eitaa logo
کلید‌بهشت🇵🇸』
1.1هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
330 فایل
⊰به‌نام‌خدابه‌یادخدابرای‌خدا⊱ ❥کانالی‌پرازحس‌و‌حال‌معنوی⸙ ارتباط با مدیرکانال✉ @SadatKhanooom7 ⇠کپی‌مطالب‌کانال،فقط‌باذکرصلوات‌برای‌‌ظهورمولا(عج)💗 آوا {حرفامون}:@AVA_M313 تولدمون: ۱۳۹۹/۲/۵
مشاهده در ایتا
دانلود
°| |° 🍁امام صادق علیه السلام : بنی اسرائیل هنگامی که از ظلم و ستم فرعونیان به ستوه آمدند همه با هم دست به دعا برداشتند و خداوند متعال حضرت موسی را 170 سال جلو انداخت... 🍁سلام دوستان😊 به یه دیگه خوش اومدین 😁 🍁قراره که از امروز وارد مبحث:) و اینکه چرا امام زمان غایب شدند صحبت کنیم😊 🍁مطالب ما خلاصه ای از مطالب کتاب هستش. بهتون می کنم حتما این کتاب رو بخونین👌
🤲بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد🕊 🤲🏻بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد... 🤲🏾تو در هجوم حوادث صبور باش صبور که صبر میوه ی شیرین تر از ظفر دارد... 🤲🏿بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است... که شام خسته دلان مژده ی سحر دارد {⛅️🍃🌸} @adinezohour
در صبحگاه انتظار های بعدی هر کدوم از فلسفه های غیبت رو به طور خلاصه و البته مفید👌 توضیح میدیم🍃 پس با ما همراه باشید 😉💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌌هرشب ساعت21🕘 🎀با ما همراه باشید🎈 📕رمان📕
💎به وقت رمـ💖ـان💎
💗💗 او بہ آرامی می آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت... در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسی رو نداشتم. قلبم تو سینه ام سنگینی میکرد... ضربان قلبم اینقدر به شمارش افتاده بود که نمیدونستم باید چه کار ڪنم. خدای من چه اتفاقے برام افتاده بود. نمیدونستم خدا خدا کنم اوهم منو ببینه یا دعا کنم چشمش به حجاب زشت و آرایش غلیظم نیفتہ..!! اوحالا با من چند قدم فاصله داشت. عطر گل محمدی میداد... عطر پدرم…عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. کنترل حرکاتم دست خودم نبود. چشم دوختہ بودم به صورت روحانی و زیباش. هرچہ نزدیک تر میشد به این نتیجه میرسیدم که دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلن چیزی نبود که میخواستم. اما دیگر دیر شده بود. نگاه محجوب اوبه صورت آرایش کرده و موهای پریشونم افتاد. ولی بہ ثانیه نڪشید نگاهش رو بہ زیر انداخت .دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد.من اما همونجا ایستادم.اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در سکوت مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظه ی تلاقی نگاه و عطر گل محمدی رو مرور میڪردم. شاید هم زار زار بہ حال خودم میگریستم. ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم که این نگاه ها متحولم کنہ.من تا گردن تو ڪثافت بودم.!!!!! شاید اگر آقام زنده بود من الان چادر به سر از کنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش می‌گذشتم. سرمو بہ عقب برگردوندم.. و رفتن او راتماشا کردم.او که میرفت انگار کودکی هامو با خودش میبرد..پاک یهامو..آقامو.... بغض سنگینے راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم .روز بعد با کامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعی نداشتم فقط بنا به شرط من قرار شد که ملاقاتمون در جای آزاد باشہ. اوخیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولی از اونجایے که دلم نمیخواست آدرس خونم رو داشته باشه خودم  یکی از ایستگاههای مترو رو مشخص کردم و اوطبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسی بلند جلوی پام توقف کرد. 🍁نویسنده: ف مقیمی🍁 🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑 @kelidebeheshte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا