آیین نامه مسابقه سراسری تفسیر سوره انسان به همراه ۱۱۴ جایزه نقدی از ۱.۰۰۰.۰۰۰ ریال تا ۵.۰۰۰.۰۰۰ ریال
۱) این مسابقه در یک مرحله و به صورت مجازی (آنلاین و تستی) از طریق ثبت نام در سایت موسسه قرآن و نهج البلاغه به آدرس زیر برگزار خواهد شد.
لینک ثبت نام : 2noor.com/24181/ensan
۲) مهلت ثبت نام : تا ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
۳) تاریخ آزمون:
۱. آزمون آزمایشی(اختیاری) ۱۴۰۰/۲/۲۸ از ۸ صبح تا۸ شب
۲. آزمون نهایی ۱۴۰۰/۳/۳ از ۸ صبح تا ۸ شب
۴) منابع و تعداد سوالات: تفسیرنمونه سوره انسان جلد ۲۵، تعداد سوالات ۲۵. متن به صورت رایگان در سایت قرار داده می شود که قابل دانلود می باشد.
۵) شرکت کنندگانی که به ۷۰ درصد سوالات آزمون پاسخ صحیح دهند، در قرعه کشی مسابقه قرار می گیرند.
۶) برای کسب اطلاعات بیشتر به کانال های
ایتا به آدرس : https://eitaa.com/twonoor
تلگرام به آدرس : https://t.me/twonoor
مراجعه نمائید.
لطفا جهت ترویج کتابخوانی ومعارف قرآن درکانال ها وگروه های خود به علاقمندان اطلاع دهید.
#مسابقه
#کتابخوانی
#جایزه
#تفسیر_نمونه
#سوره_انسان
#قرآن_نهج_البلاغه
#قرآن
#نهج_البلاغه
#آزمون
#کلیدبهشت 🔑🕊🏰
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸
🔵توجه🔔توجه🔵 🍃
🌸
🍃
🌸
🍃
♥️#نمازشب_پانزدهم_ماه_مبارک_رمضان_الکریم♥️
#ثواب_نماز🎁
💌خدا گناهانش را بیامرزد، اگر چه مثل کف دریا و رمل بیابان و ستارگان آسمان و برگ درختان باشد زودتر چشم بهم زدن به آنچه نزد خداوند است.💌
🔮نماز شب پانزدهم ماه مبارک رمضان الکریم، چهار رکعت است، که در دو رکعت اول، بعدازسورهء حمد،صدمرتبه سورهء اخلاص، و در دو رکعت دوم، بعد ازسورهء حمد، پنجاه مرتبه سورهء اخلاص خوانده شود.🔮
📓#منبع:{معراج المومن.ص99}📓
🤲🏻#التماس_دعا🦋
#یاعلی✋🏻
#کلیدبهشت🗝🏰🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
نشر این پیام #صدقه_جاریه است 💌
📡 حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 رمان_فرار_از_جهنم 🔥
قسمت نوزدهم
برای اولین بار، بعد از 17سال، یاد مادرم افتادم …
اون شب، تمام مدت چهره اش جلوی چشمم بود
پیداش کردم … 60 سالش شده بود اما چهره اش خیلی پیر نشونش می داد … کنار خیابون گدایی می کرد …
با دیدنش، تمام خاطراتم تکرار شد …
مادری که هرگز دست نوازش به سرم نکشیده بود …
یک بار تولدم رو بهم تبریک نگفته بود …
یک غذای گرم برای من درست نکرده بود …
حالا دیگه حتی من رو به یاد هم نداشت … اونقدر مشروب خورده بود که مغزش از بین رفته بود …
تا فهمید دارم نگاهش می کنم از جا بلند شد و با سرعت اومد طرفم …
لباسم رو گرفت و گفت … پسر جوون، یه کمکی بهم بکن … نگام نکن الان زشتم یه زمانی برای خودم قشنگ بودم … اینها رو می گفت و برام ادا در میاورد تا نظرم رو جلب کنه و بهش کمک کنم …
به زحمت می تونستم نگاهش کنم … بغض و درد راه گلوم رو گرفته بود … به خودم گفتم: تو یه احمقی استنلی، با خودت چی فکر کردی که اومدی دنبالش …
اومدم برم دوباره لباسم رو چسبید … لباسم رو از توی مشتش بیرون کشیدم و یه 10 دلاری بهش دادم …
از خوشحالی بالا و پایین می پرید و تشکر می کرد …
گریه ام گرفته بود …
هنوز چند قدمی ازش دور نشده بودم که یاد آیه قرآن افتادم … و به پدر و مادر خود نیکی کنید …
همون جا نشستم کنار خیابون …
سرم رو گرفته بودم توی دست هام و با صدای بلند گریه می کردم … .
