💚بسم رب المهدی💚
#تولد_در_توکیو🎉🎈
#قسمت_سی_ویکم
#برآورده_شدن_آرزویی_که_از_خدا_داشتم
🤦🏻♀ اصلاً مگر میشود کسی را ندیده عاشقش شد و با او ازدواج کرد؟! هی این سوالات را توی ذهنم مرور می کردم و بیشتر گریه ام می گرفت که یکهو ته دلم روشن شد♡
💛انگار کسی داشت توی قلبم می گفت:{این مرد جواب خداست. جواب خدا به دعاهایت. چند وقتی بود دعا می کردم و از خدا می خواستم کسی را برایم بفرستد که از تنهایی در بیایم. کسی که از جنس خودم باشد. کسی که اعتقاداتش مثل خودم باشد. آن روز ته قلبم روشن شد که این مرد همانی است که از خدا خواسته بودمش♡
❤️وقتی توی ذهنم ماجرا را مرور کردم، دیدم محسن آن جملهء {دختر شیعه داریم؟!} را دقیقا یک روز بعد از دعاهایی که با خدا داشتم توی چت روم گذاشته بود. یکهو تمام آن عصبانیت و ناراحتی از بین رفت. حس کردم عاشقش شده ام♡حس کردم دوستش دارم♡ بلند شدم کامپیوتر را روشن کردم و برایش نوشتم:{آره می دانم}
♨️ محسن را بعدها بیشتر شناختم. توی خانوادهای مذهبی بزرگ شده بود. اما از همان نوجوانی اش با برخی از رفتارهای خانواده اش مشکل داشت! این بود که از همان نوجوانی حسی از تنهایی او را آزار می داد. به خصوص که یک روز با روحانی هیئت شان هم درگیر می شود و یکهو به همه چیز شک میکند. اینکه مسیرش درست است یا نه؟! پدر و مادرش درست میگویند و روحانی هیئت یا بعضی از بچههای کوچه و خیابان؟! این میشود که میافتد پی خواندن و تحقیق کتاب میخواند، پرس و جو می کند. فضای مجازی را به دنبال سوال هایش زیرورو می کند. شب و روز آن قدر خوانده بود و پرسیده بود که وقتی به خود آمده بود، دیده بود چهارسال گذشته و حالا دیگر تردید هایش برطرف شده است!
📝یادگیری زبان انگلیسی را از خیلی قبل شروع کرده بوده. با دیکشنری و نت و فضای مجازی. گفتگو با آدمهای بیکاری که توی چت های فضای مجازی گیر می آورده.
👨🏻💻همان وقت هایی که داشت برای سوال هایش پاسخ پیدا میکرد، توی فضای مجازی با افراد دیگری آشنا شده بود که همان سئوالها داشته آزارشان میداده.بعضی شان هم مسلمان نبودند و از این ور و آن ور چیزهایی به گوششان خورده بود. این بود که توی سایت ها به دنبال کسی می گشته اند باهاش گفتگو کنند. محسن هم خوره ی بحث و جدل، افتاده بود توی این سایت ها و با این و آن به گپ و گفت.
💞 تا اینکه یک روز توی چت روم با من آشنا شده بود و همان وقت به یاد آرزوی دوره ی نوجوانی اش افتاده بود که همسرش یکی از این دختر های چشم بادومی باید باشد. که تلویزیون نشان میدهد یکی شبیه[ اوشین یا هانیکو] همان وقت از دلش می گذرد که این دختر باید زن من بشود. بعد هم آنقدر حرف زد و رفت و آمد تا دل من را هم برد و قبول کردم، زنش بشوم. البته حالا نه به این سادگی ها...
👈🏻با ما همراه باشید... ❤️
ادامه دارد...
⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست⛔️
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte