💚بسم رب المهدی💚 #داستان_اعتقادی_عاشقانه_مذهبی #تولد_در_توکیو🎉🎈 #پارت_هفتم #فطرتا"_قبول_داشتن_خدای_یکتا ⛪️عمویی داشتم که مسیحی بود وکشیش. بیشتر از ده سال توی امریکا درس مسیحیت خوانده بود. آن روز ها تازه به ژاپن برگشته بود و خانه ای توی کلیسا به او داده بودند. 🔠آن سال من باید به مدرسه ی راهنمایی می رفتم ویکی از درس هایمان زبان انگلیسی بود. پدرومادرم پیشنهاد کردند برای تقویت زبانم قبل از شروع کلاس ها مدتی از عمویم زبان یاد بگیرم. 🎼او هفته ای یک بار به خانه مان می آمد و به من زبان انگلیسی وآهنگ های مذهبی مسیحی وکمی هم انجیل یاد میداد. گاهی اوقات که عمو نمی توانست بیاید،من به کلیسا میرفتم. ✅ تنها چیزی که ذهنم راحت قبولش میکرد،یکتایی خدا بود. اصلا درباره اش چون وچرا نمی کردم. ژاپنی ها همیشه به بچه هایشان می گفتند: مواظب باش کاربد انجام ندهی چون آسمان تو را میبیند. این آسمان با بودا فرق داشت. انگار فطرتا" میدانستند خدایی هست که نظاره گر اعمال انسان است.برای همین، زمانی که از طریق مسیحیت با خدای یکتا آشنا شدم، ذهنم این دو را به هم ربط داد، ومتوجه شدم آسمانی که ژاپنی ها می گفتند همان خدای یکتا بوده. چون مسیحی ها به خدا یکتا اعتقاد داشتند. 💛باکلیسا رفتن مشکلی نداشتم و از فضای آن لذت می بردم. حس میکردم. از درون وسعت میگیرم. حس می کردم وجودم بزرگ می شود و رشد پیدا میکنم. 🦋 آنجا مردم خیلی مهربان بودند. آهنگ های مذهبی می خواندندودعا می کردند. انجمن های داوطلبانه ای هم بود که به دیگران خدمت می کرد. 😐 توی کلیسا، مراسم هایی هم داشتند که چندان به دلم نمی نشست!! مثلا به همه تکه ای نان و شراب مقدس می دادند. _______________________________________________________________ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 👈🏻با ما همراه باشید....❤️ 💎ادامه دارد....💎 ⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست❌ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte

💚بسم رب المهدی💚 #داستان_اعتقادی_عاشقانه_مذهبی #تولد_در_توکیو🎉🎈 #پارت_هفتم #هدیهء_عمویم. 📓 عمویم به من انجیلی داده بود و گاهی اوقات آن رامی خواندم . ازعهد عتیق(تورات) که پر از جنگ وخون ریزی وشراب خواری بود خیلی خوشم نمی آمد. وقتی می خواندمش می ترسیدم. 📖ولی عهدجدید (انجیل)را دوست داشتم. بااین حال عهد جدیدم پر بود از حرف های که ازشان سردر نمی آوردم. چیز هایی که باعقل جور در نمی آمد مثل این که یک کسی هم خدا باشد هم پیامبر. بعد این چه جور خدایی بود که مادر هم داشت. پس این جهان تا قبل از دنیا آمدن خدا چگونه خلق شده بودوچگونه مدیریت می شد?!?" ⁉️گاهی اوقات سؤال هایم را از عمویم می پرسم وگاهی چرا های ذهنم را به کلیسا های مختلفی که میرفتم می بردم. بیشترشان وقتی می دیدند جوابی برایشان ندارند می گفتند:(تو اشتباه میکنی به این سؤال ها فکر می کنی.این چیزها که چرا ندارد، این چیزها که دلیل نمیخواهد.) 🗯 این سوال ها تا مدت ها توی ذهن من رژه میرفت. وقتی جوابی برایشان پیدا نکردم، کارم به جایی رسید که حس کردم همه چیز پوچ است! همه چیز توخالی و بی محتواست! از آنجا که دوست نداشتم اینها را قبول کنم، هی به خودم فشار می آوردم و دچار نگرانی و اضطراب میشدم. 🤦🏻‍♀می خواستم این مسایل را یه جوری برای خودم حل کنم که نمی شد. آنجا بود که دچار افسردگی شدم. همه چیز برایم بی ارزش بی معنا شد. وقتی به چنین جایی برسی دیگر نمیدانی برای چه باید زندگی کنی. برای چه باید تلاش کنی. 👨🏻‍🏫 یک معلمی داشتیم که خیلی به فلسفه علاقه داشت، و گاهی اوقات بیرون کلاس باهم گفت و گوهایی می کردیم. می گفت:{وقتی شما ابر را می بینید و به ابرها فکر میکنید، دلتان کجاست?! یا وقتی ستاره ها را می بینید?!} بعد جواب می داد:{وقتی به ستاره ها و ابرها فکر میکنید، خودتان اینجایید و دلتان آنجاست. پیش ستاره ها پیش ابرها. این گفت و گو ها ذهنیت من را بازمی کرد که شاید ما وجودی باشیم خیلی بزرگتر از این محدودیت زندگی،خیلی بزرگتر از این کارهایی که مردم برای آوردن نان و تهیهء لباس و خانه می کنند. 💎 در اطرافم پر بود از افراد شریف و درستکار. اما همان آدم ها که می دانستم آدم خوبی اند، بدون دقت به این به هدف و مقصد زحمت می کشیدند و نمی دانستند برای چی دارند کار و زندگی می کنند. نمی دانستند وجود گسترده تری از این زندگی روزمرهء فقط خوردن و خوابیدن و لذت بردن وجود داشته باشه. 💖 من اینطور فکر میکردم که اگر با دیدن و فکر کردن دل ما بدون محدودیت بتواند پرواز کند، پس ما باید خیلی بزرگتر از {فقط یک زندگی روزمره} باشیم. اما در اطرافم هیچ راهی یا هیچ نشانه ای برای پیدا کردن آن وجود پیدا نمی کردم. _______________________________________________________________ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 👈🏻با ما همراه باشید....❤️ 💎ادامه دارد....💎 ⛔️کپی بدون ذکر منبع جایز نیست❌ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte