💗#لــیــلا💗
#قسمت_هشتم
به گفتگوها توجهي ندارد و گاه و بيگاه حسين را كه همچنان سرش پايين است زير چشمي مي پايد،در دل مي گويد:- حسين ! چرا ساكتي !
تو هم يك حرفي بزن ، اين جوري نبودي ، خداي من ! چرا چايش رو نمي خوره ... نكنه ديگه منو نمي خواد... نكنه پشيمان شده ...
نگاه ليلا با نگراني به ديوار مقابل دوخته مي شود
و به ساعت قاب سفيدي كه پرتو رنگين كماني از نور چلچراغ به روي شيشه اش افتاده بود.
يك ساعت ازآمدن آنها گذشته است و زمان براي او چه دير و دشوار مي گذرد
گويي عقربه هاي ساعت هم از حركت باز ايستاده اند در اين دل آشوبي و بلوا، ناگاه چشمش به بشقاب حسين مي افتد. افكار ماليخوليايي به ذهنش هجوم مي آورند،غوغا به پا مي كنند:
- چرا نمي خوره ؟ چايش هم كه سرد شده ... يعني خجالت مي كشه ... اينقدرخجالتي نبود!
پس مريم راست مي گفت : چيزي نخوردن يعني پسند نكردن .شيريني شو نخورده يعني ... .دوباره به بشقاب نگاه مي كند، آرزو مي كند بعد از رفتن مهمانها شيريني درون بشقاب حسين نباشد:
- عجب فكر احمقانه اي ! خجالت مي كشه ... آره خجالت مي كشه ...
🍁مرضـــیـــهشـــهــلایـــی🍁
💗#مهر_و_مهتاب💗
#قسمت_هشتم
- خانم ها و اقایان دكتر سر حدیان از من خواسته براتون تمرین ها رو حل كنم . خواهش مي كنم دقت كنید. یكي لطف بكنه به من بگه تمرین هاي كدام قسمت باید حل بشه …
یكي از پسرها با لحن عصبي گفت : تو كه خودت باید بدوني حتما از هفته پیش تا حال ده بار همه رو حل كردي .. دیگه مارو رنگ نكن .
بعد پسري از ته كلاس گفت : دكتر سرحدیان ؟ … مگه آناتومي درس مي ده كه دكتره ؟.
هرج ومرج دوباره كلس را فرا گرفت . یكي از دخترها از ردیف جلو شماره تمرین ها را به اقاي حل تمیریني داد و پسره شروع كرد به پاك كردن تخته ولي قبل از آن از جیبش یك ماسك سفید رنگ در آورد و جلوي دهان و بیني اش را پوشاند با این حركت سیل متلك و تیكه به طرفش هجوم آورد.
- سرحدیان چرا از مریض هاي سل گرفته واسه حل تمرین ما آدم فرستاده ..
- اكسیژن برسونید …
- اي بابا اینكه اب و روغن قاطي كرده ….
- آقا واگیر نداره؟ ….
بعد خنده و هرو كر فضاي كلاس را پر كرد . اما پسره بدون توجه به حرفاي ما شروع به حل تمرین ها كرد. صداي ماژیك روي تخته سفید رنگ مو بر تنمان سیخ مي كرد . بعد از حل چند تمرین كلاس تقریبا آرام گرفت و همه مشغول یادداشت كردن شدند . در موقع حل یكي از تمرین ها شیوا دختري كه روي صندلي جلوي ما نشسته بود بلند شد تا سوالي بپرسد من هم با شیطنت صندلي اش را عقب كشیدم وقتي شیوا جواب سوالش را گرفت بي خیال خودشو ول كرد تا روي صندلي اش بشیند اما چون صندلي اش را عقب كشیده بودم محكم روي زمین افتاد و دوباره كلاس از خنده و هیاهو منفجر شد. پسره از پاي تخته به طرف ما نگاهي انداخت اما ما بي توجه به نگاههاي سرزنش امیزش در حال هر وكر بودیم. شیوا هم بلند شده بود و داشت فحش مي داد. پسرها سوت مي زدند وما میخندیدیم بعد وقتي سرانجام آرام گرفتیم متوجه شدیم كه پسره رفته هر كس چیزي مي گفت و حدسي میزد :
- بچه ها الان مي ره با رییس دانشگاه مي آد .
- نه بابا رفته به سر حدیان بگه یكي دو نمره از ما كم كنه ….
در هر حال پسره رفته بود و ما خوشحال حرف مي زدیم و مي خندیدیم لیلا با كمي ترس گفت :
- بچه ها نكنه پسره عضو انجمن اسلامي باشه حال همه رو بگیره ؟..
من هم با خنده جواب دادم : مگه ما كار غیر اسلامي انجام دادیم داریم مي خندیم خوشحال بودن هم كار بدي نیست .
بعد از اتمام كلاس سوار ماشین شدیم و راه افتادیم . از آیینه متوجه پشت سرم بودم كه دیدم پاترولي با حفظ فاصله دنبالمان مي آید. مي دانستم مال یكي از پسرهاي همكلاس است . چند نفر از دوستانش هم همراهش آمده بودند مي دانستم كه مي خواهند اذیت مان كنند با لیلا قرار گذاشتیم حالشان را بگیریم . وقتي وارد اتوبان شدیم ، پاترول خودش را به كنار ما كشاند...
🍁نویسنده تکین حمزه لو🍁
💗#چرا_باید_فکر_کنیم💗
#قسمت_هشتم
ما بايد به فكر اين باشيم كه براى سفر قبر و قيامت خويش آماده شويم و براى اين سفر خود زاد و توشه اى فراهم سازيم.
عجيب است، هيچ چيز مانند مرگ، اين قدر قطعى نيست امّا ما آن را به سختى باور داريم.
يك روز كه به بهشت زهرا رفته بودم به قسمتى كه مرده ها را غسل مى دادند، رفتم. با فردى كه يك عمر كارش، غسل دادن مرده ها بود به گفتگو پرداختم.
به او گفتم: آيا در طول زندگى خود چيز عجيبى مشاهده كرده اى؟
او در جواب گفت: آرى، من مرده هاى زيادى را غسل داده و كفن كرده ام، كه بعضى از آنها ويژگى هاى خاصّى داشته اند، مرده هايى كه صدها نفر، براى آنها گريه مى كردند و مرده هايى كه هيچ گريه كننده اى نداشتند، مرده هايى كه اقوام آنها براى اموال و دارايى شان، بر سر جنازه آنها، به دعوا و كتك كارى مشغول شدند، امّا عجيب ترين نكته اى كه من در اين مدّت با آن برخورد كرده ام اين است كه من هر روز مرده هاى زيادى را غسل مى دهم ولى خودم هنوز باور نكرده ام كه يك روز مى ميرم، من هنوز مرگ خود را باور نكرده ام.
به هر حال، وظيفه ما اين است كه براى سفر مرگ آماده شويم و با كارهاى نيك، مقدّمات اين سفر را فراهم سازيم.
يكى از برنامه هايى كه باعث مى شود ما به ياد سفر آخرت بيفتيم اين است كه در مراسم تشييع جنازه ديگران شركت كنيم.
شركت كردن در تشييع جنازه، ضمن آنكه موجب بيدارى ما از خواب غفلت مى شود، باعث بخشش گناهان ما هم مى شود.
امام صادق(ع) مى فرمايند: "هنگامى كه مؤمن وارد قبر مى شود، خدا گناهان او و هر كسى كه در تشييع جناره او شركت كرده است را مى بخشد و به اين وسيله آن مؤمن خوشحال مى شود".
آيا مى خواهى خداوند، تمام گناهان تو را ببخشايد و پرونده اعمال تو پاك شود مانند روزى كه از مادر متولّد شدى؟
آيا مى دانى كه ما بايد چه كارى انجام دهيم تا خداوند در حقّ ما چنين لطفى بنمايد؟
در ثواب سفر حج آمده است كه چون حاجى، طواف كعبه را انجام داد، خداوند گناهان او را مى بخشايد، همانند روزى كه از مادر متولّد شده است.
امّا سفر حجّ، چه بسا در طول زندگى، بيش از يك بار، نصيب ما نشود.
ما چقدر بايد چشم انتظارى بكشيم تا خدا اين سفر را قسمت ما كند.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#داستان_ظهور💗
#قسمت_هشتم
مدّتى است مردم دنيا صداى جبرئيل و نداى او را شنيده اند. دل هاى آنها به سوى امامِ خوبى ها متوجّه شده و همه دوست دارند امام را ببينند.
درست است كه كوفه و مدينه الآن در تصرّف سفيانى است; امّا اگر به يكى از اين دو شهر بروى، مى بينى كه سپاهيان سفيانى به حق بودن فرمانده خود شك كرده اند و مى خواهند از بند سپاه سفيانى رها شوند و به سوى امام بيايند.
از آنجا كه شيطان، دشمن سعادت انسان هاست، مى خواهد هر طور كه شده باعث گمراهى مردم شود. او اكنون نيز در فكر فريب دادن مردم است و مى خواهد مانع پيوستن آنها به امام بشود.
او مى داند كه با ظهور امام زمان، بندگان خوب خدا در دنيا حكومت خواهند كرد و براى ناپاكان در زمين جايى نخواهد بود.
به همين دليل، موقع غروب آفتاب، شيطان با صداى بلند، همه مردم دنيا را مورد خطاب قرار مى دهد و مى گويد: "اى مردم، آگاه باشيد كه سفيانى و ياران او حق هستند".
همه مردم اين صدا را مى شنوند; امّا نمى دانند كه صداى شيطان است. عدّه اى به گمراهى مى افتند و صداى شيطان آنها را فريب مى دهد و متأسفانه آنها از امام زمان بيزارى مى جويند.
من خيلى دلم به حال اين مردم مى سوزد كه چگونه فريب شيطان را مى خورند.
در سخنان امامان معصوم(عليهم السلام) آمده بود كه در نزديك روزگار ظهور، دو ندا در آسمان طنين خواهد انداخت.
نداى اوّل كه نزديك طلوع آفتاب به گوش مى رسد، نداى جبرئيل است و صداى دوم كه نزديك غروب خورشيد به گوش مى رسد، صداى شيطان است.
شيعيان كه از قبل، اين مطلب را مى دانستند هرگز فريب نمى خورند. آنها مى دانند كه حكومت عدل الهى بسيار.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
#قسمت_هشتم
آيا محمّد بن حَنَفيّه را به ياد مى آورى؟ برادر امام حسين(ع) را مى گويم. همان كه به دستور امام ( در موقع حركت از مدينه )، به عنوان نماينده امام در آن شهر ماند.
اكنون او براى انجام مراسم حج و ديدن برادر به سوى مكّه مى آيد.
او شب هشتم ذى الحجّه به مكّه مى رسد، امّا همين كه وارد شهر مى شود به او خبر مى دهند كه اگر مى خواهى برادرت حسين(ع) را ببينى، فرصت زيادى ندارى. زيرا ايشان فردا صبح زود، به سوى كوفه حركت مى كند.
مگر او اعمال حج را انجام نمى دهد؟
محمّد بن حنفيّه با عجله خدمت برادر مى رسد. امام حسين(ع) را در آغوش مى گيرد. اشكش جارى مى شود و مى گويد: "اى برادر! چرا مى خواهى به سوى كوفه بروى؟ مگر فراموش كردى كه آنها با پدرمان چه كردند؟ مگر به ياد ندارى كه با برادرمان، حسن(ع)، چگونه برخورد كردند؟ من مى ترسم كه آنها باز هم بىوفايى كنند. اى برادر، در مكّه بمان كه اين جا حرم امن الهى است".
امام مى فرمايد: "اى برادر! بدان كه يزيد، براى كشتن من در اين شهر، برنامه ريزى كرده است".
محمّد بن حنفيّه، با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى رود. آيا امام حسين(ع) كنار خانه خدا هم در امان نيست؟ او به امام مى گويد: "برادر، به سوى كشور يمن برو كه آنجا شيعيان زيادى هستند".
امام نيز مى فرمايد: "من در مورد پيشنهاد تو فكر مى كنم".
محمّد بن حنفيّه اكنون آرام مى گيرد و نزد خواهرش زينب(س) مى رود تا با او ديدارى تازه كند. امشب اوّلين شبى است كه لشكر يزيد در مكّه مستقر شده اند. بايد به هوش بود و بيدار!
آيا موافقى امشب، من و تو كنار خانه امام نگهبانى بدهيم؟
جوانان بنى هاشم جمع شده اند. عبّاس را نگاه كن! او هر رفت و آمدى را با دقّت زير نظر دارد. مگر جان امام در خطر است؟ چرا بايد چنين باشد، مگر اين جا حرم امن خدا نيست؟ به راستى، چه شده كه حقيقت حرم، اين گونه جانش در خطر است؟
سى نفر از هواداران بنى اُميّه كه قرار است نقشه قتل امام را اجرا كنند، اكنون خود را به مكّه رسانيده اند. آنها به جايزه بزرگى كه يزيد به آنها وعده داده است فكر مى كنند، امّا نمى دانند كه نقشه آنها عملى نخواهد شد.
امام حسين(ع) عاشق صحراى عرفات است. او هر سال در آن صحرا، دعاى عرفه مى خواند و با خداى خويش راز و نياز مى كند. هيچ كس باور نمى كند كه امام يك روز قبل از روز عرفه، مكّه را ترك كند؟
امروز امام به فكر صحراى ديگرى است. او مى خواهد حج ديگرى انجام دهد. او مى خواهد با خون وضو بگيرد تا اسلام زنده بماند.
امت اسلامى گرفتار خواب شده است. همه اين مردمى كه در مكّه جمع شده اند بر شيطان سنگ مى زنند، امّا دست در دست شيطان بزرگ، يزيد مى گذارند. آنها نمى دانند كه بيعت با يزيد، يعنى مرگ اسلام! يزيد تصميم گرفته است تا اسلام را از بين ببرد. او كه آشكارا شراب مى خورد و سگ بازى مى كند، خليفه مسلمانان شده و قرآن را به بازى گرفته است.
اكنون امام، مصلحت ديده است كه براى بيدارى بشريّت بايد هجرت كند. هجرت به سوى بيدارى. هجرت به سوى آزادگى.
نویسنده کتاب:دکتر مهدی خدامیان
🔑🌹کلیدبهشت🔑🌹
https://eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#حوادث_فاطمیه💗
💗#قسمت_هشتم💗
روز آخر، روز 13 جَمادى الاُولى سال 11 هجرى قمرى
در اين كتاب بر اساس "فاطميّه اوّل" يا روايت "هفتاد و پنج روز" سخن گفته ام، روايت "هفتاد و پنج روز" مى گويد: "حضرت فاطمه(س)بعد از شهادت پيامبر 75 روز در اين جهان زندگى كرد".
شيخ كلينى در كتاب "كافى" روايت مهمى را نقل مى كند. "كافى" معتبرترين كتابِ شيعه مى باشد و نظرى كه در اين كتاب آمده است قوى تر مى باشد.
بر اساس اين روايت، روز 13 جَمادى الاُولى روز شهادت حضرت فاطمه(س)مى باشد.
لازم به ذكر است كه اقامه عزا براى حضرت فاطمه(س)در فاطميّه دوم، نيز كارى بسيار پسنديده مى باشد.
87 ـ ملاقات ممنوع
گروهى از مردم مى خواهند به عيادت فاطمه(س)بيايند، امّا فاطمه(س)گفته است كه به هيچ كس، اجازه ملاقات ندهند. او مى خواهد در اين روز آخر زندگى به حال خودش باشد.
88 ـ سَلمى در كنار فاطمه(عليها السلام)
سَلمى در كنار فاطمه(س) است. نمى دانم اين خانم را مى شناسى يا نه. او همسرِ ابى رافع است. اين خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پيامبر عشق مىورزند.
سَلمى در زمان پيامبر در خانه آن حضرت خدمت مى كرد، و اكنون، اين افتخار نصيب او شده كه پرستار حضرت فاطمه(س)باشد.
على(ع) در كنار فاطمه(س) نشسته است، گاهى فاطمه(س) از هوش مى رود و گاه به هوش مى آيد. فرزندان فاطمه(س)در كنار مادر نشسته اند و آخرين نگاه هاى خود را به او مى كنند.
89 ـ نزديك اذان ظهر
نزديك اذان ظهر است، على(ع) با فاطمه(س)خداحافظى مى كند و سوى مسجد حركت مى كند.
فاطمه(س)، سَلمى را صدا مى زند و با كمك او برمى خيزد، وضو گرفته و لباسى نو به تن نموده و خود را خوشبو مى كند.
فاطمه(س) مى خواهد به ديدار خدا برود. او از سَلمى مى خواهد تا چادر نماز او را بياورد.
سَلمى، چادر نماز فاطمه(س) را مى آورد و به او مى دهد. هنوز تا اذان ظهر فرصت باقى است.
او روى خود را به سوى قبله مى كند و چنين مى گويد: "سلام من بر جبرئيل! سلام من بر رسول خدا! بار خدايا من به سوى پيامبر تو مى آيم، من به سوى رحمت تو مى آيم".
90 ـ تنهايم بگذار!
فاطمه(س) رو به قبله مى خوابد و چادر خود را بر سر مى كشد.
او به سَلمى مى گويد: "مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتى، صدايم بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان كه من نزد پدر خويش رفته ام".
فاطمه(س) دست خود را زير گونه خود مى گذارد و چادر خود را بر سر مى كشد.
سَلمى از اتاق بيرون مى رود. صدايى به گوش فاطمه(س)مى رسد، كسى او را صدا مى كند: "دخترم! فاطمه جانم! نزد من بيا كه منتظرت هستم...".
91 ـ صداى اذان
صداى اذان ظهر به گوش مى رسد، سَلمى مى آيد و فاطمه(س) را صدا مى زند، امّا جوابى نمى شنود: "اى دختر پيامبر!"، باز هم جوابى نمى آيد، او نزديك مى آيد، چادر را از روى صورت فاطمه(س) كنار مى زند. فاطمه(س) از دنيا رفته است.
او صورت فاطمه(س) را مى بوسد و مى گويد: "سلام مرا به پيامبر برسان".
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#معجزه_دست_دادن💗
💗#قسمت_هشتم💗
در جامعه افراد زيادى را مى بينيم كه سعى مى كنند توجّه مردم را به سوى خود جلب كنند زيرا يكى از نيازهاى روانى انسان اين است كه احساس كند مورد توجّه قرار گرفته است.
شما هم حتماً با افرادى روبرو شده ايد كه تلاش زيادى مى كنند تا توجّه يك رئيس و يا يك شخصيّت اجتماعى و يك مقام مسئول را به سمت خود جلب كنند و اين براى آنان يك هدف و آرمان به حساب مى آيد.
مورد توجّه واقع شدن، نياز همه ما مى باشد و اگر اين نياز به صورت صحيحى، هدايت و ارضاء شود، اثر زيادى در رشد و كمال ما خواهد داشت.
