کلیدبهشت🇵🇸』
اگه واقعا😶 همه باهم👥 برای نجات 😌 از این گرفتاری ها،⛓ دست به دعا برداریم🤲 و از ته دل #ظهور رو از خدا✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°| #صبحگاه_انتظار12 |°
🍁امام صادق علیه السلام :
بنی اسرائیل هنگامی که از ظلم و ستم فرعونیان به ستوه آمدند همه با هم دست به دعا برداشتند و خداوند متعال #ظهور حضرت موسی را 170 سال جلو انداخت...
🍁سلام دوستان😊
به یه #صبحگاه_انتظار دیگه خوش اومدین 😁
🍁قراره که از امروز وارد مبحث:)
#فلسفه_غیبت و اینکه چرا امام زمان غایب شدند صحبت کنیم😊
🍁مطالب ما خلاصه ای از مطالب کتاب #آیا_ظهور_نزدیک_است هستش. بهتون #پیشنهاد می کنم حتما این کتاب رو بخونین👌
☝️اصلی ترین دلایل #غیبت این موارد هستند :)
1⃣ #آزمایش_و_غربال_انسان_ها
2⃣ #حفظ_جان_امام
3⃣ #عدم_آمادگی
4⃣ #غیبت_یک_سنت_الهی_است
5⃣ #تمرین_ولایت_پذیری
🤲بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد🕊
🤲🏻بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار بسی فتنه زیر سر دارد...
🤲🏾تو در هجوم حوادث صبور باش صبور
که صبر میوه ی شیرین تر از ظفر دارد...
🤲🏿بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است...
که شام خسته دلان مژده ی سحر دارد
{⛅️🍃🌸} @adinezohour
در صبحگاه انتظار های بعدی هر کدوم از فلسفه های غیبت رو به طور خلاصه و البته مفید👌 توضیح میدیم🍃
پس با ما همراه باشید 😉💐
💗#رهایی_از_شب💗
#قسمت_هفتم
او بہ آرامی می آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت...
در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسی رو نداشتم. قلبم تو سینه ام سنگینی میکرد...
ضربان قلبم اینقدر به شمارش افتاده بود که نمیدونستم باید چه کار ڪنم.
خدای من چه اتفاقے برام افتاده بود.
نمیدونستم خدا خدا کنم اوهم منو ببینه یا دعا کنم چشمش به حجاب زشت و آرایش غلیظم نیفتہ..!!
اوحالا با من چند قدم فاصله داشت.
عطر گل محمدی میداد...
عطر پدرم…عطر صف اول مسجد!
گیج ومنگ بودم.
کنترل حرکاتم دست خودم نبود.
چشم دوختہ بودم به صورت روحانی و زیباش.
هرچہ نزدیک تر میشد به این نتیجه میرسیدم که دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلن چیزی نبود که میخواستم.
اما دیگر دیر شده بود.
نگاه محجوب اوبه صورت آرایش کرده و موهای پریشونم افتاد.
ولی بہ ثانیه نڪشید نگاهش رو بہ زیر انداخت .دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد.من اما همونجا ایستادم.اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در سکوت مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظه ی تلاقی نگاه و عطر گل محمدی رو مرور میڪردم.
شاید هم زار زار بہ حال خودم میگریستم.
ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم که این نگاه ها متحولم کنہ.من تا گردن تو ڪثافت بودم.!!!!!
شاید اگر آقام زنده بود من الان چادر به سر از کنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم.
سرمو بہ عقب برگردوندم..
و رفتن او راتماشا کردم.او که میرفت انگار کودکی هامو با خودش میبرد..پاک یهامو..آقامو....
بغض سنگینے راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم .روز بعد با کامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعی نداشتم فقط بنا به شرط من قرار شد که ملاقاتمون در جای آزاد باشہ. اوخیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولی از اونجایے که دلم نمیخواست آدرس خونم رو داشته باشه خودم یکی از ایستگاههای مترو رو مشخص کردم و اوطبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسی بلند جلوی پام توقف کرد.
🍁نویسنده: ف مقیمی🍁
🕊🌹🔑کلیدبهشت🕊🌹🔑
@kelidebeheshte