💗#لیلا💗
#ادامه_قسمت_سیزدهم
شده و كليد برق را مي زند. اصلان آلبوم را مي بندد و به سرعت به طرف پنجره مي رود
دست بر صورت نمناك و ته ريش جوگندمي اش مي كشد
چشم به بيرون مي دوزد.طلعت به طرفش مي آيد و با ناراحتي مي گويد:
«اصلاً باورم نمي شه ... بيچاره ليلا! خيلي خوشبخت بودن ...»
خون به صورت اصلان مي دود. رويش را به طرف طلعت مي چرخاند
و به اوكه وحشت زده قدمي به عقب برداشته چشم مي دوزد:
- خوشبخت ! اونها هيچ وقت خوشبخت نبودن ... اداي خوشبخت ها رو درمي آوردن...
طلعت با لحن دلسوزانه اي مي گويد:
- اصلان ! گذشته ها رو فراموش كن ، ليلا تو اين موقعيت بيش از هر چيزي به محبت تو نياز داره
هر چي باشه پدرش هستي !
اصلان مشت محكمي به لبة پنجره كوبيده ، فرياد مي زند:
- پس چي فكر كردي ؟ كه قلبم از سنگه ؟ كه ديگه دخترم رو نمي خوام ؟دوستش ندارم ؟
.
صداي اذان از منارة مسجد در فضا طنين انداخته است ، آميخته باصداي باران
رعدو برق تازيانه مي كوبد،
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#چرا_باید_فکر_کنیم💗
#ادامه_قسمت_سیزدهم
17 . پيام رودخانه: آيا هنوز به جادّه هراز در شمال كشور رفته اى؟
جادّه اى كه در ميان كوه هاى سر به فلك كشيده به راه خود ادامه مى دهد و آيا موقعى كه رودخانه هراز طغيان كرده است به آبى كه به صورت سيل جارى شده است نگاه كرده اى؟ اين آب گل آلود است و به رنگ خاك است امّا همين آب گل آلود وقتى به دريا مى ريزد و به مقام وصل دريا مى رسد آن چنان زيبا و زلال مى شود كه دل هر بيننده اى را مجذوب زيبايى خود مى كند.
حال چه شد كه اين آب اين قدر زلال شد؟ به خاطر اين كه چون به دريا وصل شد آرام و قرار گرفت و به آرامشى بس عظيم دست يافت.
دل ما انسان ها هم همين طور است، در زندگى سراسر ماشينى قرن بيستم همه ما جوش و خروش دائمى داريم و گاه خود را با ماشين مقايسه مى كنيم و مى خواهيم هر چه بيشتر بدويم.
يكى از استادانم نقل مى كرد كه يك روز ما در تهران به مهمانى دعوت شديم و من براى اوّلين بار فرزند خردسال خود را به اين شهر مى بردم.
اين مهمانى در شمال شهر تهران بود و به خاطر اين كه من ماشين شخصى نداشتم و ترافيك هم سنگين بود، فاصله جنوب تا شمال شهر تهران، حدود يك ساعت طول كشيد، به هر حال ما به مهمانى رسيديم و روز بعد به قم بازگشتيم.
چند روز بعد فرزند خردسالم از من پرسيد: بابا، اسم آن شهرى كه همه مردم آن مى دويدند چه بود؟
آرى، ما اين گونه شده ايم، همه وجودمان خروش و حركت و اضطراب شده است. همه مى دويم براى اهدافى كه داريم: خانه بهتر، ماشين بهتر، و ... امّا آيا اينها به ما آرامش مى دهند؟
هرگز! زيرا خداوند خودش آدرس آرامش را اين گونه مى دهد: خيابان ياد من، كوچه عشق من، خانه طاعت من.
آرى، هر موقع كه من و شما هم به ياد خدا باشيم، آرام مى شويم همچون آن سيل كه چون به دريا رسيد، آرام و زلال شد.
بياييد به درياى عشق الهى وصل شويم تا آرامشى بس بزرگ را تجربه كنيم.
18 . پيام ستاره: خيلى مواقع پيش آمده كه جوانى نزد من آمده و از اين نكته شكايت كرده است كه ما چه كنيم، اوضاع اجتماع خراب است و فساد بيداد مى كند. آيا در اين محيط من مى توانم پاك و سالم بمانم؟
در اين مواقع من براى او مثالى مى زنم و مى گويم:
عزيزم! آيا تا به حال به آسمان نگاه كرده اى و مدهوش زيبايى ستارگان شده اى؟
آيا فكر كرده اى، چرا ستارگان زيبا هستند؟
وقتى محيط اطراف ستارگان سياه و تاريك است اين ستارگان جلوه نمايى دارند، امّا در روز كه تمام آسمان روشن است اصلا ستارگان به چشم نمى آيند؟
عزيزم، اكنون كه امام زمان(ع) در پس پرده غيبت است و فتنه ها به ما رو آورده اند، اگر تو پاك بمانى، زيبايى دل انگيزى دارى و دل امام زمان(ع) را بسيار شاد كرده اى؟
امّا موقعى كه امام زمان(ع) بيايد و همه دنيا، پر از نور و صفا شود آن وقت تو هزار هم آدم خوبى باشى در ميان ميليون ها انسان خوب و ماه، جلوه اى ندارى!
امّا در اين روزگاران، اگر پاك باشى و شيعه خوبى براى امام زمان(ع)خود باشى، هنر كرده اى!
19 . پيام قطار: وقتى ايده اى بسيار عالى در ذهن تو جرقّه مى زند و براى همين دست به يك كار بزرگ مى زنى، با هزاران اميد فعّاليت خود را براى هدف عالى خود آغاز مى كنى امّا در اين ميان با موجى از نقدهاى بى انصافانه اطرافيان رو به رو مى شوى.
من مى دانم كه در اين لحظه چقدر دلت مى شكند و ناراحت مى شوى چرا كه تو به يك كار خداپسندانه اقدام كرده اى و هدف تو خير بوده امّا عدّه اى با قصد و غرض مى خواهند، مانع رسيدن تو به هدف بشوند.
اين جا شما بايد از قطار درس بگيرى!
آرى، قطار تا در ايستگاه در كنار ديوارها و خانه ها ايستاده و به خواب خوش فرو رفته است، بچّه ها با او كار ندارند.
امّا همين كه اين قطار بيچاره، شروع به حركت مى كند و فرياد حركت و رسيدن او به هدف به گوش بچه هاى بازيگوش مى رسد با مشتى از سنگ به طرف قطار حركت مى كنند و شروع مى كنند به سنگباران اين قطار!
آيا قطار به خاطر اين سنگها مى ايستد، نه او به حركت خود ادامه مى دهد زيرا مى داند اوّلا هيچ آدم بزرگى به او سنگ نمى زند، اين ها يك مشت بچّه بى تربيت مى باشند، ثانياً خوب مى داند كه فقط به قطارِ ايستاده است كه سنگ نمى زنند.
خواننده عزيز! تا زمانى كه در سكون و جمود باشى كسى با تو كارى ندارد امّا به محض اين كه حركت كنى، طبيعى است كه خواب گروهى را بر هم زده اى و آنها مى خواهند تو هم مثل آنها درجا بزنى، براى همين سنگت مى زنند.
امّا تو اين را نشانه اين بدان كه الحمد لله چنان به سوى هدف خود حركت كرده اى كه همگان متوجّه شده اند كه بالاخره به مقصد عالى خود مى رسى لذا مى خواهند تو را متوقّف كنند.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#چرا_باید_فکر_کنیم💗
#ادامه_قسمت_سیزدهم
متأسّفانه ما تصوّر مى كنيم كه تمام مخترعين و دانشمندان هميشه مورد احترام جامعه خود بوده اند و خيال مى كنيم وقتى خبر يك اختراع آنها پخش شده است، مردم دسته دسته به سوى خانه آنها رفته اند تا به آنها تبريك بگويند.
در حالى كه در بسيارى از موارد چنين تصوّرى باطل است و قضيه كاملا به عكس بوده است و در ابتداى امر مردم مخترعين را مسخره كرده اند.
آرى، براى عموم مردم، ملاك كمال اين است كه هم رنگ جامعه بشويم!
مبتكران بزرگ معمولا ساليان سال مورد خشم جامعه بوده اند و گاه به زندان رفته اند و تبعيد شده اند!
مگر گاليله نبود كه به جرم اعلام نظريه اى كه او را به بلندترين جايگاه علمى تاريخ رساند كارش به دادگاه كشيد؟
20 . پيام بادبادك: آيا تا به حال بچّه ها را ديده اى كه بادبادك درست كرده اند و مى خواهند آن را در آسمان به پرواز درآورند.
فقط وقتى كه بادِ مخالف بوزرد بادبادك ها در آسمان اوج مى گيرند!
هر گاه بادبادكى را ديدى كه در بلنداى آبى آسمان جلوه نمايى مى كند بدان كه اين را مديون وجود باد مخالف است.
حال پيام اين بادبادك اين است كه وجود دشمن براى كمال انسان، طبيعى است و هر چقدر انسان بزرگ و بزرگتر شود، دشمنان بيشترى خواهد داشت، پس انسان نبايد در زندگى از وجود دشمن گله مند باشد، چرا كه به قول انديشمندان، وجود دشمن نشانه بزرگى انسان مى باشد.
21 . پيام آب دريا: آب دريا بسيار شور است و انسان هر آنچه از آن بخورد تشنگى او نه تنها تمام نمى شود بلكه بر تشنگى او افزوده مى شود.
چه بسيار افرادى بوده اند كه در گرداب طوفان گرفتار آمده و كشتى آنها به وسط اقيانوس رفته و ذخيره آب آنها تمام شده است و آنها از فرط تشنگى از آب دريا نوشيده اند امّا تشنگى آنها افزون شده و تشنگى بيشتر همان و نوشيدن آب درياى بيشتر همان تا آنجا كه جان داده اند.
آرى دنياى فانى هم مانند آب دريا است كه هر چه انسان به سوى آن برود باز عطش او نسبت به جمع مال دنيا زيادتر مى شود.
22 . پيام رادياتور ماشين: آيا فكر كرده اى اگر رادياتور ماشين شما خراب باشد چه اتّفاقى پيش مى آيد؟
اين رادياتور است كه به سرد كردن موتور ماشين مى پردازد و در صورت خرابى آن، خطر از بين رفتن موتور ماشين وجود دارد.
حال اين چشم شما هم رادياتور قلب شما است بايد مواظب باشى كه اين راياتور وظيفه خود را خوب انجام دهد.
اگر ديدى كه اشك چشم شما خشك شده است بدان كه چه بسا ممكن است قلب شما از بين برود پس بپاخيز و به چشم خود التماس كن تا قطره اشكى در آن حلقه زند.
23 . پيام عينك: نمى دانم شما عينك به چشم داريد يا نه، ولى به هر حال آيا مى دانى از اين عينك، چه درسى را بايد ياد بگيريم؟
آرى، موقعى كه چشم ضعيف مى شود، دكتر براى چشم عينك تجويز مى كند. حال بايد بينى بار عينك را به دوش بكشد تا همسايه او يعنى چشم در راحتى باشد.
آرى، ما بايد درس همسايه دارى را از بينى ياد بگيريم. موقعى كه همسايه ما به ما محتاج شد و دست يارى به سوى ما دراز كرد، او را يارى كنيم.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#داستان_ظهور💗
#ادامه_قسمت_سیزدهم
آيا مى دانى هرگاه كه اين پرچم باز شود هفت دسته از فرشتگان به يارى امام مى آيند؟
دسته اوّل: فرشتگانى كه با نوح(ع)، در كشتى بودند و او را يارى كردند.
دسته دوم: فرشتگانى كه به يارى ابراهيم(ع) آمدند.
دسته سوم: فرشتگانى كه همراه موسى(ع) بودند زمانى كه رود نيل به امر خدا شكافته شد و قوم بنى اسرائيل از رود نيل عبور كردند.
دسته چهارم: فرشتگانى كه هنگام رفتن عيسى(ع) به آسمان، همراه او بودند.
دسته پنجم: چهار هزار فرشته اى كه هميشه در ركاب پيامبر اسلام بودند.
دسته ششم: سيصد و سيزده فرشته اى كه در جنگ "بَدْر" به يارى پيامبر آمدند.
دسته هفتم: فرشتگانى كه براى يارى امام حسين(ع) به كربلا آمدند.
آمار كل اين هفت دسته، سيزده هزار و سيصد و سيزده فرشته است كه به يارى امام زمان مى آيند.
اگر سمت راست لشكر را نگاه كنى، جبرئيل را مى بينى; در سمت چپ لشكر هم، ميكائيل ايستاده است.
همه نيروى هاى زمینى و آسمانى آماده اند تا ايشان دستور حركت بدهد.
وقتى لشكر امام حركت كند، ترس عجيبى در دل دشمنان ايجاد مى شود و به همين دليل است كه هميشه پيروزى با اين لشكر است.
آرى، كسانى كه قصد دشمنى با نور خدا را دارند ترسى عجيب وجودشان را فرا مى گيرد; امّا كسانى كه سال هاى سال در جستجوى نور خدا بوده اند محبّت و علاقه زيادى به امام پيدا مى كنند. آنها هرگز از اين حركت آسمانى نمى ترسند، بلكه هر لحظه آرزو مى كنند كه حكومت مهدوى تشكيل شود وعدالت واقعى را به چشم خود.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_سیزدهم💗
به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم. اكنون ديگر همراهان زيادى نداريم. خيلى ها ما را تنها گذاشتند و رفتند! خانواده امام حسين(ع) طاقت ديدن غريبى امام را ندارند. آن ياران بىوفا كجا رفتند؟
در بين راه، به آبى گوارا مى رسيم. مقدارى آب برمى داريم و به حركت خود ادامه مى دهيم. مردى به سوى امام مى آيد، سلام مى كند و مى گويد:
ــ اى حسين! به كجا مى روى؟
ــ به كوفه.
ــ تو را به خدا سوگند مى دهم به كوفه مرو. زيرا كوفيان با نيزه ها و شمشيرها از تو استقبال خواهند كرد.
ــ آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست.
مردم كوفه چه مردمى هستند كه تا چند روز پيش به امام دوازده هزار نامه نوشتند، امّا اكنون به جنگ او مى آيند.
ابن زياد امير كوفه شده و براى كسانى كه به جنگ با امام اقدام كنند جايزه زيادى قرار داده است. او نگهبانان زيادى در تمامى راه ها قرار داده تا هرگونه رفت و آمدى را به او گزارش كنند.
پايگاه هاى نظامى در مسير كوفه ايجاد شده است. يكى از فرماندهان ابن زياد، با چهار هزار لشكر در قادسيّه مستقر شده است. حُرّ رياحى با هزار سرباز در بيابان هاى اطراف كوفه گشت مى زند.
ما به حركت خود ادامه مى دهيم. جادّه به بلندى هايى مى رسد. از آنها نيز، بالا مى رويم.
امام خطاب به ياران مى فرمايد: "سرانجام من شهادت خواهد بود".
ياران علّت اين كلام امام را سؤال مى كنند. امام در جواب به آنها مى فرمايد: "من در خواب ديدم كه سگ هايى به من حمله مى كنند".
آرى! نامردان زيادى در اطراف كوفه جمع شده اند و منتظر رسيدن تنها يادگار پيامبر هستند تا به او حمله كنند و جايزه هاى بزرگ ابن زياد را از آن خود كنند.
امروز مردم كوفه با شمشير به استقبال مهمان خود آمده اند. آنها مى خواهند خون مهمان خود را بريزند. ديروز همه ادّعا داشتند كه فدايى امام حسين(ع) هستند و امروز براى جنگ با او مى آيند.
* * *
امروز شنبه بيست و ششم ذى الحجّه است.
ما ديشب را در اين منزلگاه كه "شَراف" نام دارد مانديم و اكنون قصد حركت داريم. بيش از سه منزل ديگر تا كوفه نمانده است.
اين جا آب فراوان است و درختان سرسبزاند. امام دستور مى دهد تا يارانش مشك ها را پر كنند و آب زياد بردارند.
اين همه آب را براى چه مى خواهيم؟ كاروان حركت مى كند. آفتاب بالا آمده است و خورشيد بى رحمانه مى تابد.
آفتاب و بيابانى خشك و بى آب. هيچ جنبنده اى در اين بيابان به چشم نمى آيد. كاروان آرام آرام به راه خود ادامه مى دهد. يك ساعت تا نماز ظهر باقى مانده است.
الله اكبر!
اين صداى يكى از ياران امام است كه سكوت را شكسته است. همه نگاه ها به سوى او خيره مى شود. امام از او مى پرسد:
ــ چرا الله اكبر گفتى؟
ــ نخلستان! آنجا نخلستانى است.
او با اشاره دست آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد. آيا به نزديكى هاى كوفه رسيده ايم؟ يكى از ياران امام كه اهل كوفه است به امام مى گويد:
ــ من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم. اين اطراف نخلستانى نيست.
ــ پس اين سياهى چيست؟
ــ اين لشكر بزرگى از سربازان است.
ــ آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم و منزل كنيم؟
ــ پناهگاه براى چه؟
ــ به گمانم اين لشكر به جنگ ما آمده است. ما بايد به جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند.
ــ به سوى "ذو حُسَم" برويم. آنجا كوهى هست كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواند از پشت سر به ما حمله كند. اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم.
كاروان به طرف ذو حُسَم تغيير مسير مى دهد و شتابان به پيش مى رود.
نگاه كن! آن سياهى ها هم تغيير مسير مى دهند. آنها به دنبال ما مى آيند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
#کلیدبهشت🗝🏰
@kelidebeheshte