اكنون سؤال مى كنم: ما مى خواهيم توجّه چه كسى را به سوى خود جلب كنيم؟ توجّه رفيق، دوست، مقام سياسى...، خوب اين ها كه همه فناپذير هستند.
آرى ما شايد بتوانيم مدتّى توجّه مردم را به سمت خود جلب كنيم، ولى به هر حال بعد از مدّتى، كس ديگرى جاى ما را مى گيرد و توجّه همه را به سوى خود جلب مى كند.
چه خوب است ما همه به سمت خداوند حركت كنيم تا او كه خالق همه هستى است به ما توجّه كند و گوشه چشمى به ما نمايد، خداوندى كه همه قدرت ها در دست اوست و "مقلّب القلوب" است.
وقتى به سخنان اهل بيت(عليهم السلام) مراجعه مى كنيم مى بينيم در چند موضع است كه خداوند به بنده خود نگاه مى كند و به بيان ديگر در چند مورد است كه انسان مى تواند توجّه خداوند را به خود جلب كند:
الف - موقعى كه حاجى غروب روز عرفه از سرزمين عرفات به سمت سرزمين مشعر حركت مى كند.
ب - موقعى كه انسان در ماه شعبان دو روز، روزه مستحبى بگيرد.
و شايد با خودتان بگوييد مكّه كجا و من كجا، معلوم نيست كه خداوند كى اين توفيق را نصيب من مى كند تا به حج بروم و همين طور در مورد روزه ماه شعبان، بايد صبر كنم تا ماه شعبان برسد و آنگاه خداوند توفيق روزه به من بدهد.
آيا مايل هستيد گوش جان بسپاريم به حديثى از امام باقر(ع) كه مى فرمايد: "وقتى دو برادر مؤمن با يكديگر ملاقات مى كنند و دست يكديگر را مى فشارند، خداوند پيوسته به آن دو نگاه مى كند".
آرى اگر مى خواهيد خدا به شما نظر رحمت كند و نمى توانيد به مكّه برويد و حج به جا آوريد و اگر ماه شعبان نرسيده تا دو روز روزه بگيريد، اشكالى ندارد، برخيزيد و به ديدار برادر دينى خود برويد و با او دست بدهيد تا توجّه خدا را به سوى خود جلب كنى و خداوند به شما نگاه كند.
هر چقدر دست برادر خود را بيشتر در دست نگه داريد بدان كه مدّت زمان بيشترى نظر رحمت خدا را به سوى خود جلب كرده ايد.
بار ديگر به اين مكتب مى بالم كه چگونه نهال عشق و محبّت را در دل مردم مى كارد و سعى مى كند مردم را متوجّه اين نكته كند كه براى رسيدن به خدا بايد از متن جامعه عبور كنى نه اين كه گوشه عزلت اختيار كنى!
واقعاً جاى بسى تأسّف است كه با داشتن چنين سخنان گهربارى در جامعه، شاهد افرادى هستيم كه ادّعاى ديندارى دارند، امّا برخوردشان با مردم در اوج بى تفاوتى است و خيال مى كنند هر چه با مردم سردتر باشند، تنور عرفانشان گرم تر است!!
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#خدای_قلب_من💗
💗#قسمت_هشتم💗
تو بودى كه درى به سوى بخشش خود باز كردى و آن را درِ توبه نام نهادى و همگان رابه سوى آن دعوت كردى تا رحمت خويش بر آنان نازل كنى!
تو خود فرمودى كه مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم!
اى كسى كه بندگان خود را غرق عطا و بخشش خويش نموده اى!
پس تو را مى خوانم و از تو هيچ نمى خواهم جز اين كه مرا ياد كنى!
چرا كه ياد تو از من بالاتر است.
خداى من !
مى دانم كه درِ رحمت تو بر روى همه باز است؟
به راستى كه چقدر زود به فرياد بيچارگان مى رسى و از آنان دستگيرى مى كنى.
هميشه عادت تو بر اين بوده است كه بر گنهكاران نيكويى كنى و با مهربانى با آنان برخورد كنى.
اينك منم كه به درگاه تو رو كرده ام و از تو انتظار مهربانى دارم پس صدايم را بشنو و دعايم را مستجاب كن
و دست رد به سينه ام مزن!
خداى من !
نگاهم كن كه چگونه به درگاه تو آمده ام، در حالى كه خوار و ذليل و بيچاره ام.
من به عفو تو پناه آورده ام و به رحمت تو دل بسته ام.
مى دانم كه غير از تو كسى مرا از شرّ گناهانم امان نمى دهد.
اى كسى كه از لغزش بندگانِ خويش مى گذرى!
اى كسى كه صداى همه بندگان خويش را مى شنوى!
اى كسى كه از حال زار من خبر دارى!
مرا از در خانه خويش نااميد برمگردان!
خداى من !
از تو مى خواهم كه راز و نياز با خودت را در در نظرم زيبا جلوه دهى تا شب و روز با تو خلوت كنم و با تو سخن بگويم.
كارى كن كه اطاعت و بندگيت برايم لذّت بخش باشد.
قلب مرا از همه ناپاكى ها پاك ساز.
رحمت بزرگ خويش را بر من نازل كن تا با آن بتوانم به خير دنيا و آخرت برسم.
نور ايمان را در قلبم ثابت قرار ده.
عاقبت امرِ مرا ختم به خير بفرما!
خداى من !
چقدر نعمت هاى فراوان به من ارزانى داشتى;
چقدر بلاهاى جانكاه را از من دور نمودى;
تو بودى كه در لحظات سخت به ياريم شتافتى و دعايم را مستجاب نمودى.
اگر يارى تو نبود، من بيچاره شده بودم.
چگونه شكر تو كنم كه هر گاه تو را خواندم تو را آماده شنيدنِ دعاى خويش يافتم!
اى پناه من! اى اميد من!
خداى من !
هميشه با نعمت هاى فراوان تو همراه بوده ام.
تو چقدر گناهان مرا با حلم خويش پوشاندى!
و چقدر بلاها را از من دور ساختى!
براى همين است كه از تو فقط انتظار بزرگى و آقايى دارم!
من از گناهانم استغفار مى كنم، در حالى كه از كرده خويش پشيمان هستم.
اى كسى كه نام تو بخشنده و مهربان است!
توبه ام قبول كن و صدايم را بشنو و نااميدم مكن!
اى كسى كه توبه كنندگان را دوست دارى!
خداى من !
اگر گناهانم ديگر آبرويى براى من نگذاشته اند;
اگر خطاهايم نمى گذارند تا صدايم به تو برسد;
پس تو را به حقّ آن كس كه او را بيش از همه كس دوست دارى، قسم مى دهم;
تو را به حقّ فرستاده خودت محمّد مصطفى و اهل بيت(عليهم السلام) او مى خوانم تا توبه ام را قبول كنى كه من مى دانم هيچ كس را به اندازه آنها دوست ندارى.
پس به حقّ آن عزيزانت تو را قسم مى دهم تا گناهم را ببخشى و مرا قبول نمايى.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#به_باغ_خدا_برویم💗
💗#قسمت_هشتم💗
تو بودى كه درى به سوى بخشش خود باز كردى و آن را درِ توبه نام نهادى و همگان رابه سوى آن دعوت كردى تا رحمت خويش بر آنان نازل كنى!
تو خود فرمودى كه مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم!
اى كسى كه بندگان خود را غرق عطا و بخشش خويش نموده اى!
پس تو را مى خوانم و از تو هيچ نمى خواهم جز اين كه مرا ياد كنى!
چرا كه ياد تو از من بالاتر است.
خداى من !
مى دانم كه درِ رحمت تو بر روى همه باز است؟
به راستى كه چقدر زود به فرياد بيچارگان مى رسى و از آنان دستگيرى مى كنى.
هميشه عادت تو بر اين بوده است كه بر گنهكاران نيكويى كنى و با مهربانى با آنان برخورد كنى.
اينك منم كه به درگاه تو رو كرده ام و از تو انتظار مهربانى دارم پس صدايم را بشنو و دعايم را مستجاب كن
و دست رد به سينه ام مزن!
خداى من !
نگاهم كن كه چگونه به درگاه تو آمده ام، در حالى كه خوار و ذليل و بيچاره ام.
من به عفو تو پناه آورده ام و به رحمت تو دل بسته ام.
مى دانم كه غير از تو كسى مرا از شرّ گناهانم امان نمى دهد.
اى كسى كه از لغزش بندگانِ خويش مى گذرى!
اى كسى كه صداى همه بندگان خويش را مى شنوى!
اى كسى كه از حال زار من خبر دارى!
مرا از در خانه خويش نااميد برمگردان!
خداى من !
از تو مى خواهم كه راز و نياز با خودت را در در نظرم زيبا جلوه دهى تا شب و روز با تو خلوت كنم و با تو سخن بگويم.
كارى كن كه اطاعت و بندگيت برايم لذّت بخش باشد.
قلب مرا از همه ناپاكى ها پاك ساز.
رحمت بزرگ خويش را بر من نازل كن تا با آن بتوانم به خير دنيا و آخرت برسم.
نور ايمان را در قلبم ثابت قرار ده.
عاقبت امرِ مرا ختم به خير بفرما!
خداى من!
چقدر نعمت هاى فراوان به من ارزانى داشتى;
چقدر بلاهاى جانكاه را از من دور نمودى;
تو بودى كه در لحظات سخت به ياريم شتافتى و دعايم را مستجاب نمودى.
اگر يارى تو نبود، من بيچاره شده بودم.
چگونه شكر تو كنم كه هر گاه تو را خواندم تو را آماده شنيدنِ دعاى خويش يافتم!
اى پناه من! اى اميد من!
خداى من !
هميشه با نعمت هاى فراوان تو همراه بوده ام.
تو چقدر گناهان مرا با حلم خويش پوشاندى!
و چقدر بلاها را از من دور ساختى!
براى همين است كه از تو فقط انتظار بزرگى و آقايى دارم!
من از گناهانم استغفار مى كنم، در حالى كه از كرده خويش پشيمان هستم.
اى كسى كه نام تو بخشنده و مهربان است!
توبه ام قبول كن و صدايم را بشنو و نااميدم مكن!
اى كسى كه توبه كنندگان را دوست دارى!
خداى من !
اگر گناهانم ديگر آبرويى براى من نگذاشته اند;
اگر خطاهايم نمى گذارند تا صدايم به تو برسد;
پس تو را به حقّ آن كس كه او را بيش از همه كس دوست دارى، قسم مى دهم;
تو را به حقّ فرستاده خودت محمّد مصطفى و اهل بيت(عليهم السلام) او مى خوانم تا توبه ام را قبول كنى كه من مى دانم هيچ كس را به اندازه آنها دوست ندارى.
پس به حقّ آن عزيزانت تو را قسم مى دهم تا گناهم را ببخشى و مرا قبول نمايى.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#لطفا_لبخند_بزنید💗
💗#قسمت_هشتم💗
نمى دانم نام مرا شنيده ايد يا نه؟
نام من، "اسحاق بن عمار" است كه يكى از ياران امام صادق(ع) مى باشم.
من در شهر كوفه زندگى مى كردم و مردم مرا به عنوان يكى از ثروتمندان شيعه مى شناختند و براى همين، افراد فقير (كه معمولاً شيعه بودند) به منزل من مى آمدند و من هم به آنها كمك مى كردم.
كم كم مراجعه مردم به خانه من زياد و منزلم حسابى شلوغ شد.
رفت و آمد مردم به خانه من، براى حكومت وقت، خوشايند نبود زيرا هر گونه فعاليت شيعيان تحت كنترل بود و از رفت و آمد زياد به خانه شيعيان سرشناس، وحشت داشتند.
براى همين بود كه من در خانه خود را بستم و ديگر كسى را به خانه ام راه نمى دادم.
اين جريان گذشت تا موقع حج فرا رسيد و من براى انجام مراسم با شكوه حج، به سوى سرزمين حجاز حركت كردم.
چون به مدينه رسيدم تصميم گرفتم به ديدار امام صادق(ع) شرفياب شوم.
براى همين به سوى خانه آن حضرت حركت كرده و وارد خانه شدم و خدمت امام سلام عرضه داشتم.
ولى امام صادق(ع) جواب سلام من را با سردى دادند، مثل اينكه از من ناراحت بودند.
من از رفتار امام خويش متعجب شدم و به آن حضرت عرضه داشتم:
اى آقاى من، چه چيز باعث شده است كه شما از من ناراحت باشيد؟
امام صادق(ع) در پاسخ من فرمود:
چرا درب خانه خود را به روى شيعيان من بستى و ديگر آنها را به خانه ات راه ندادى؟
من عرضه داشتم:
فدايت شوم، من از مشهور شدن هراس داشتم، مى ترسيدم كه گرفتار مأموران حكومتى شوم.
امام رو به من كردند و فرمودند:
مگر نمى دانى هنگامى كه دو مؤمن با هم برخورد مى كنند و با يكديگر دست مى دهند خداوند صد رحمت ميان انگشتان آنها نازل مى كند، نود و نه رحمت از آن صد رحمت را براى كسى مى دهد كه با علاقه بيشترى به برادر خود دست مى دهد.
آن حضرت در سخن ديگرى به من فرمودند:
اى اسحاق، تا آنجا كه مى توانى به دوستان و شيعيان من نيكى بنما !
هر گاه مؤمنى به برادر مؤمن خود نيكى كند و او را يارى نمايد قلب شيطان را مملوّ از غم و اندوه مى كند.
به هر حال امام صادق(ع) آن قدر در عظمت و مقام مؤمن براى من سخن گفت كه من از كرده خود پشيمان شدم و تصميم گرفتم چون به كوفه بازگشتم درب خانه خود را به روى همه شيعيان باز بگذارم.
خواننده محترم !
شيطان دشمن سعادت و كمال ما مى باشد و براى همين تلاش مى كند تا هر طور كه بتواند مانع خوشبختى ما شود.
بنابراين ما بايد تلاش كنيم تا به وسوسه هاى او گوش فرا نداده و با او به مبارزه بپردازيم، بياييد با همين لبخند زدنمان به روى مردم، غم و اندوه را به قلب شيطان وارد كنيم.
وقتى كه شما در برخورد با مردم، لبخند مى زنيد، در واقع باعث مى شويد تا ديگران به زندگى دلگرم شوند و نگاه بهترى به دنيا داشته باشند.
