eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
334 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗رمان📕 عاشقانه 💞مذهبی💚 ❤️💔 ⚜️📖 :)👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
❤ بسم رب الشهدا ❤ ❤️💔 🌠برگشتم بیمارستان.وارد بخش که شدم، حالت نگاه همه عوض شده بود.چشم های سرخ و صورت های پف کرده... مثل مرده ها همه وجودم یخ کرد ... شقیقه هام شروع کرد به گز گز کردن ... با هر قدم، ضربانم کندتر می شد. 😢–بردی علی جان؟ دخترت رو بردی؟ هر قدم که به اتاق زینب نزدیک تر میشدم، التهاب همه بیشتر می شد ... 💥حس می کردم روی یه پل معلق راه میرم، زمین زیر پام، بالا و پایین می شد. می رفت و برمی گشت. مثل گهواره بچگی های زینب.به در اتاق که رسیدم بغض ها ترکید.مثل مادری رو به موت. ثانیه ها برای من متوقف شد. 🔷رفتم توی اتاق،زینب نشسته بود،داشت با خوشحالی با نغمه حرف می زد!  تا چشمش بهم افتاد از جا بلند شد و از روی تخت، پرید توی بغلم ... 💮بی حس تر از اون بودم که بتونم واکنشی نشون بدم، هنوز باورم نمی شد، فقط محکم بغلش کردم ...  اونقدر محکم که ضربان قلب و نفس کشیدنش رو حس کنم. 🌸دیگه چشم هام رو باور نمی کردم.نغمه به سختی بغضش رو کنترل می کرد. –حدود دو ساعت بعد از رفتنت، یهو پاشد نشست ،حالش خوب شده بود ... 💠دیگه قدرت نگه داشتنش رو نداشتم، نشوندمش روی تخت... - مامان ،هر چی میگم امروز بابا اومد اینجا ... هیچ کی باور نمی کنه ... 💫 بابا با یه لباس خیلی قشنگ که همه اش نور بود ،اومد بالای سرم. من رو بوسید و روی سرم دست کشید ... بعد هم بهم گفت به مادرت بگو : چشم هانیه جان،اینکه شکایت نمی خواد، ما رو شرمنده فاطمه زهرا نکن.  مسئولیتش تا آخر با من ... 💝اما زینب فقط چهره اش شبیه منه،  اون مثل تو می مونه ،محکم و صبور ...  برای همینم من همیشه، اینقدر دوستش داشتم. 👌بابا ازم قول گرفت اگر دختر خوبی باشم و هر چی شما میگی گوش کنم، وقتش که بشه خودش میاد دنبالم. 🔶زینب با ذوق و خوشحالی از اومدن پدرش تعریف می کرد، دکتر و پرستارها توی در ایستاده بودن و گریه می کردن، اما من، دیگه صدایی رو نمی شنیدم. 🔸 حرف های علی توی سرم می پیچید ...  وجود خسته ام، کاملا سرد و بی حس شده بود ... دیگه هیچی نفهمیدم ... افتادم روی زمین...   🔹مادرم مدام بهم اصرار می کرد که خونه رو پس بدیم و بریم پیش اونها. می گفت خونه شما برای شیش تا آدم کوچیکه. 🔹پسرها هم که بزرگ بشن، دست و پاتون تنگ تر میشه. 🔹اونجا که بریم، منم به شما میرسم و توی نگهداری بچه ها کمک می کنم. مهمتر از همه دیگه لازم نبود اجاره بدیم. همه دوره ام کرده بودن ...  اصلاحوصله و توان حرف زدن نداشتم. 🍃–چند ماه دیگه یازده سال میشه  ،از اولین روزی که من، پام رو توی این خونه گذاشتم. بغضم ترکید.این خونه رو علی کرایه کرد. علی دست من رو گرفت آورد توی این خونه، ✳هنوز دو ماه از شهادت علی نمی گذره، گوشه گوشه اینجا بوی علی رو میده. دیگه اشک، امان حرف زدن بهم نداد ... من موندم و پنج تا یادگاری علی ... اول فکر می کردن، یه مدت که بگذره از اون خونه دل می کنم اما اشتباه می کردن... ✔حتی بعد از گذشت یک سال هم، حضور علی رو توی اون خونه می شد حس کرد. کار می کردم و از بچه ها مراقبت می کردم. همه خیلی حواسشون به ما بود، حتی صابخونه خیلی مراعات حال مون رو می کرد. 🌟آقا اسماعیل، خودش پدر شده بود اما بیشتر از همه برای بچه های من پدری می کرد ... حتی گاهی حس می کردم، توی خونه خودشون کمتر خرج می کردن تا برای بچه ها چیزی بخرن. 💟تمام این لطف ها، حتی یه ثانیه از جای خالی علی رو پر نمی کرد.روزگارم مثل زهر، تلخ تلخ بود. تنها دل خوشیم شده بود زینب ... حرف های علی چنان توی روح این بچه 10 ساله نشسته بود که بی اذن من، آب هم نمی خورد. درس می خوند ... 💞پا به پای من از بچه ها مراقبت می کرد... وقتی از سر کار برمی گشتم ،خیلی اوقات، تمام کارهای خونه رو هم کرده بود. هر روز بیشتر شبیه علی می شد. نگاهش که می کردیم انگار خود علی بود. ❤دلم که تنگ می شد، فقط به زینب نگاه می کردم. اونقدر علی شده بود که گاهی آقا اسماعیل، با صلوات، پیشونی زینب رو می بوسید... 🍃عین علی، هرگز از چیزی شکایت نمی کرد ... حتی از دلتنگی ها و غصه هاش ... به جز اون روز ... ❌از مدرسه که اومد، رفتم جلوی دراستقبالش، چهره اش گرفته بود. تا چشمش به من افتاد، بغضش شکست. گریه کنان دوید توی اتاق و در رو بست.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 👈🏻با ما همراه باشید...❤️ 💎ادامه دارد... 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
💎سلام دوستان عزیز💎 برای مطالعه قسمت موردنظر رمان📕 فقط کافیه قسمت جستجو را بزنید🔍 و برای مثال مثلا قسمت اول رمان را میخواید📕 بنویسید👇🏻 یا اگه اینو بنویسید👇🏻 👇🏻 تمام قسمت ها را پشت سرهم براتون میاره🤓 🙏🏻ممنون از همراهی تون🙏🏻
🔹آیت الله مجتهدی (ره): 🔸من هر شب یک سوره ی قرآن برای پدر و مادرم میخوانم،اگر پدر و مادرتان از دنیا رفته اند هر شب برایشان قرآن بخوانید. 🔹مقید باشید هنگام سحر دعایشان کنید این کارها خیلی موثر است. 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shshed_sticker۱۰۲۴.attheme
168.3K
• #ولادت_حضرت_معصومه(س) • #تم_مذهبی • #تم 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
در زمانی که شأن و ارزش، جز به دماغ و لباس و ماشین نیست؛ تو چادری بمان و ثابت کن که، ارزش واقعی این است.. #چادرانه❤️ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
دختر استـــ دیگر !! دلش تنگ می شود شاید دلش خواستهـ پیش پدر بخوابد حتی اگر بین او و پدر خاک سرد فاصله بیندازد... 😔 #فاطمه_زهرا_بابا شهید #محسن_فانوسی🌷 『پِلاٰڪـ♡ــ خٰـاڪےْ』 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
..♡ یادے هم کنیم از همه دخترایے که مے تونستن مثل بقیه دخترا برا باباهاشون ناز کنن و هدیه بگیرن ازشون... اما باباشـون رفت دیگه برنگشت به خاطر ما (: ♥️ 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا