eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸🇮🇷』
1.5هزار دنبال‌کننده
10.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
405 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 فورقشنگترہ:) تبلیغات♥️ https://eitaa.com/AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
💗💗 عجيب است كه روزانه 200 ميليارد از اين سربازان سرخ پوش در راه انجام وظيفه خود فدا مى شوند و براى اين كه در اين سازمان خدمت رسانى، خللى ايجاد نشود معادل همين مقدار، هر روز توليد مى شود. آيا مى دانيد كه در خون شما پنجاه ميليارد سرباز سفيدپوش نيز (گلبول هاى سفيد) وجود دارد كه در بدن شما نقش يك ارتش مجهّز را بازى مى كنند و به همه قسمتهاى بدن شما سر مى زنند و هرگاه نقطه اى از بدن شما مورد هجوم ميكروب ها قرار بگيرد با آنها مبارزه كرده و در راه سلامت بدن شما تا سر جان فداكارى مى كنند، و به راستى اگر اين سربازان مدافع نبودند، سلامت بدن ما در مقابل هجوم ميكروب ها به خطر مى افتاد. من در اينجا مى خواهم به نكته اى اشاره كنم و آن اين است كه انسان ها تا قبل از قرن هفدهم كه ويليام هاروى، گردش خون را كشف كرد، هيچ كس از اين نعمت بزرگ خبرى نداست. آرى، انسان ها هزاران سال، از اين نعمت بزرگ، بى خبر بودند حتّى هنگامى كه ويليام هاروى در سال 1628 در كتاب خود به تشريح گردش خون در بدن انسان پرداخت با مخالفت شديد دانشمندان رو به رو شد. بيست و پنج سال طول كشيد تا جامعه علمى، نظريّه او را پذيرفت و در اين مدّت، مردم او را ديوانه و مجنون مى پنداشتند و همه پزشكان او را از خود مى راندند. آرى، خداوند از اوّل خلقت انسان، در بدن او، نعمت گردش خون و گلبول هاى سفيد و قرمز را قرار داده بود ولى انسان ها از آن غافل بودند. به راستى اكنون هم نعمت هاى زيادى در زندگى ما وجود دارد كه ما اصلا از آنها آگاهى نداريم! آرى، نعمت هاى خداوند بسيار زياد است و انسان قادر به شمردن آنها نيست. به هر حال اگر مى خواهيد توفيق الهى را به سوى خود جذب كنيد به نعمت هايى كه خدا به شما داده است فكر كنيد. دوست خوبم! به جاى اين كه به نداشته هايت فكر كنى به آنچه دارى فكر كن كه در اين صورت توفيق الهى را به سوى خود جذب مى كنى. البتّه اين كه ما به ياد نعمت هاى خدا بيفتيم يك اثر مهم ديگر هم دارد و آن اين است كه محبّت به خداوند متعال در دل ما جوانه مى زند. پيامبر فرمودند: خداوند به حضرت داوود(ع) وحى كرد: اى داوود! كارى كن كه مردم مرا دوست داشته باشند. داوود(ع) در جواب گفت: چگونه مردم را به سوى محبّت تو دعوت كنم؟ خطاب رسيد: نعمت هاى من را براى مردم يادآورى كن، زيرا هرگاه تو مردم را به ياد نعمت هاى من بيندازى، آنان به من محبّت خواهند ورزيد. آرى، چقدر زيبا است، انسان ساعتى با خود خلوت كند و بنشيند و به ياد نعمت هاى خدا باشد. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 مى توانى حدس بزنى كه چه ميوه اى را پيامبر انتخاب كرده است؟پيامبر، خرماى تازه را چيده است.رطبى كه از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر است.پيامبر به سير خود در بهشت ادامه مى دهد... آن قصر باشكوه كه از ياقوت سرخ ساخته شده است را مى بينى ! اى جبرئيل، اين قصر از كيست؟جبرئيل مى گويد:اين قصر از كسى است كه سخنش نيكو باشد و زياد روزه بگيرد و مردم را غذا دهد و شب هنگام كه مردم در خواب هستند نماز شب بخواند.و آنجا را نگاه كن !فرشتگان مشغول ساختن ساختمانى هستند !آيا به آنان "خسته نباشيد" نمى گويى؟خسته نباشيد !آنان چه سخت مشغول كار خويش هستند... نگاه كن !چرا آنان ديگر كار نمى كنند؟ پيامبر جلو مى رود و سؤال مى كند شما چرا كار خود را رها ساختيد؟آنان مى گويند:اين خانه را براى مؤمنى مى سازيم.و هرگاه آن مؤمن به ذكر خدا مشغول باشد، مصالح به ما مى رسد.اما اگر از ياد خدا غافل شود، مصالحى به ما نمى رسد و كار ما تعطيل مى شود.آن قصرهاى بهشتى را نگاه كن كه بسيار زيبا است و از پنجره هاى آن مى توانى همه بهشت را ببينى.اين قصرها از كيست؟ جبرئيل مى گويد:اين قصرهاى زيبا از آنانى است كه خشم خود را فرو خورند و مردم را عفو كنند.پيامبر همچنان در بهشت به سير خود ادامه مى دهد... به به ! عجب بوى خوشى مى آيد ! اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟ پيامبر مدهوش اين بو شده است. براى همين از جبرئيل سؤال مى كند: اين عطر خوش چيست؟ جبرئيل مى گويد: اين بوى سيب است ! سيصد هزار سال پيش، خداى متعال، سيبى با دست خود آفريد. اى محمد ! سيصد هزار سال است كه اين سؤال براى ما بدون جواب مانده است كه خداوند اين سيب را براى چه آفريده است؟ و ناگهان دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند. آنان همراه خود همان سيب را آورده اند ! پس خطاب به پيامبر مى گويند: اى محمد ! خدايت سلام مى رساند و اين سيب را براى شما فرستاده است. آرى، پيامبر ما، مهمان خدا شده است و خدا مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. خداوند، سيصد هزار سال قبل، هديه پيامبر خود را آماده كرده است. هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چه بود؟ به نظر شما آيا فرشتگان به جواب سؤال خود رسيدند؟ بايد صبر كنى تا پيامبر اين سيب را تناول كند و از آن حضرت زهرا(س)، پا به عرصه گيتى گذارد، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب برايت معلوم مى شود. حتماً شنيده اى پيامبر بارها و بارها حضرت زهرا(س) را مى بوسيد؟ و عايشه (همسر پيامبر) كه اين منظره را مى ديد زبان به اعتراض گشود. يك روز پيامبر به او فرمود: فاطمه من از آن ميوه بهشتى خلق شده است. من هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم. چرا كه فاطمه من بوى بهشت مى دهد ! آيا اجازه مى دهى كلامى را به رسول خدا بگويم: اى رسول خدا ! تو مى آمدى و زهرا را مى بوسيدى و از او بوى بهشت استشمام مى كردى ولى چه شد كه بعد رفتنت، ميخِ درب خانه همان جايى را بوسه زد كه تو بارها و بارها مى بوسيدى؟ مى توانى حدس بزنى كه چه ميوه اى را پيامبر انتخاب كرده است؟پيامبر، خرماى تازه را چيده است. رطبى كه از عسل شيرين تر و از مشك خوشبوتر است.پيامبر به سير خود در بهشت ادامه مى دهد... آن قصر باشكوه كه از ياقوت سرخ ساخته شده است را مى بينى !اى جبرئيل، اين قصر از كيست؟جبرئيل مى گويد:اين قصر از كسى است كه سخنش نيكو باشد و زياد روزه بگيرد و مردم را غذا دهد و شب هنگام كه مردم در خواب هستند نماز شب بخواند.و آنجا را نگاه كن ! فرشتگان مشغول ساختن ساختمانى هستند ! آيا به آنان "خسته نباشيد" نمى گويى؟ خسته نباشيد !آنان چه سخت مشغول كار خويش هستند... نگاه كن !چرا آنان ديگر كار نمى كنند؟ پيامبر جلو مى رود و سؤال مى كند شما چرا كار خود را رها ساختيد؟آنان مى گويند:اين خانه را براى مؤمنى مى سازيم. و هرگاه آن مؤمن به ذكر خدا مشغول باشد، مصالح به ما مى رسد.اما اگر از ياد خدا غافل شود، مصالحى به ما نمى رسد و كار ما تعطيل مى شود.آن قصرهاى بهشتى را نگاه كن كه بسيار زيبا است و از پنجره هاى آن مى توانى همه بهشت را ببينى. اين قصرها از كيست؟جبرئيل مى گويد:اين قصرهاى زيبا از آنانى است كه خشم خود را فرو خورند و مردم را عفو كنند.پيامبر همچنان در بهشت به سير خود ادامه مى دهد... به به ! عجب بوى خوشى مى آيد ! اين بوى خوش از چيست كه تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه پيدا كرده است؟ پيامبر مدهوش اين بو شده است. براى همين از جبرئيل سؤال مى كند:اين عطر خوش چيست؟جبرئيل مى گويد:اين بوى سيب است ! سيصد هزار سال پيش، خداى متعال، سيبى با دست خود آفريد. اى محمد ! سيصد هزار سال است كه اين سؤال براى ما بدون جواب مانده است كه خداوند اين سيب را براى چه آفريده است؟ نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/19127
💗💗 و ناگهان دسته اى از فرشتگان نزد پيامبر مى آيند. آنان همراه خود همان سيب را آورده اند ! پس خطاب به پيامبر مى گويند: اى محمد ! خدايت سلام مى رساند و اين سيب را براى شما فرستاده است. آرى، پيامبر ما، مهمان خدا شده است و خدا مى داند از مهمان خود چگونه پذيرايى كند. خداوند، سيصد هزار سال قبل، هديه پيامبر خود را آماده كرده است. هدف خدا از خلقت آن سيب خوشبو چه بود؟ به نظر شما آيا فرشتگان به جواب سؤال خود رسيدند؟ بايد صبر كنى تا پيامبر اين سيب را تناول كند و از آن حضرت زهرا(س)، پا به عرصه گيتى گذارد، آن وقت، رازِ خلقت اين سيب برايت معلوم مى شود. حتماً شنيده اى پيامبر بارها و بارها حضرت زهرا(س) را مى بوسيد؟ و عايشه (همسر پيامبر) كه اين منظره را مى ديد زبان به اعتراض گشود. يك روز پيامبر به او فرمود: فاطمه من از آن ميوه بهشتى خلق شده است. من هرگاه دلم براى بهشت تنگ مى شود فاطمه ام را مى بويم و مى بوسم. چرا كه فاطمه من بوى بهشت مى دهد ! آيا اجازه مى دهى كلامى را به رسول خدا بگويم: اى رسول خدا ! تو مى آمدى و زهرا را مى بوسيدى و از او بوى بهشت استشمام مى كردى ولى چه شد كه بعد از رفتنت، ميخِ درب خانه همان جايى را بوسه زد كه تو بارها و بارها مى بوسيدى؟ ! نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 و آن مرد چنين مى گويد: "خواب ديدم كه ابرى در آسمان ظاهر شد و آرام آرام به سمت زمين آمد تا اينكه به كعبه رسيد. در آن ابر، ملخ هايى ديدم كه بال هاى سبزى داشتند و مدّت زيادى دور كعبه طواف كردند و سپس به شرق و غرب عالم پرواز كردند". هر كس كه اين سخن را مى شنود به فكر فرو مى رود. آيا بينِ اين خواب و آن گروه سيصد وسيزده نفرى، ارتباطى وجود دارد؟ در شهر مكّه شخصى هست كه خواب را خيلى خوب تعبير مى كند. از او مى خواهند تا اين خواب را تعبير كند. او قدرى فكر مى كند و سپس مى گويد: "لشكرى از لشكريان خدا وارد اين شهر شده است و شما هرگز نمى توانيد در مقابل آن مقاومت كنيد". همه مردم مكّه به فكر فرو مى روند. آرى، آن لشكر، همان جوان هايى هستند كه ديشب وارد مكّه شدند. طبيعى است كه مردم مكّه از دست اين جوانان عصبانى باشند; زيرا اينان مى خواهند اهل بيت(عليهم السلام) و شيعيانشان را در همه دنيا عزيز كنند. شما فكر مى كنيد اوّلين تصميم مردم مكّه چه مى باشد؟ درست حدس زده ايد، آنها مى خواهند اين سيصد و سيزده نفر را دستگير كنند; امّا خدا ترسى بزرگ بر دل آن مردم مى اندازد. من به حال اين مردم ساده لوح مى خندم، مردمى كه هنوز هم در فكر دشمنى با شيعه هستند. آنها نمى دانند كه ديگر روزگار غربت شيعه تمام شده است. يكى از بزرگان مكّه كه مى بيند همه در ترس و اضطراب هستند مى گويد: اين جوانانى كه من ديده ام، چهره هايى نورانى دارند و اهل عبادت هستند، آنها كه تا به حال كار خلافى انجام نداده اند، چرا از آنها مى ترسيد؟ مردم مكّه تا غروب آفتاب در مورد اين جوانان سخن مى گويند و آن چنان ترس و وحشتى در دل دارند كه نمى توانند هيچ كارى بكنند. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 مردم مدينه در خوابند، امّا در محلّه بنى هاشم خبرهايى است. امام حسين(ع) تا ساعتى ديگر، مدينه را ترك خواهد كرد. پس دوستان و ياران امام، پيش از روشن شدن آسمان، بايد بار سفر را ببندند. چرا صداى گريه مى آيد؟ عمّه هاى امام حسين(ع)، دور او جمع شده اند و آرام آرام گريه مى كنند. امام نزديك مى رود و مى فرمايد: "از شما مى خواهم كه لب به نوحه و زارى باز نكنيد". يكى از آنها در جواب مى گويد: "اى حسين جان! چگونه گريه نكنيم در حالى كه تو تنها يادگار پيامبر هستى و از پيش ما مى روى". امام، آنها را به صبر و بردبارى دعوت مى كند. نگاه كن، آيا آن خانم را مى شناسى كه به سوى امام مى آيد؟ او به امام مى گويد: "فرزندم! با اين سفر مرا اندوهناك نكن". امام با نگاهى محبّت آميز مى فرمايد: "مادرم! من از سرانجام راهى كه انتخاب نموده ام آگاهى دارم، امّا هر طور كه هست بايد به اين سفر بروم". اين كيست كه امام حسين(ع) را فرزند خود خطاب مى كند و آن حضرت هم، او را مادر صدا مى زند؟ او اُمّ سَلَمه، همسر پيامبر است. همان خانم كه عمر خود را با عشق به اهل بيت(عليهم السلام) سپرى كرده است. آيا مى دانى بعد از حضرت خديجه(س)، او بهترين همسر براى پيامبر بود؟ اكنون امام قلم و كاغذى برمى دارد و مشغول نوشتن مى شود. او وصيّت نامه خويش را مى نويسد، او مى داند كه دستگاه تبليغاتى يزيد، تلاش خواهند كرد كه تاريخ را منحرف كنند. امام مى خواهد در آغاز حركت، مطلبى بنويسد تا همه بشريّت در طول تاريخ، بدانند كه هدف امام حسين(ع) از اين قيام چه بوده است. ايشان مى نويسد: "من بر يگانگى خداى متعال شهادت مى دهم و بر نبوّت حضرت محمّد اعتقاد دارم و مى دانم كه روز قيامت حق است. آگاه باشيد! هدف من از اين قيام، فتنه و آشوب نيست، من مى خواهم امّت جدّم رسول خدا را اصلاح كنم، من مى روم تا امر به معروف و نهى از منكر بنمايم". آرى! تاريخ بايد بداند كه حسين(ع)، مسلمان است و از دين جدّ خود منحرف نشده است. امام برادرش، محمّد حنفيّه را نزد خود فرا مى خواند و اين وصيّت نامه را به او مى دهد و از او مى خواهد تا در مدينه بماند و برنامه هاى امام را در آنجا پيگيرى كند، همچنين خبرهاى آنجا را نيز، به او برساند. اكنون موقع حركت است، محمّد حنفيّه رو به برادر مى كند: ــ اى حسين! تو همچون روح و جان من هستى و اطاعت امر تو بر من واجب است، امّا من نگران جان تو هستم. پس از تو مى خواهم كه به سوى مكّه بروى كه آنجا حرم امن الهى است. ــ به خدا قسم! اگر هيچ پناهگاه امنى هم نداشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد. اشك در چشمان محمّد حنفيّه حلقه زده است. او گريه مى كند و امام هم با ديدن گريه او اشك مى ريزد. آيا اين دو برادر دوباره همديگر را خواهند ديد؟ همه جوانان بنى هاشم و ياران امام آماده حركت هستند. زمان به سرعت مى گذرد. امام بايد سفرش را در دل شب آغاز كند. كاروان، آرام آرام به راه مى افتد. نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 نمى دانم چرا مدينه با خاندان پيامبر اين قدر نامهربان بود. تشييع پيكر مادرى پهلو شكسته در دل شب، اشك شبانه على(ع) كنار قبر همسر در دل شب، تيرباران پيكر امام حسن(ع). اكنون هم آغاز سفر حسين(ع) در دل شب! خداحافظ اى مدينه! خداحافظ اى كوچه بنى هاشم! نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان 🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹 https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 44 ـ ياد پيمان آسمانى على(ع)عُمَر را رها مى كند و مى گويد: "اى عُمَر! پيامبر از من پيمان گرفت كه در مثل چنين روزى، صبر كنم. اگر وصيّت پيامبر نبود، تو هرگز جرأت نمى كردى وارد اين خانه شوى". اگر على(ع) عُمَر را به قتل برساند، جنگ داخلى روى خواهد داد و بعد از آن، دشمنان به مدينه حمله خواهند كرد، على(ع)مى خواهد براى رضايت خدا صبر كند. 45 ـ ريسمان بر گردن على(عليه السلام) هواداران خليفه به سراغ على(ع) مى روند. تعداد آنها زياد است، آنها با شمشيرهاى برهنه آمده اند، على(ع) تك و تنهاست. آنها مى خواهند على(ع) را از خانه بيرون ببرند. هر كارى مى كنند نمى توانند او را از جاى خود حركت بدهند. عُمَر دستور مى دهد تا ريسمانى بياورند، ريسمان را بر گردن على(ع)مى اندازند، عمر فرياد مى زند: "الله اكبر، الله اكبر"، همه جمعيّت با او هم صدا مى شوند، آنها مى خواهند على(ع) را به سوى مسجد ببرند تا با خليفه بيعت كند. 46 ـ فاطمه(عليها السلام) به ميدان مى آيد آنها مى خواهند على(ع) را از خانه بيرون ببرند، فاطمه(س) از جا برمى خيزد، و در چهارچوبه درِ خانه مى ايستد، او راه را مى بندد تا نتوانند على(ع) را ببرند. عُمَر به قُنفُذ اشاره مى كند، قُنفُذ با غلافِ شمشير فاطمه(س) را مى زند، خود عُمَر هم با تازيانه مى زند... 47 ـ شهادت محسن(عليه السلام) عُمَر لگد محكمى به فاطمه(س) مى زند، اينجاست كه صداى فاطمه(س)بلند مى شود، او خدمتكار خود را صدا مى زند: "اى فِضّه مرا درياب! به خدا محسن(ع)مرا كشتند". 48 ـ اجبار به بيعت با خليفه ابوبكر به مسجد آمده است. او منتظر است تا على(ع)را براى بيعت بياورند. على(ع)را وارد مسجد مى كنند، در اطراف ابوبكر عدّه اى با شمشير ايستاده اند، عُمَر شمشير خود را بالاى سر على(ع)مى گيرد. ابوبكر به على(ع) مى گويد: "من خليفه پيامبر هستم، تو چاره اى ندارى، بايد با من بيعت كنى". همه منتظرند كه عل(ع) چه جواب خواهد داد! على(ع) در پاسخ مى گويد: "تو مردم را به دليل خويشاوندى خويش با پيامبر به بيعتِ خود فرا خوانده اى، اكنون، من هم به همان دليل تو را به بيعت با خود فرا مى خوانم! تو مى دانى من به پيامبر از همه شما نزديك تر هستم". 49 ـ تهديد به قتل على(عليه السلام) ابوبكر به فكر فرو مى رود و جوابى ندارد. عُمَر از جا بلند مى شود و رو به ابوبكر مى كند و فرياد مى زند: "چرا بالاى منبر نشسته اى و هيچ نمى گويى؟ آيا دستور مى دهى تا من گردن على(ع) را بزنم؟". شمشيرها در دست هواداران خليفه مى چرخد. عُمَر رو به على(ع)مى كند و مى گويد: "تو هيچ چاره اى ندارى، تو حتماً بايد با خليفه بيعت كنى". على(ع) رو به او مى كند و مى گويد: "شيرِ خلافت را خوب بدوش كه نيمى از آن براى خودت است، به خدا قسم، حرصِ امروز تو، براى رياست فرداست". آنگاه رو به جمعيّت مى كند و مى گويد: "اگر ياورانى وفادار داشتم هرگز كار من به اينجا نمى كشيد". 50 ـ دفاع اُمّ سَلَمه و امّ اَيمَن امّ سَلَمه، همسر پيامبر و امّ اَيمَن وارد مسجد مى شوند و به عُمَر مى گويند: "چقدر زود حسد خود را نسبت به آل محمّد نشان داديد؟" عُمر فرياد مى زند: "ما چه كار به سخن زنان داريم؟"، او دستور مى دهد تا آنها را از مسجد بيرون كنند. 51 ـ فرياد فاطمه(عليها السلام) در مسجد ابوبكر بار ديگر فرياد مى زند: "اى على! برخيز و بيعت كن، زيرا اگر اين كار را نكنى ما گردن تو را مى زنيم". به راستى چه خواهد شد؟ آيا على(ع) بيعت خواهد كرد؟ شمشير را بالاى سر على(ع) نگاه داشته اند، همه منتظر دستور خليفه اند. ناگهان فريادى بلند مى شود: "پسرعمويم، على را رها كنيد! به خدا قسم، اگر او را رها نكنيد، نفرين خواهم كرد". اين فاطمه(س) است كه (با بدن زخمى و پهلوى شكسته) به يارى على(ع) آمده است! او بار ديگر فرياد مى زند: "به خدا قسم، اگر على را رها نكنيد، گيسوان خود را پريشان مى كنم، پيراهنِ پيامبر را بر سر مى افكنم و شما را نفرين مى كنم...". 52 ـ فاطمه(عليها السلام) آماده نفرين است لرزه بر ستون هاى مسجد مى افتد، گويا زلزله اى در راه است، همه نگران مى شوند، نكند فاطمه(س) نفرين كند!! خليفه و هواداران او مى فهمند كه اينجا ديگر فاطمه(س) صبر نخواهد كرد، فاطمه(س) آماده است تا نفرين كند، ترس تمام وجود آنان را فرا مى گيرد، چشم هاى آنان به ستون هاى مسجد خيره مانده است كه چگونه به لرزه در آمده اند! عذاب خدا نزديك است. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 53 ـ سخن سلمان فارسى(رضي الله عنه) سلمان (به دستور على(ع)) به سوى فاطمه(س) مى دود تا با او سخن بگويد، او مى بيند كه فاطمه(س)دست هاى خود را به سوى آسمان گرفته است و مى خواهد نفرين كند، سلمان با فاطمه(س)سخن مى گويد: "بانوى من! پدر تو براى مردم، مايه رحمت و مهربانى بود...". فاطمه(س) به ياد مهربانى هاى پدر مى افتد و دست هاى خود را پايين مى آورد، لرزش ستون هاى مسجد تمام مى شود، همه جا آرام مى شود. 54 ـ رها كردن على(عليه السلام) خليفه با ترس و دلهره دستور مى دهد كه على(ع) را رها كنند، اكنون آنان شمشير از سر على(ع)برمى دارند و ريسمان را هم از گردنش باز مى كنند. على(ع)مى تواند به خانه خود برود. آرى، تا زمانى كه فاطمه(س)هست، نمى توان از على(ع) بيعت گرفت! 55 ـ رفتن فاطمه(عليها السلام) به زيارت حمزه(عليه السلام) روزهاى دوشنبه و جمعه كه فرا مى رسد، فاطمه(س) از مدينه به سوى قبرستان اُحُد مى رود. فاصله بين مدينه تا آنجا تقريباً شش كيلومتر است، او با پاى پياده و آرام آرام اين مسافت را طى مى كند تا به زيارت قبر حمزه(ع)برود. حمزه(ع)عموى پيامبر بود و همواره پيامبر را يارى مى كرد. در جنگ اُحد كه در سال سوم هجرى روى داد او مظلومانه شهيد شد. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗💗 💗💗 خداى من ! تو تمام لذّت هاى دنيا را اين گونه خلق كرده اى كه چون به آنها برسم از آنها دلزده مى شوم. امّا فقط يك لذّت را از اين قانون استثنا كرده اى و آن هم لذّت با تو بودن است! هر بار كه با تو مناجات مى كنم، تو را بيشتر مى خواهم، هيچ كس از با تو بودن سير نمى شود. چرا كه زيبايى تو بى انتها است; خوبى و مهربانيت اندازه ندارد! لذّت دائمى ياد خود را به كام اين بنده شرمنده و اميدوارت بچشان. خداى من ! مگر تو نبودى كه مرا از نااميدى برحذر داشتى و فرمودى: "اى بندگان گهنكارم! از رحمت من نااميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى بخشد". پس چگونه تصوّر كنم كه مرا نااميد كنى؟ چرا جواب مرا نمى دهى؟ نكند كه گناهانم مانع مى شوند تا صداى من به تو برسد؟ اگر گناه نمى گذارد كه دعايم مستجاب شود، خوب مى دانم كه هيچ چيز نمى تواند بين من و عفو تو فاصله بياندازد. نویسنده:دکتر مهدی خدامیان ♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19