🌷محمد اسماعیل دولابی رحمت الله علیه:
🔹اگر بخواهیم در نماز خیالات نداشته باشیم و مقبول باشد، باید در وضو گرفتن دقّت کنیم. تمامی صفات رذیله را میتوان با #وضو شست و پاک کرد.
✍مصباح الهدی 333
#حاج_اسماعیل_دولابی
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
#احکام
⁉️ سوال : آیا از سرویس بهداشتی که اسماء متبرکه یا تربت سیدالشهدا (ع) در آن افتاده ،می توان استفاده کرد ؟
❇️ پاسخ :
🔺آیت الله خامنه ای : احوط کوشش در بیرون آوردن آن است و در صورت عدم امکان ، احوط عدم استفاده از آن دستشویی است، مگر اینکه حرجی باشد.
🔺آیت الله سیستانی و آیت الله وحید : بیرون آوردن آن، اگرچه خرج داشته باشد، واجب است واگر بیرون آوردن آن ممکن نباشد ، نباید از آنجا استفاده کرد تا زمانی که یقین کند پوسیده شده است و اگر تربت بیفتد و بیرون آوردن آن ممکن نباشد ، تا وقتی که یقین نکرده که به کلی تربت ازبین نرفته ، از آنجا استفاده نشود.
🔺آیت الله مکارم :بیرون آوردن آن ،اگرچه خرج داشته باشد واجب است و اگر بیرون آوردن آن ممکن نباشد ، بنابراحتیاط واجب نباید از آن دستشویی استفاده کرد تا زمانیکه یقین کند پوسیده شده است واگر تربت بیفتد و بیرون آوردن آن ممکن نباشد ، تازمانیکه یقین نکرده به کلی ازبین رفته، به آن دستشویی نروند.
📚 منبع :
📎 توضیح المسائل 16 مرجع ج1،ص115،م140
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#قسمت_پنجاه_و_دوم💗
اين جا قصر يزيد است و او اكنون بر تخت خود نشسته و بزرگان شام را دعوت كرده است تا شاهد جشن پيروزى او باشند.
سربازان، سر امام حسين(ع) را داخل قصر مى برند. يزيد دستور مى دهد سر را داخل طشتى از طلا بگذراند، و در مقابل او قرار دهند.
همه در حال نوشيدن شراب هستند و يزيد نيز، مشغول بازى شطرنج است.
نوازندگان مى نوازند و رقّاصان مى رقصند. مجلس جشن است و يزيد با چوب بر لب و دندان امام حسين(ع) مى زند و خنده مستانه مى كند و شعر مى خواند:
لَعِبَت هاشم بالملك فلا***خبرٌ جاءَ و لا وحيٌ نَزَل...
بنى هاشم با حكومت بازى كردند، نه خبرى از آسمان آمده است و نه قرآنى، نازل شده است. كاش پدرانم كه در جنگ بَدْر كشته شدند، زنده بودند و امروز را مى ديدند. كاش آنها بودند و به من مى گفتند: "اى يزيد، دست مريزاد!". آرى! من سرانجام، انتقام خون پدران خود را گرفتم!
همگان از سخن يزيد حيران مى شوند كه او چگونه كفر خود را آشكار نموده است. در جنگ بدر بزرگان بنى اُميّه با شمشير حضرت على(ع)، به هلاكت رسيده بودند و از آن روز بنى اُميّه كينه بنى هاشم را به دل گرفتند.
آنها همواره در پى فرصتى براى انتقام بودند و بدين گونه اين كينه و كينه توزى به فرزندان آنها نيز، به ارث رسيد، امّا مگر شمشير حضرت على(ع) چيزى غير از شمشير اسلام بود؟ مگر بنى اُميّه نيامده بودند تا پيامبر را بكشند؟ مگر ابوسُفيان در جنگ اُحُد قسم نخورده بود كه خون پيامبر را بريزد؟
حضرت على(ع) براى دفاع از اسلام، آن كافران را نابود كرد. مگر يزيد ادّعاى مسلمانى نمى كند، پس چگونه است كه هنوز پدران كافر خود را مى ستايد؟
چگونه است كه مى خواهد انتقام خون كافران را بگيرد؟ اكنون معلوم مى شود كه چرا امام حسين(ع) هرگز حاضر نشد با يزيد بيعت كند. آن روز كسى از كفر يزيد خبر نداشت، امّا امروز همه متوجه شده اند كه اكنون كسى خليفه مسلمانان است كه حتّى قرآن را هم قبول ندارد.
به هر حال، يزيد سرمست پيروزى خود است. او مى خندد و فرياد شادى برمى آورد.
ناگهان فريادى بلند مى شود: "اى يزيد! واى بر تو! چوب بر لب و دندان حسين مى زنى؟ من با چشم خود ديدم كه پيامبر اين لب و دندان را مى بوسيد".
او ابو بَرْزَه است. همه او را مى شناسند او يكى از ياران پيامبر است.
يزيد به غضب مى آيد و دستور مى دهد تا او را از قصر بيرون اندازند.
يزيد اجازه ورود كاروان اسيران را مى دهد. درِ قصر باز مى شود و امام سجّاد(ع) و ديگر اسيران در حالى كه با طناب به يكديگر بسته شده اند، وارد قصر مى شوند.
دست همه اسيران به گردن هاى آنها بسته شده است. آنها را مقابل يزيد مى آورند. نگاه كن! هنوز غُلّ و زنجير بر گردن امام سجّاد(ع) است، گويى از كوفه تا شام، غُلّ و زنجير از امام جدا نشده است.
اسيران را در مقابل يزيد نگه مى دارند تا اهل مجلس آنها را ببينند. يكى از افراد مجلس، دختر امام حسين(ع) را مى بيند و از زيبايى او تعجّب مى كند. با خود مى گويد خوب است قبل از ديگران، اين دختر را براى كنيزى از يزيد بگيرم.
او به يزيد رو مى كند و مى گويد: "اى يزيد، من آن دختر را براى كنيزى مى خواهم".
فاطمه، دختر امام حسين(ع)، در حالى كه مى لرزد، عمّه اش، زينب را صدا مى زند و مى گويد: "عمّه جان! آيا يتيمى، مرا بس نيست كه امروز كنيز اين نامرد بشوم".
زينب رو به آن مرد شامى مى كند و مى گويد: "واى بر تو، مگر نمى دانى اين دختر رسول خداست؟".
مرد شامى با تعجّب به يزيد نگاه مى كند. آيا يزيد دختران پيامبر را به اسيرى آورده است؟ او فرياد مى زند: "اى يزيد، لعنت خدا بر تو! تو دختران پيامبر را به اسيرى آورده اى؟ به خدا قسم من خيال مى كردم كه اينها، اسيران كشور روم هستند".
يزيد بسيار عصبانى مى شود. او دستور مى دهد تا اين مرد را هر چه سريع تر به جرم جسارت به مقام خلافت، اعدام نمايند.
يزيد از بيدارى مردم مى ترسد و تلاش مى كند تا هرگونه جرقه بيدارى را بلافاصله خاموش كند.
او بر تخت خود تكيه داده است و جامِ شرابى به دست دارد. سر امام حسين()مقابل اوست و اسيران همه در مقابل او ايستاده اند.
امام سجّاد(ع) نگاهى به يزيد مى كند و مى فرمايد: "اى يزيد! اگر رسول خدا ما را در اين حالت ببيند با تو چه خواهد گفت؟".
همه نگاه ها به اسيران خيره شده و همه دل ها از ديدن اين صحنه به درد آمده است.
يزيد تعجّب مى كند و در جواب مى گويد: "پدر تو آرزوى حكومت داشت و حق مرا كه خليفه مسلمانان هستم، مراعات نكرد و به جنگ من آمد، امّا خدا او را كشت، خدا را شكر مى كنم كه او را ذليل و نابود كرد".
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_پنجاه_و_دوم💗
امام جواب مى دهد: "اى يزيد، قبل از اينكه تو به دنيا بيايى، پدران من يا پيامبر بودند يا امير! مگر نشنيده اى كه جد من، على بن ابى طالب در جنگ بَدْر و اُحُد پرچمدار اسلام بود، امّا پدر و جد تو پرچمدار كفر بودند!".
ناگهان صداى زينب در فضا مى پيچد: "از كسى كه مادربزرگش، جگرِ حمزه سيدالشهدا را جويده است، بيش از اين نمى توان انتظار داشت".
مجلس، سراسر سكوت است و اين صداىِ على(ع) است كه از حلقوم زينب()مى خروشد:
آيا اكنون كه ما اسير تو هستيم خيال مى كنى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار نموده است؟ تو آرزو مى كنى كه پدرانت مى بودند تا ببينند چگونه حسين را كشته اى.
