کرامت مساجد استان ایلام
💥امروز همان روز است؛ قصه ی پرغصه ای که ۳۶ سال از آن می گذرد! ✍ علیرضا معراجی 💠💥رسانه خبری کرامت م
علیرضا معراجی: من از نسل جنگ هستم نسلی که موسیقیِ آژیر زرد برایش آرامش بود! اسباب بازی کودکی ش نارنجک و سرگرمی مان چیزهایی بودند که امروز مصداق بارز خشونتند !!!
صبح که می شد اگر مدرسه ای بود، یا زیر چادر و یا مدارسی با کلاس هایی بالغ بر۶۰ نفر !!!
اگر هم شرایط نا امن بود به کوهها و دره ها پناه می بردیم و غروب به خانه هایمان بر می گشتیم!!!
گاهی هم در هیاهوی جنگ، فوتبال در زمین های خاکی اطراف شهر ...
و مابقی ش صف نان و نفت، چادر و سیب زمینی!!!
و این بود قصه ی روزگار ما...
و امروز همان روز است...
چوار _ ۲۳ بهمن ۶۵
مثل سایر روزهایی که مسابقه ی فوتبال، به تماشای فوتبال می رفتیم
از فوتبال، تنها تیم ملی میشناختیم و خیبر چوار را
و علی قیطاسی را فراتر از علی پروین( و همچنان دوستش داریم)
نه به قرمز اهمیت می دادیم و نه آبی
نه حالا که از خط قرمزها عبور کردیم و آبی شدیم...!!!
چوار از دیر باز شهری ورزشی و ورزشدوست بود
و میدان فوتبال پاتوق من و دوستانم.
خیلیا بودن؛
جعفر قیطاسی، سعید رضا یادگار، افشار، هوشنگ، محمد بی ضرر ، حیات خاکی و ...
من فوتباليست نبودم، هيچوقت هم فوتباليست خوبی نشدم
اما آنروز چند نفری غرق در رویاهایمان، مشغول کنده کاری بر دیواره های خاک نم زده و نرمِ اطراف میدان فوتبال
به یک مسابقه تبدیل شده بود...
هر کس سنگر خودش،
گاهی هم دو برادر( سجاد و جواد) باهم، از ما کوچکتر بودن، اما جسورتر...
و آنروز در کنار هیاهوی فوتبال، قیل و قال بازیکنان و بی قراری توپ
مسابقه ای دیگر در جریان بود مسابقه ای رویایی که هیچ کس نمی دید، غیر از خود ما که
هم بازیکن بودیم و هم تماشاگر
مسابقه ی ساختنِ سنگر بر سینه ستبر خاک
بوی نمناکیِ خاکِ باران خورده در اوخر زمستان کوردی، ما را تشویق به فعالیت بیشتری می کرد
که پای ثابتش
من، امجد، سجاد و جواد، مصطفی، خلیل و تعدادی دیگر، معمولا اسامی بالا بودند و دقیقا" یادم نیست ...
آنطرف تر هم مراد آذرخش، که صرفا" تماشاگر فوتبال بود کمتر آن اطراف می آمد، اما آنروز ...
آذرخش همان مدرسه ای بود که ما بودیم ولی یک پایه بالاتر و گاهی مرا در مشق هایم کمک می کرد...
در روز حادثه مانند سایر روزهای فوتبالی سر موعدِ مقرر آنجا بودیم ...
حدود ساعت ۱۴عصر به بعد،
البته پاتوق همیشگی مان بود بخصوص در روزهای فوتبال.
ولی آن روز باز طبق معمول برای مسابقه ی حفر سنگر بر سینه ی فراخ دیواره ی خاکیِ اطراف میدان فوتبال، عزممان را جزم کرده بودیم...
داور مسابقه ی فوتبال که در سوت خود دمید، ما هم مسابقه را آغاز کردیم ...
با عجله و عشق برای ادامه ی کار روز های قبل و رسیدن به هدفی بنام سنگری عمیق تر که
که دقایقی در آن بیاسائیم و فوتبال را بنگریم
در حین حفاری، گاهی صدای سوت داور ما را به جریان فوتبال باز می گرداند...
مدتی از مسابقه گذشته بود، پدر از بالای تپه( قبرستان قدیمی) برای انجام کاری، بر من نهیبی زد، در عصر پدر سالاری چاره ای جز اطاعت امر نبود...
ساعت کامپيوتری م را که خیلی دوستش داشتم برای بچه ها جا گذاشتم، وقت را متوقف کردیم، و قول بر این شد که تا من بر می گردم، مسابقه متوقف گردد...
قول آنروزها، قول بود، قولی مردانه ....
زمانی که برای همیشه متوقف شد
به سرعت دوستان را به طرف پدر ترک کردم، باز قصه ی تهیه ی نان بود نفت، و اینبار نفت ...
ماموریت انجام شد...
با هیجان و پر انرژی برگشتم
به جاده ی جنب میدان فوتبال که رسیدم
بچه ها به نشانه ی وفای به عهد و انتظار رسیدن من، دستانشان را برایم تکان دادند و نگاهشان را به طرف من بر گرداندند ...
و من در تب و تاب رسیدن به مسابقه،
ناگهان هواپیما آمد و من به رسم همیشگی بی خیال این قصه ...
و این قصه ی همیشگی من و هم نسل های من بود ...
نترسیدن ....!!!
اما اینبار فاصله ی هواپیما تا زمین بسیار اندک بود،
چاره ای جز دراز کشیدن نداشتم، اما چشمم به آسمان بود
به زعم من یک گاو صندوق سنگین و سیاه از آسمان سقوط کرد...
گویی بر فرق سرِ من فرود آمد، هیچی نفهمیدم، مات و مبهوت...
و کمتر از دقیقه ای سکوتی مرگبار
آری ... سکوتی مرگبار
قلبها از تپش و شماره ها از کار افتاده بودن ...
آفتابِ غروب بر بال های هواپیمای عراقی می تابید، رنگ طلایی آن خودنمایی می کرد و مغرورانه بر بالای شهر چوار به طرف کشور عراق دور زد...
بلند که شدم، بی هدف به سمت خانه آمدم، در مسیر، جان دادن تیربرقی چوبی بر اثر اصابت ترکش را دیدم
و باز از خانه به سمت میدان فوتبال برگشتم
هیچ چیزی به یاد نداشتم
بوی باروت و خون و سوختگی در هم آمیخته بود
میدان به سرزمینی سوخته تبدیل شده بود
پایی قطع شده و ....
بغضِ توپ ترکیده بود و جنب وجوشِ تک و توک افرادی را می دیدم، فریاد می زندند اما علتش را نمی دانستم ... !!!
خودم را بی هدف به زمین های اطراف میدان فوتبال و روستای تنگ حمام رساندم...
سه روز بعد متوجه پر کشیدن دوستانم امجد حیدری و مراد آذرخ
کرامت مساجد استان ایلام
💥امروز همان روز است؛ قصه ی پرغصه ای که ۳۶ سال از آن می گذرد! ✍ علیرضا معراجی 💠💥رسانه خبری کرامت م
ش و ...شدم
از اون روز به بعد غروری برای نترسیدن از هواپیما نداشتم
به محض دیدن هواپیمایی حتی از کیلومترها دراز می کشیدم
۳۶ سال از آن قصه ی تلخ می گذرد و من میدان فوتبال چوار، مسیر تردد هر روزم هست و این قصه ی تلخ تداعی می شود
در پس لبخندهای من اندوهی تلخ و غمی سنگین جا خوش کرده است...
آری امروز آن روز است
آنروز سنگین و اندوهبار
من از آن روز به بعد هيچوقت ساعت نخریدم ...
و تکرار آن روز، ساعتِ کامپیوتری، سنگر، پایین آمدن بمب و آن صدای نهیب و پرواز هم بازی های کودکی م می دهد آزارم.
«روحشان شاد»
نگارنده: علیرضا معراجی/۲۳ بهمن ۱۴۰۱
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت را به دیگران معرفی کنید
جلسه هفتگی هیئت
بمناسب سالروز شهادت شهید ابراهیم هادی
سخنران: حاج آقا نظری
مداح: کربلایی محمدجواد حدیدی
یکشنبه ۲۳ بهمن ساعت۲۰
خیابان غلامرضا ارکوازی
مسجد امام حسن عسکری علیه السلام ایلام
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت مسجد را به دیگران معرفی کنید.
1_3302555534.mp3
8.29M
📻 یا هستیم یا نیستیم!
🔴 رفقا کسی که توی جنگ قرار گرفته، زندگیش باید یه حالی باشه...
#امام_خامنهای
#حاج_حسین_یکتا
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت مسجد را به دیگران معرفی کنید.
18.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم تکبیر...
:
این بانگ آزادیست که از نای جان خیزد...
«تکیه صاحب الزمان (عج)»
شهرستان دره شهر
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت را به دیگران معرفی کنید.
نظر آیت الله خوشوقت در مورد تربیت فرزندان در مسجد:
🔹راحتترین راه #تربیت این است که پدر، دست خانواده را بگیرد و به #مسجد بیاورد. در مسجد چیزهایی می بینند که آنها را تربیت میکند. بچه میبیند مردم نماز میخوانند؛ لذا نماز خواندن بر او چاپ میخورد. میبیند در رمضان روزه میگیرند، چاپ میخورد. میبیند عدهای منبر میروند و از ولایت امیرالمؤمنین میگویند، چاپ میخورد....
🔸خلاصه همهی اینها مربی است. بدون زحمت، خود به خود بچهها بار میآیند. انسان میبیند بعد از مدتی بچه نماز میخواند و حمد و سورهاش هم درست شده است. اما اگر بخواهی آنها را به مسجد نیاوری و خودت آنها را درست کنی، حتی اگر ۲۴ ساعت هم بنشینی، درست نمیشود.
🔹در مسجد بدون زحمت هم یاد میگیرد، هم با آدمهای خوب معاشرت میکند و خستگی اش در میرود و اُنسش تأمین میشود، و هم .... بنابراین باید پدر و مادر حواسشان جمع باشد و بچه ها را به عنوان امانت بپذیرند و تربیت کنند.
🍃🌸🍃
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
🔊پیام تقدیر و تشکر از حضور مردم بخش سراب میمه در راهپیمایی ۲۲ بهمن
✍بخشداری سراب میمه و ستاد دهه فجر در این بخش با صدور پیامی از مردم همیشه در صحنه بخش سراب میمه برای حضور حماسی در راهپیمایی یوم الله ۲۲ بهمن، تشکر و قدردانی نمودند.
متن کامل این پیام به شرح زیر است:
▫️با صلوات بر نبی مکرم اسلام و خاندان پاک و مطهر ایشان؛ شکر و سپاس بی حد، خداوند متعال را که در چهل و چهارمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و در گام دوم انقلاب مردم همیشه در صحنه بخش سراب میمه یک بار دیگر با حضور وحدت آفرین و دشمن شکن خود در صحنههای مختلف و تقابل با توطئههای دشمن، حماسهای دیگر را خلق کردند این صحنه ها حکایت از حضوری پرشورتر از گذشته در بزرگداشت یوم الله ۲۲ بهمن دارد که بدین وسیله از آحاد مردم فهیم، زمانشناس و ولایتمدار بخش که با شور و شکوه بیشتر از سالهای گذشته حماسه آفریدند تشکر نموده، از تمامی عوامل اجرایی و دستاندرکاران مردمی برگزاری مراسم یوم الله ۲۲ بهمن قدردانی مینمائیم.
✍روابط عمومی بخشداری و ستاد بزرگداشت دهه ی فجر بخش سراب میمه
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت مسجد را به دیگران معرفی کنید.
یادواره شهدای فوتبال چوار
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
محمد براتی نجف آباد
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت را به دیگران معرفی کنید.
#جاندلمعلی
جان من از علیست،مرا جان به کف ببر
ای شوق پابرهنه مرا تا نجف ببر…
#دلتنگنجف
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت را به دیگران معرفی کنید.
جانم به فدایت آقاجان
نگین فلاحی از شهرستان قوچان
💠💥رسانه خبری کرامت مسجد استان ایلام
💫@keramatmasjed1401
رسانه کرامت را به دیگران معرفی کنید.