لبخند صميمى شما مى تواند چون نور خورشيد، يخ هاى بى تفاوتى را آب كند و باعث شود تا مهر و صميميت ميان مردم ديندار بيشتر شود.
شيطان از اين ناراحت مى شود كه ببيند اهل دين بيش از همه به يكديگر عشق مىورزند و يكديگر را دوست دارند و همديگررا يارى مى كنند.
لبخند، قدم اول براى ايجاد يك رابطه صميمى مى باشد. اگر همه مردم جامعه در همه ديدارهاى خود لبخند به لب داشته باشند، گامى بسيار بلند براى ايجاد صميميت در جامعه برداشته مى شود و شيطان هم از همين امر، ناراحت مى شود.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
بسماللهالرحمنالرحیم
تقدیمبهساحتمقدسحضرتزینب(س)
#رمانزیبایعطرخدا
#قسمت_هشتم
...... رفتیم داخل 🚶🏻♀🚶🏻♀🚶🏻♂
بر اندازی به دور خانه کردم 👀
قشنگ بود 🙂
به محمد گفتم:نمیگی خونه مال کیه؟ 🤔
گفت:فکر نمیکردم عروسی باشی که تا سرچ کنه اینقدر طول بکشه، اگه میدونستم قبولت نمیکردم 😂
لبخند زدم 🙂
زهرا گفت:زینب جون مبارکه،چه خونه قشنگی☺️
گفتم:خونه من 😳واقعا این قراره خونه من باشه 😳محمد 😳مگه میخوام چکار کنم خونه به این بزرگی 😳
خندیدند 😂
ولی من جدی گفتم 😐
٢٢٠متر خانه برای ٢نفر😳
محمد گفت:چیه بده؟ 🤔
گفتم:نه ولی خيلی بزرگه ها😳
گفت:اشکال نداره ☺️ واسه عروس من به اندازه هست ☺️
خندیدیم 😂
دوباره سوار ماشین شدیم 🚙
بعد از کلی گردش زهرا را رساندیم ساعت ۵ بعد ازظهر بود 🕔
محمد من را رساند وخودش هم به خانه رفت 🏡
روال گردش ادامه داشت😇
چند روزی گذشته بود،در پارک بودیم که تلفن من زنگ زد 📲
جواب دادم، مادرمـــ❤️ــــ بود ☺️
نگران بود😨
هرچه اصرار کردم که بگوید نگفت
گفت:زینب مامان بیاین خونه کارتون دارم حتما اول خودت بیا بعد محمد و زهرا رو به بیار 😨
خیلی ترسیده بودم 😱
رسیدیم 🏠
به محمد و زهرا گفتم:من میرم اگه خبری نبود برمیگردم 😊
وارد خانه شدم ☺️
مادرم از طرف اتاق به طرف دیگری می رفت 🚶🏻♀
گفتم:چی شده مامان؟ 🤔
گفت:بابای زهرا!...
ترسیدم 😨
گفتم:بابای زهرا چی؟! 😱
گفت:بنده خدا از خونه اومده بیرون اومده از خیابون رد بشه تصادف کرده 😭
دست به دیوار گرفتم😱
افتادم 😭
نمیدانستم که چطور به زهرا بگویم 😭
وقتی به دم در رسیدم،دوباره دست به در گرفتم درافتادم😪
محمد وزهرا پیاده شدند وطرفم آمدند 😨
نگران بودند 😢😰
کمکم کردند تا سوار ماشین شدم 🚙
قرار شد حرکت کنیم تا من بگویم😭
زهرا خیلی ترسیده بود😱
گفتم:بابای زهرای بیمارستانه 🏥
زهرا را نگاه کردم 👀
از حال رفته بود 😩
به محمد گفتم:وایسا 😧
پیاده شدم و روی صندلی عقب کنار زهرا نشستم 😥
آب به صورتش پاشیدم 💦
بیدار شد ویادش آمد 😭
دوباره شروع کرد به گریه کردن 😭
قرار شد زهرا را به بیمارستان ببریم🚙🏥
بهسختی زهرا را تا اتاق پدرش بردم 😪
محمد خیلی عذر خواهی کردکه نمیتواند کمکم کند 😓
لبخند زدم ☺️
به اتاق پدر زهرا رسیدیم 😐
خسته شده بودم 😪
زهرا وقتی پدرش رادید دوباره از حال رفت 😱
نویسنده ✍🏻: #کنیز_الزهرا
@zekrroozane ذڪرروزانہکیمیای صلوات 08.mp3
زمان:
حجم:
12.88M
📚 مجموعه چهل قسمتی جذاب: «کیمیای صلوات»👇🎧 #قسمت_هشتم
اندر فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎙 اجرا و تهیه و تنظیم : مصطفی صالحی
#نشر = #صدقه_جاریه
@kelidebeheshte