اومد طرفم … روی سرم دست می کشید و می گفت: پسر قشنگ چرا گریه می کنی؟ گریه نکن. گریه نکن …
سرم رو آوردم بالا …
زل زدم توی چشم هاش …
چقدر گذشت؛ نمی دونم …
بلند شدم دستش رو گرفتم و گفتم:
می خوای ببرمت یه جای خوب؟
دستش رو گرفتم و بردم سوار ماشینش کردم
تمام روز رو دنبال یه خانه سالمندان گشتم … یه جای مناسب و خوب که از پس قیمت و هزینه هاش بربیام …
بالاخره پذیرشش رو گرفتم و بستریش کردم … با خوشحالی، 10 دلاریش رو دستش گرفته بود و به همه نشون می داد …
اینو پسر قشنگ بهم داده …
پسر قشنگ بهم داده …
دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم و اونجا بایستم … زدم بیرون … سوار ماشین که شدم از شدت ناراحتی دندون هام روی هم صدا می داد … .
- تمام عمرت یه بار هم بهم نگفتی پسرم …
یه بار با محبت صدام نکردی …
حالا که …
بهم میگی پسر قشنگ …
نماز مغرب رسیدم مسجد …
اومدم سوئیچ رو پس بدم که حسنا من رو دید … با خوشحالی دوید سمتم … خیلی کلافه بودم …
یهو حواسم جمع شد …
خدایا! پولی رو که به خانه سالمندان دادم پولی بود که می خواستم باهاش حسنا رو ماه عسل ببرم …
نفسم بند اومد …
حسنا با خوشحالی از روزش برام تعریف می کرد … دانشگاه و اتفاقاتی که براش افتاده بود … منم ناخودآگاه، روز اون رو با روز خودم مقایسه می کردم … و مونده بودم چی بهش بگم … چطور بگم چه بلایی سر پول هام اومده؟ …
چاره ای نبود … توکل کردم و گفتم … .
🍁شهید طاها ایمانی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 رمان_فرار_از_جهنم 🔥
قسمت بیستم
- حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمیم بگیرم …
قدرت توضیح دادنش رو هم ندارم …
اما، تمام پولی رو که برای ماه عسل گذاشته بودم … دیگه ندارمش …
به زحمت آب دهنم رو قورت دادم
خنده اش گرفت …
شوخی می کنی؟
یه کم که بهم نگاه کرد، خنده اش کور شد …
شوخی نمی کنی …
- چرا استنلی؟
چی شد که همه اش رو خرج کردی؟
ملتمسانه بهش نگاه می کردم … سرم رو پایین انداختم و گفتم: حسنا، یه قولی بهم بده … هیچ وقت سوالی نکن که مجبور بشم بهت دروغ بگم
مکث عمیقی کرد …
شنیدنش سخت تره یا گفتنش؟
- برای من گفتنش … خیلی سخته … اما نمی دونم شنیدنش چقدر سخته …
بدجور بغض گلوش رو گرفته بود …
پس تو هم بهم یه قولی بده … هرگز کاری نکن که مجبور بشی به خاطرش دروغ بگی …
کاری که شنیدنش از گفتنش سخت تر باشه …
به زحمت بغضش رو قورت داد … با چشم هایی که برای گریه کردن منتظر یه پخ بود، خندید و گفت: فعلا به هیچ کسی نمیگیم ماه عسل جایی نمیریم … تا بعد خدا بزرگه…
اون شب تا صبح توی مسجد موندم … توی تاریکی نشسته بودم …
- خدایا! من به حرفت گوش کردم …
خیلی سخت و دردناک بود …
اما از کاری که کردم پشیمون نیستم …
کمترین کاری بود که در ازای رحمت و لطفت نسبت به خودم، می تونستم انجام بدم …
اما نمی دونم چرا دلم شکسته … خدایا! من رو ببخش که اطاعت دستورت بر من سخت شده بود … به قلب من قدرت بده و از رحمت بی کرانت به حسنا بده و یاریش کن … به ما کمک کن تا من رو ببخشه و به قلبش آرامش بده ...
نمی دونستم چطور باید رفتار کنم … رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست …
اون اولین خانواده من بود … کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه … خیلی می ترسیدم …
نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم …
بالاخره مراسم شروع شد … بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن … چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند …
هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد … کنارم نشست… و خوندن خطبه شروع شد …
همه میومدن سمتم … تبریک می گفتن و مصافحه می کردن … هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم … بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند … حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود …
حتی اگر بهشتی وجود نداشت …
قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم …
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد… دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد … داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود … پیشانیم رو بوسید و گفت … ماشاء الله …
گیج می خوردم … دست کردم توی پاکت …
دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود … .
🍁شهید طاهاایمانی🍁
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🔥 رمان_فرار_از_جهنم 🔥
قسمت بیست ویکم
اولین صبح زندگی مشترک مون …
بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد … گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت …
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم …
حس داشتن خانواده … همسری که دوستم داشت … مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه … چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود …
بهش نگاه می کردم … رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود … حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود … بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت … چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم …
صندلی رو برام عقب کشید … با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت … با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش … من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم …
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه … اشک از چشمم پایین اومد… بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت …
و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ..
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد … استنلی چی شده؟ …
چه اتفاقی افتاد؟
من کاری کردم؟
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت … احساس و اشک ها به اختیار من نبودن … .
با چشم های خیس از بهش نگاه می کردم … به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم …
- حسنا، تا امروز … هرگز… تا این حد … لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم … تمام زندگیم … این زندگی …
تو رحمت خدایی حسنا …
دیگه نتونستم ادامه بدم … حسنا هم گریه اش گرفته بود… بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت …
دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم …
قصد داشتم برم دانشگاه ...
با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... .
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ...
مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... .
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ...
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ...
با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ...
برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... .
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟
و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ...
اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست .
🍁شهید طاهاایمانی🍁
❇️پایان❇️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte
بسم الله الرحمن الرحیم.
حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام می فرمایند:
چنان برای دنیایت تلاش کن که گویاهمیشه زنده ای، و چنان برای آخرتت تلاش کن که گوئی فردامرگت فرا می رسد.
(الحیاة، ج 4، ص 62).
AUD-20210427-WA0001.mp3
529.2K
🌸✨👆🏻👆🏻✨🌸
✅ #صوتی #دعای_روز_پانزدهم 🌱 #ماه_مبارک_رمضان🌙
🎤 سید قاسم موسوی قهار
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte
✍امام حسن مجتبي عليه السلام فرمود:
✅مكارم اخلاق ده چيز است:
۱- راستگوئى
۲- نوميدى راستين از غير خدا
۳- بخشش به نيازمندان
۴- خوش خلقى
۵-پاداش در برابر خدمات ديگران
۶- پيوند و رفت و آمد با خويشاوندان
۷- حمايت از همسايه
۸-توجّه به حقوق دوستان
۹-مهمان نوازى
۱۰-و مهمترين اينها شرم و حياء است.
📚تاريخ يعقوبى، ج۲، ص۲۱۵
#کلیدبهشت 🗝 🏰
@kelidebeheshte
🎀 کارت تبریک ولادت کریم اهلبیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام از طرف مدیریت کانال کلیدبهشت 👇👇
https://digipostal.ir/c4h4ocx
🆔 لینک کانال 👇🏻
@Kelidebeheshte
💙عیدتان مبارک🧡
tahdir 15.mp3
4.21M
#تندخوانی_قرآن_کریم 📖
#تحدیر 🔊
#جزء_پانزدهم💓
#قاری#استاد_معتز_آقایی 🎤
#ماه_مبارک_رمضان🌙
#بهار_قرآن🌺
34 : 31 ⏰
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#نشرحداکثری ✉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما خوبان
عیدتون مبارکــــــــَ 🌸 🍃
#گیف
#میلاد_امام_حسن_مجتبی {علیه السلام }
#کلیدبهشت 🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸
🔵توجه🔔توجه🔵 🍃
🌸
🍃
🌸
🍃
♥️#نمازشب_شانزدهم_ماه_مبارک_رمضان_الکریم♥️
#ثواب_نماز🎁
💌از قبر بیرون می آید در حالیکه چهره او زیبا است و منادی ندا می دهد به شهادت آنکه خدایی حز خدای یگانه نیست تا زمانی که روز قیامت بیاید، به او امر می شود که بدون حساب به سوی بهشت برو.💌
🔮نماز شب شانزدهم ماه مبارک رمضان الکریم، دوازده رکعت است، که در هر رکعت، بعد از سورهء حمد، دوازده مرتبه سورهء تکاثر بخواند🔮
#منبع:{معراج المومن.ص100}📓
🤲🏻#التماس_دعا🦋
#یاعلی✋🏻
#کلیدبهشت🔑🌹🕊
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
نشر این پیام #صدقه_جاریه است 💌
📡 حداقل برای ☝️🏻 نفر ارسال کنید.
4_5785378053597170019.mp3
25.74M
🔊 صحبتهای افشاگرانه و بسیار مهم استاد #رائفی_پور در مورد فایل صوتی منتشر شده جناب #ظریف ‼️
#حاج_قاسم 🌷
,,🎈💛,,
ڪریمـ اهل بیت :)
هر ڪس خدا را بندگى ڪند ،
خداوند همه چيز را بنده او گرداند...
#ميلاد_امام_حسن_مجتبي مبارک!! (:
@kelidebeheshte
رمان چهارم کانال ...
🍁 #دایرکتی_ها 🍁
نویسنده فاطمه قاف
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte