#خاطره
🔻بچههای روستا
➖ به عنوان مسئول فرهنگی اردوی جهادی او را انتخاب کرده بودم. شانه خالی کرد و گفت: «نه؛ من می خوام برم روستای وزوه.»
واحد خواهران مؤسسه، در آن روستا کار می کردند. گفتم: «محسن زشته جلوی بچهها!» گفت: «نه، امروز بهم اجازه بده.»
طرف های ظهر رفتم به آنجا سر زدم. دیدم بچههای روستا را جمع کرده و اذان می گوید. بعد هم یک نماز جماعت با حضور دختر و پسرهای کوچک روستا راه انداخت.
طبق اصل مرامنامهٔ مؤسسه که «کاری که روی زمین مانده مال من است»، محسن این قسمت کار اردو را دست گرفته بود؛ بچههای روستا! با آنها کار می کرد، بازی می کرد، نماز و جلسه قرآن راه می انداخت.
#شهید_محسن_حججی🌷
@keramatshohada