تو چگونه خون خاندان پيامبر را ريختى و حرمت ناموس او را نگه نداشتى و دختران او را به اسيرى آوردى؟ بدان كه روزگار مرا به سخن گفتن با تو وادار كرد وگرنه من تو را ناچيزتر از آن مى دانم كه با تو سخن بگويم.
اى يزيد! هر كارى مى خواهى بكن، و هر كوششى كه دارى به كار بگير، امّا بدان كه هرگز نمى توانى ياد ما را از دل ها بيرون ببرى.
تو هرگز به جلال و بزرگى ما نمى توانى برسى.
شهيدانِ ما نمرده اند، بلكه آنها زنده اند و در نزد خداى خويش، روزى مى خورند.
اى يزيد! خيال نكن كه مى توانى نام و يادِ ما را از بين ببرى! بدان كه ياد ما هميشه زنده خواهد بود.
يزيد همچون مارى زخمى به گوشه اى مى خزد. سخنان زينب(س) او را در مقابل ميهمانانش حقير كرده است. او ديگر نمى تواند سخن بگويد.
آرى! بار ديگر زينب افتخار آفريد. او پاسدار حقيقت است و پيام رسان خون برادر.
همه مهمانان يزيد از ديدن اين صحنه ها حيران شده اند. يزيد ديگر هيچ كارى نمى تواند بكند، او ديگر كشتن امام سجّاد(ع) را به صلاح خود نمى بيند و دستور مى دهد تا مهمانان بروند و غُل و زنجير از اسيران باز كنند و آنها را به زندان ببرند.
كاش يزيد اسيران را به زندان مى برد. حتماً تعجّب مى كنى!
آخر تو خبر ندارى كه يزيد، اسيران را در خرابه اى برده است. در اين خرابه كه كنار قصر يزيد است، روزها آفتاب مى تابد و صورت ها را مى سوزاند و شب ها سياهى و تاريكى هجوم مى آورد و بچّه ها را مى ترساند. نه فرشى، نه رو اندازى، نه لباسى و نه چراغى...
سربازان شب و روز در اطراف خرابه نگهبانى مى دهند. مردم شام براى ديدن اسيران مى آيند و به آنها زخم زبان مى زنند.
هنوز بسيارى از مردم اين اسيران را نمى شناسند. خدايا! چه وقت حقيقت را خواهند فهميد؟ شب ها و روزها مى گذرد و كودكان همچنان بى قرارى مى كنند. خدايا، كى از اين خرابه بيرون خواهيم آمد؟
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
4_6035184716015997483.mp3
4.9M
#نمازشب
🎧 شهید حاج شيخ احمد كافی
🔹#فضیلت_نماز_شب_خواندن
🌙نماز_شب
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
❤️نماز را با ما تجربه کنید❤️
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#قسمت_پنجاه_و_سوم💗
امشب، سكينه، دختر امام حسين (ع)، رؤيايى مى بيند:
محملى از نور بر زمين فرود مى آيد. بانويى از آن پياده مى شود كه دست بر سر دارد و گريه مى كند. خدايا! آن بانو كيست كه به ديدن ما آمده است؟
ــ شما كيستى كه به ديدن اسيران آمده اى؟
ــ دخترم، مرا نمى شناسى؟ من مادر بزرگت، فاطمه زهرا هستم.
سكينه تا اين را مى شنود، در آغوش او مى رود و در حالى كه گريه مى كند، مى گويد: "مادر! پدرم را كشتند و ما را به اسيرى بردند".
سكينه شروع مى كند و ماجراهاى كربلا و كوفه و شام را شرح مى دهد. اشك از چشمان حضرت زهرا(س) جارى مى شود.
او به سكينه مى گويد: "دخترم! آرام باش، كه قلب مرا سوزاندى! نگاه كن، دخترم! اين پيراهن خون آلود پدرت حسين(ع) است، من تا روز قيامت، يك لحظه هم اين پيراهن را از خود جدا نمى كنم".
اين جاست كه سكينه از خواب بيدار مى شود.
شب ها و روزها مى گذرد...
نيمه شب، دختر كوچك امام حسين(ع) از خواب بيدار مى شود، گمان مى كنم نام او رقيّه است.
