرا!
با صدهزار تومن چندروز بیشتر دووم نمیارم!
-واقعا؟؟یعنی بهشون گفتی....
-آره واقعا!
بابای من پولداره ولی خدا از اون پولدار تره!
خخخخخ...
-دیوونه!
-نمیدونم قراره چی بشه زهرا!
واقعا دیگه جز خدا کسی رو ندارم!
هیچ کسو....
و تو دلم گفتم "کاش سجاد رو داشتم!"
قرار شد زهرا دو ساعت دیگه جلوی دانشگاه بیاد دنبالم!
با صدای اذان،رفتم سمت نمازخونه.
این بار همه چی برعکس شده بود!
زهرا با ماشین اومده بود دنبال من!
-خوشحالم برات ترنم.
برای اینکه پا پس نکشیدی!
-راست میگفتی زهرا...
بعد از توبه،تازه امتحانهای خدا شروع میشه!
تازه سخت میشه،ولی همین که میدونی خدا رو داری و اون مواظبته،
قوت قلبه!
هیچکس نتونست به مرجان کمک کنه زهرا!
وقتی آدما اینقدر ناتوانن،چرا باید خودم رو معطل خواسته هاشون کنم.
بعد از چندلحظه مکث پرسیدم
-راستی تو مگه ماشین داشتی؟؟
-بله که دارم.چیه به قیافم نمیخوره؟؟
-آخه همیشه مترو سواری!!
-آره خب،راستش من یکم تنبلم.برای زدن تنبلیم چندماهی میشه که خیلی با ماشین بیرون نمیرم!
-هه...پس شما مذهبیهام از این تمایلات سطحیا دارین!!
نمیدونستم کجا میره!
تو سکوت به خیابون ها نگاه میکردم.
دلم آروم نبود...
نمیدونستم چمه!
-ترنم؟؟
با صدای زهرا به خودم اومدم!
-چیزی شده؟چرا اینقدر ساکتی؟؟
-نه.نمیدونم!
زهرا؟-جان دلم؟
-بنظرت عشق،لذت سطحیه؟؟
-تا عشق به چی باشه!!
-چه عشقی سطحی نیست؟
-خب عشق به خدا و هرعشقی که در راستای اون باشه.
چیشده؟؟خبریه؟؟
عشق عشق میکنی!
-زهرا؟
اگر عشق،بخاطر خدا نباشه،باید ازش گذشت؟؟
-خب تو که بهتر میدونی،هرچی که بخاطر خدا نباشه،
آخر و عاقبتش جالب نیست!
-پس باید گذشت!
-ترنم؟؟مشکوک میزنیا!
نمیگی چیشده!؟
اینقدر دلم گرفته بود که حال جواب دادن به سوال زهرا رو نداشتم.
بغضم رو قورت دادم و به سجاد فکر کردم...
-دیگه خبری نیست!
حالا دیگه میخوام بگذرم!
من از همه چی بخاطر خدا گذشتم،
بجز یهچیز...
میخوام حالا از اونم بگذرم!
چشمم تارمیدید!
پلک زدم و اولین قطره ی اشکم مهمون روسری جدیدم شد...
ادامه دادم،
-یه جمله ای چندوقت پیش دیدم،
بنظرم خیلی قشنگ بود.
نوشته بود
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...!"
-چه جمله ی قشنگی!کجا دیدیش؟
-تو یه دفترچه...
و دومین قطره ی اشکم هم ،به قطره ی اول،ملحق شد!
-میخوام برسم زهرا!
میخوام بگذرم که برسم!
من همه عشق های زمینی رو تجربه کردم.
هیچکدوم به قشنگی این عشق آسمونی نبودن!
من نمیتونم به این یه ذره ای که چشیدم قانع بشم!
من میخوام مال خدا بشم...
میخوام لمسش کنم با تمام وجود!
باید تو حال من باشی تا بفهمی حال تشنه ای رو که به آب رسیده،اما حالا قطره قطره داره از اون آب میخوره!
من میخوام این جام رو سر بکشم...
من میخوام مست خودش بشم!
ولی این مورد آخر یکم برام سخته!
-یادته گفتم هروقت کارت گیر کرد،
دست به دامن شهدا شو!؟🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
یکدفعه مثل فنر از جا پریدم!
شهدا...شهید...
-زهرا میشه بری بهشت زهرا؟؟
-چرا اونجا؟؟
-مگه نگفتی دست به دامن شهدا بشم؟
برو اونجا!
-خب میرم معراج!-نه،خواهش میکنم.
برو بهشت زهرا...
باید دست به دامن باباش میشدم!
یاد روزی افتادم که اونجا نشسته بود و گریه میکرد...
اگر میتونست گره پسرش رو باز کنه،
پس میتونست گره دل من به پسرش رو هم باز کنه!
قطعه و ردیفش رو هنوز یادم بود!
از زهرا خواستم تو ماشین بشینه.
نیاز به خلوت داشتم.
از دور که چشمم به پرچم سبز "یا اباالفضل العباس(ع)" افتاد،چشمم شروع به باریدن کرد...
از همونجا شروع به حرف زدن کردم!
"دفعه ی پیش که اومدم اینجا،
دیدم چجوری پسرت رو آروم کردی!
اومدم منم آروم کنی!
میگن شهدا زنده ان!
میگن شما حاجت میدین...
دلم گیر کرده به پسرت،نمیذاره پرواز کنم!
نمیذاره رها شم...
چندماهه که نیست اما فکر و ذکرم شده سجاد!
یا بهم برسونش یا راحتم کن..."
رسیدم بالای سر مزارش!
خودم رو روی سنگش انداختم و گریه کردم...
"برام پدری کن...
دلم داره تیکه تیکه میشه!
چرا یهو گذاشت و رفت؟
چرا از من گذشت؟"
یکم که حالم بهتر شد، بلند شدم و اشکام رو پاک کردم.
تازه نگاهم افتاد به نوشته های روی سنگ...
دلم هری ریخت!
سر تا پای سنگ جدید رو نگاه کردم!
"همیشه گذشتن،مقدمه ی رسیدن است...
مقدمه ی او را یافتن،
او را چشیدن،
او را...."
مزار شهیدان
صادق صبوری وسجاد صبوری!!
پایان جلداول
🍁"محدثه افشاری"🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
⚠️ضررهای #ترک_نماز را از زبان #قرآن بشویم 👇
📖 قرآن می فرماید: کسانی که نماز را #ترک می کنند منتظر عواقب آن باشند:👇
👈⭕️ #سختی زندگی در دنیا" وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْكاً (124 طه)
👈⭕️ #کور محشور شدن در قیامت"وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَةِ أَعْمىٰ" (طه 124)
👈⭕️ عامل #جهنمی شدن" قٰالُوا لَمْ نَكُ مِنَ اَلْمُصَلِّینَ" (مدثر 43)
📖 درباره انواع #سست_نمازها می فرماید👇
🔻↪️ عده ای #ایمان ندارند و نماز نمی خوانند" فَلاٰ صَدَّقَ وَ لاٰ صَلّٰى (قیامت31)
🔺↪️ عده ای #مانع از نمازخواندن دیگران می شوند" أَ رَأَیْتَ اَلَّذِی یَنْهىٰ (علق 9)
🔻↪️ عده ای #بی-نشاط نماز می خوانند" وَ إِذٰا قٰامُوا إِلَى اَلصَّلاٰةِ قٰامُوا كُسٰالىٰ (نساء 142)
🔺↪️ عده ای#سهل-انگاری می کنند" اَلَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاٰتِهِمْ سٰاهُونَ (ماعون5)"
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
⌛️#فرصت_سوزی دیگر بس است!همین حالا✋stop ⛔️؛
🕌 همه جانبه #دینداری کنیم و رو به خدا شویم، قبل از آنی که این فرصت ها تمام گشته و روزی فرا رسد که هرچه التماس و درخواست بازگشت و #مهلت دوباره کنیم، هیچ مهلتی ندهند!
🔔#بیدار شویم! #نماز بخوانیم قبل از اینکه برایمان نماز بخوانند!👈«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّـهِ»↔️همان روزی که به نسبت اعمال و کردارمان، تقسیم و دسته بندی میشویم 👈 «يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُون»
📖[روم/۴۳]
با #کلیدبهشت همراه باشید 🌿
@kelidebeheshte
📮نشر دهید، #رسانه باشید☝️🏻
✍آثار نماز
📢📣 #نما_خوانها #امیدوار باشند👌
⭕️گاهی اوقات انسان #ناامید می شود میگوید #چرا با اینکه من نماز می خوانم ولی باز هم #گناه می کنم😔
👍 باید توجه داشته باشیم اینگونه نیست که شما فکر می کنید بلکه قطعا #آثار_نماز و خصوصا دور شدن از #گناه را در #زندگی تجربه کرده اید😊
🙏 نماز #آثار_مثبتی دارد که در زندگی فرد#تاثیرگذارخواهد بود هیچ کس نمی تواند آثار در #محضر#خدا ایستادن را انکار کند😐
🌷کافی است #مقایسه ای بین انسانهای_نمازخوان که گاها گناه هم می کنند و بین #انسانهای_هرزه و فاسد که هرگز برای خدا رکوع و سجده نمی کنند داشته باشید.
❌ آمار #زندان_ها نشان می دهد بیش از ۰/۹۰ زندانی ها مجرمین اهل نماز نیستند.
❎ اگر فرض کنیم تعداد گناهان ۱۰۰عدداست اهل نماز به خاطر نماز آثارش به سراغ بیش از ۰/۹۰ آنها نمی روند واگر هم مرتکب گناهی شوند معمولا از روی #عمد نیست بلا فاصله هم ناراحت و#پشیمان می شوند.😔
⛔️منتها چون #شیطان 👿 ما را #وسوسه به بدی می کند و در پی آن است که #سد بزرگ نماز را از جلوی خود بردارد تا بتواند خیلی راحت در ما نفوذ کند به هر #بهانه ای ما را وسوسه کند که ما نماز را ترک کنیم مثلا می گوید: خجالت نمی کشی با این گناهان در #مقابل_خدا بایستی و با او حرف بزنی؟😡
✅ در حالی که این طور مواقع #پناهگاه ما باید #خدا باشد و خدا نیز با آغوش باز ما را می پذیرد.🙏
☝️نکته دیگ اینکه #نماز_واقعی و کامل است که آثار #صد_درصد را به همراه دارد اما #اصل_نماز بی فایده و بی اثر نیست.
👎پس تحت هیچ #شرایطی نماز را #ترک نکنید چون نماز بالاخره اثر خودش را هرجا که باشد می گذارد ان شاءالله
چه جاهایی که از #گره از کارمان بازشده یا #نعمتی رحمتی چیزی به ما رسیده اما نمی دانیم از کجاست درحالی که همه چیز از همین نماز شکسته و بسته ماست.
💟 لینک کانال کلیدبهشت
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سه چیزی که اگر مردم #ثوابش را بدانند، برایش قرعه می اندازند.
🔰مناسب #عموم_مخاطبین
🆔کلیدبهشت
@kelidebeheshte
📖أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ
(آیا چنین کسی با ارزش است) یا کسی که در ساعات #شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت میترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟!
🔴بگو: «آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟! تنها خردمندان متذکّر میشوند!»
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
💛نمازشب را با ما تجربه کنید.💛
#سلام_امام_زمانم💚
السلام علیک حین تصبح...
میگذرید و میگذرم...
شما مهربانانه از گناهانم
و من #غافلانه از نگاهتان
و چقدر درد دارد
تکرار این #گذشت_ها ....
🌸اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
#سوپرایز_برایاوندنیا😄🧨
..یڪ شخصۍ گفت:
الله اڪبر.
..وبعدش دوباره گفت:
لااله الله محمدرسول الله.
..وبازهم گفت:
سبحان الله وبحمد
سبحان الله العظیم.
..ودوباره گفت:
لااله الا انت سبحانڪ
انی ڪنت من الظالین.
این شخص ۷۰۰۰۰ هزار نیڪی
بدست آورده است.
این شخص شما هستین.
به همین راحتۍ👌🏻💕
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
خطاهایم مرا از نظرت انداخته...؟
#نفسهایآخر...
#مناجات_شعبانیه
🔑🕊🌹کلیدبهشت🔑🕊🌹
@kelidebeheshte
چــــادرت را در آغــوش بگیــر ،♥️🍂
و بگو ـبرایـــت از ـخاطراتش بگوید•••
همه را از نزدیک ـدیده است✨🙂
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
z.. daghagheyan:
#پندانه
خوب بودن
زیاد سخت نیست !
کافی است مهربانی کنی
زبانت که نیش نداشته باشد
و کسی را نرنجاند همین خوبی است.
وقتی برای همه خیر بخواهی
همین خوبی است.
وقتی محبتت بی منت باشد
وقتی عشق بورزی
وقتی زیبایی اشخاص را ببینی
وقتی خوبی هایشان را ببینی
همین خوبی است.
مهم نیست که آدم ها چگونه اند،
مهم نیست جواب سلامت را می دهند یا نه!
تو سلام کن ، همین خوبی است
مهم این است که تو خوب باشی!
آن ها روزی دلشان برای
خوبی هایت تنگ مي شود😊
💓مهربانی کن💓
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
☘🦋 آقا بیا!
🌺🍃شاید آنانی که عزم رفتن کردند
دوباره برگردند..
❤️☘
🌼🍃 مگر میشود باشی
و کسی هوای رفتن به سرش بزند!؟
#العجلمولایمن 🍃❣
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19