او با گريه مى گويد: "من الآن پدر خود را در خواب ديدم، باباى من كجاست؟".
همه زنان گريه مى كنند. در خرابه شام غوغايى مى شود. صداى ناله و گريه به گوش يزيد مى رسد. يزيد فرياد مى زند:
ــ چه خبر شده است؟
ــ دختر كوچكِ حسين، سراغ پدر را مى گيرد.
ــ سر پدرش را براى او ببريد تا آرام بگيرد.
مأموران سر امام حسين(ع) را نزد دختر مى آورند.
او نگاهى به سر بابا مى كند و با آن سخن مى گويد: "چه كسى صورت تو را به خون، رنگين نمود؟ چه كسى مرا در خردسالى يتيم كرد؟".
او با سر بابا سخن مى گويد و همه اهل خرابه، گريه مى كنند. قيامتى بر پا مى شود، اما ناگهان همه مى بينند كه صداى اين دختر قطع شد. گويى اين كودك به خواب رفته است.
همه آرام مى شوند، تا اين دختر بتواند آرام بخوابد، امّا در واقع اين دختر به خواب نرفته بلكه روح او، اكنون نزد پدر پر كشيده است.
بار ديگر در خرابه غوغايى بر پا مى شود. صداى گريه و ناله همه جا را فرا مى گيرد.
اسيران هنوز در خرابه شام هستند و يزيد سرمست از پيروزى، هر روز سرِ امام حسين(ع) را جلوى خود مى گذارد و به شراب خورى و عيش و نوش مى پردازد.
امروز از كشور روم، نماينده اى براى ديدن يزيد مى آيد. او پيام مهمى را براى يزيد آورده است.
نماينده روم وارد قصر مى شود. يزيد از روى تخت خود برمى خيزد و نماينده كشور روم را به بالاى مجلس دعوت مى كند. او كنار يزيد مى نشيند و يزيد جام شرابى به او تعارف مى كند.
نماينده روم مى بيند كه قصر يزيد، زينت شده است، صداى ساز و آواز مى آيد و رقاصان مى خوانند و مى نوازند. گويى مجلس عروسى است. چه خبر شده كه يزيد اين قدر خوشحال و شاد است؟ ناگهان چشم او به سر بريده اى مى افتد كه روبروى يزيد است:
ــ اين سر كيست كه در مقابل توست؟
ــ تو چه كار به اين كارها دارى؟
ــ اى يزيد! وقتى به روم برگردم، بايد هر آنچه در اين سفر ديده ام را براى پادشاه روم گزارش كنم. من بايد بدانم چه شده كه تو اين قدر خوشحالى؟
ــ اين، سرِ حسين، پسر فاطمه است.
ــ فاطمه كيست؟
ــ دختر پيامبر اسلام.
نماينده روم تعجّب مى كند و با عصبانيت از جاى خود برمى خيزد و مى گويد: "اى يزيد! واى بر تو، واى بر اين دين دارى تو".
يزيد با تعجّب به او نگاه مى كند. فرستاده روم كه مسيحى است، پس او را چه مى شود؟
نماينده كشور روم به سخن خود ادامه مى دهد: "اى يزيد! بين من و حضرت داوود، ده ها واسطه وجود دارد، امّا مسيحيان خاك پاى مرا براى تبرك برمى دارند و مى گويند تو از نسل داوود پيامبر هستى. ولى تو فرزند دختر پيامبر خود را مى كشى و جشن مى گيرى؟ تو چگونه مسلمانى هستى؟! اى يزيد! پيامبر ما، حضرت عيسى(ع) هرگز ازدواج نكرد و فرزندى نيز نداشت و يادگارى از پيامبر ما باقى نمانده است، امّا وقتى حضرت عيسى(ع) مى خواست به مسافرت برود سوار بر درازگوشى مى شد، ما مسيحيان، نعل آن درازگوش را در يك كليسا نصب كرده ايم.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#ادامه_قسمت_پنجاه_و_سوم💗
مردم هر سال از راه دور و نزديك به آن كليسا مى روند و گرد آن طواف مى كنند و آن نعل را مى بوسند. ما مسيحيان اين گونه به پيامبر خود احترام مى گذاريم و تو فرزند دختر پيامبر خود را مى كشى؟".
يزيد بسيار ناراحت مى شود و با خود فكر مى كند كه اگر اين نماينده به كشور روم بازگردد، آبروى يزيد را خواهد ريخت. پس فرياد مى زند: "اين مسيحى را به قتل برسانيد".
نماينده كشور روم رو به يزيد مى كند و مى گويد: "اى يزيد، من ديشب پيامبر شما را در خواب ديدم كه مرا به بهشت مژده داد و من از اين خواب متحيّر بودم. اكنون تعبير خوابم روشن شد. به درستى كه من به سوى بهشت مى روم، "اشهد أنْ لا اله الا الله و أشهد أنّ محمّداً رسول الله".
همسفرم! نگاه كن!
او به سوى سر امام حسين(ع) مى رود. سر را برمى دارد و به سينه مى چسباند، مى بويد و مى بوسد و اشك مى ريزد. يزيد فرياد مى زند: "هر چه زودتر كارش را تمام كنيد".
مأموران گردن او را مى زنند در حالى كه او هنوز سرِ امام حسين(ع) را در سينه دارد.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نمازشب
🔸️چرا موفق به خواندن نمازشب
نمی شویم؟
🎤 با صدای مرحوم_کافی
نمازشب خوانها
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
❤️نماز را با ما تجربه کنید❤️
هرکس همّی و غمّی داشته باشد، یا
در شدّتی درمانَد، هفتاد مرتبه بگوید:
یا اللهُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَه یا
صَاحِبَالزَّمان اَدْرِکنی وَ لا تُهْلِکْنی ❤️
📚منهاج العارفین،ص483🍃
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💢#شرائط_صحت_وضو
❇️ اول. شرائط آب وضو :
1. پاک بودن
2. مباح بودن (غصبی نبودن)
3. مطلق بودن (مضاف نباشد)
❇️ دوم. شرائط ظرف وضو :
1. مباح باشد
2. از جنس طلا یا نقره نباشد
❇️ سوم . شرائط اعضای وضو :
1. پاک بودن
2. نبودن مانع از رسیدن آب
❇️ چهارم . شرائط وضو گیرنده
1. داشتن قصد قربت
2. مباشرت در وضو (یعنی خود فرد وضو بگیرد )
3. مضر نبودن آب
4. رعایت ترتیب و موالات
❇️ پنجم . کافی بودن وقت برای وضو و نماز
📚 منبع :
توضیح المسائل 16 مرجع جلد1م203
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زیاد هم از خودت مطمئن نباش!
✍حجتالاسلام والمسلمین پناهیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19
💗#هفت_شهر_عشق💗
💗#قسمت_پنجاه_و_چهارم💗
به يزيد خبر مى رسد كه بعضى از مردم شام با ديدن كاروان اسيران و آگاهى به برخى از واقعيت ها، نظرشان در مورد او عوض شده و در پى آن هستند كه واقعيت را بفهمند.
پس زمان آن رسيده است كه يزيد براى فريب دادن و خام كردن آنها كارى بكند. فكرى به ذهن او مى رسد. او به يكى از سخنرانان شام پول خوبى مى دهد و از او مى خواهد كه يك متن سخنرانى بسيار عالى تهيه كند و در آن، تا آنجا كه مى تواند به خوبى هاى معاويه و يزيد بپردازد و حضرت على و امام حسين(ع) را لعن و نفرين كند و از او خواسته مى شود تا روز جمعه وقتى مردم براى نماز جمعه مى آيند، آنجا سخنرانى كند.
در شهر اعلام مى كنند كه روز جمعه يزيد به مسجد مى آيد و همه مردم بايد بيايند.
روز جمعه فرا مى رسد. در مسجد جاى سوزن انداختن نيست، همه مردم شام جمع شده اند.
يزيد دستور مى دهد تا امام سجّاد(ع) را هم به مسجد بياورند. او مى خواهد به حساب خود يك ضربه روحى به امام سجّاد(ع) بزند و عزّت و اقتدار خود را به آنها نشان بدهد.
سخنران بالاى منبر مى رود و به مدح و ثناى معاويه و يزيد مى پردازد، اينكه معاويه همانى بود كه اسلام را از خطر نابودى نجات داد و...، همچنان ادامه مى دهد تا آنجا كه به ناسزا گفتن به حضرت على و امام حسين(ع) مى رسد.
ناگهان فريادى در مسجد بلند مى شود: "واى بر تو، كه به خاطر خوشحالى يزيد، آتش جهنم را براى خود خريدى!".
اين كيست كه چنين سخن مى گويد؟ همه نگاه ها به طرف صاحب صدا برمى گردد.
همه مردم، زندانى يزيد، امام سجّاد(ع) را به هم نشان مى دهند. اوست كه سخن مى گويد: "اى يزيد! آيا به من اجازه مى دهى بالاى اين چوب ها بروم و سخنانى بگويم كه خشنودى خدا در آن است".
يزيد قبول نمى كند، امّا مردم اصرار مى كنند و مى گويند: "اجازه بدهيد او به منبر برود تا حرف او را بشنويم".
آرى! اين طبيعت انسان است كه از حرف هاى تكرارى خسته مى شود. سال هاست كه مردم سخنرانى هاى تكرارى را شنيده اند، آنها مى خواهند حرف تازه اى بشنوند.
يزيد به اطرافيان خود مى گويد: "اگر اين جوان، بالاى منبر برود، آبروى مرا خواهد ريخت" و همچنان با خواسته مردم موافق نيست.
مردم اصرار مى كنند و عدّه اى مى گويند: "اين جوان كه رنج سفر و داغ پدر و برادر ديده است نمى تواند سخنرانى كند، پس اجازه بده بالاى منبر برود، چون او وقتى اين همه جمعيّت را ببيند يك كلمه نيز، نمى تواند بگويد".
از هر گوشه مسجد صدا بلند مى شود: "اى يزيد! بگذار اين جوان به منبر برود. چرا مى ترسى؟ تو كه كار خطايى نكرده اى! مگر نمى گويى كه اينها از دين خارج شده اند و مگر نمى گويى كه اينها فاسق اند، پس بگذار او نيز سخن بگويد كه كيستند و از كجا آمده اند".
آرى! بيشتر مردم شام از واقعيّت خبر ندارند و تبليغات يزيد كارى كرده است كه همه خيال مى كنند عدّه اى بى دين عليه اسلام و حكومت اسلامى شورش كرده اند و يزيد آنها را كشته است.
در اين هنگام، كسانى كه تحت تأثير كاروان اسيران قرار گرفته بودند، فرصت را غنيمت مى شمارند.
آنها اصرار و پافشارى مى كنند تا فرزند حسين(ع) به منبر برود.
بدين ترتيب، جوّ مسجد به گونه اى مى شود كه يزيد به ناچار اجازه مى دهد امام سجّاد(ع) سخنرانى كند، امّا يزيد بسيار پشيمان است و با خود مى گويد: "عجب اشتباهى كردم كه اين مجلس را برپا كردم"، ولى پشيمانى ديگر سودى ندارد.
مسجد سراسر سكوت است و امام آماده مى شود تا سخنرانى تاريخى خود را شروع كند:
بسم الله الرحمن الرحيم
من بهترين درود و سلام ها را به پيامبر خدا مى فرستم.
هر كس مرا مى شناسد، كه مى شناسد، امّا هر كس كه مرا نمى شناسد بداند كه من فرزند مكّه و منايم. من فرزند زمزم و صفايم.
من فرزند آن كسى هستم كه در آسمان ها به معراج رفت و فرشتگان آسمان ها، پشت سر او نماز خواندند.
من فرزند محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله) هستم. من فرزند كسى هستم كه با دو شمشير در ركاب پيامبر جنگ مى كرد و دو بار با پيامبر بيعت كرد.
من پسر كسى هستم كه در جنگ بَدْر و حُنين با دشمنان جنگيد و هرگز به خدا شرك نورزيد.
من پسر كسى هستم كه چون پيامبر به رسالت مبعوث شد، او زودتر از همه به پيامبر ايمان آورد.
او كه جوانمرد، بزرگوار و شكيبا بود و همواره در حال نماز بود.
همان كه مانند شيرى شجاع در جنگ ها شمشير مى زد و اسلام مديون شجاعت اوست.
آرى! او جدّم على بن ابى طالب است. من فرزند فاطمه هستم. فرزند بزرگْ بانوى اسلام. من، پسر دختر پيامبر شمايم.
يزيد صداىِ گريه مردم را مى شنود. آنها با دقّت به سخنان امام سجّاد(ع) گوش مى دهند.
نویسنده:دکتر مهدی خدامیان
♥⃢ 🌿 eitaa.com/joinchat/1912799280C98470c8f19