﷽؛
📣📣 توجه! توجه!
📜اطلاعیه ختم انتظار
✨🌸انشاءاللّه دورهی هجدهم ختم انتظار رو آغاز میکنیم به نیت تعجیل در فرج مولامون 🌸✨
🙏 التماس دعای فرج
✨
24.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 شعرخوانی حمیدرضا برقعی - لیلةالمبیت
✨شب اول ماه ربیع الاول شب جان نثاری آقا و مولايمان اميرالمومنين علیه السلام و خوابیدن در بستر پیامبر صلی الله علیه واله است.
👌#پیشنهاد_دانلود
✨
﷽؛
📣📣 توجه! توجه!
📌اطلاعیهی خانه قرآن:
انشاءالله از شنبه (۱۹ آبان) کلاسها طبق برنامه قبل برگزار خواهد شد.
✨
﷽؛
#نمازمون_رو_اول_وقت_بخونیم :)
🚧 مهم تر از پیروزی
🔹 مناظره با عمران صابئی، به حساس ترین نقطه خود رسیده بود كه امام رضا(علیه السلام) روی به مأمون عباسی كرد و فرمود: اكنون وقت نماز است. من برای نماز می روم و بازمی گردم.
🔸 عمران كه می پنداشت برای امام رضا(علیه السلام) هیچ چیز مهم تر از پیروزی در این مناظره نیست، گفت: شگفتا! اكنون كه قلب مرا نرم و رام كرده اید، مناظره را رها می كنید؟ نماز را پس از مناظره هم می توان خواند. آیا نمی دانید كه این مناظره، چه اندازه برای من و شما مهم است؟ من و خلیفه را رها می كنید و می روید؟
❤ امام (علیه السلام) كه از جای برخاسته بود، فرمود: برای ما مسلمانان، چیزی مهم تر از عبادت خدا در وقتی كه او برای ما تعیین كرده است، نیست. نمازم را می خوانم و به مناظره با تو بازمی گردم.
📚 رضا بابایی؛ نماز در حكایت ها و داستان ها؛ ص ۳۸ برگرفته از عیون اخبار الرضا (علیه السلام)، ص ۱۵۴
✨ مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز
✨
﷽؛
🌵 #پندانه
🔸️... گنجشك به خدا گفت:
" لانه كوچكی داشتم، آرامگاه خستگی هايم بود و سرپناه بیكسی ام.
طوفان تو آن را از من گرفت.
اين طوفان بی موقع چه بود؟
لانه محقرم كجای دنيای تو را گرفته بود ...؟!
🔹️سكوتي در عرش طنين انداز شد.
فرشتگان همه سر به زير انداختند.
❤ خدا گفت:
" ماري در راه لانه ات بود و تو خواب بودی!
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند.
آنگاه تو از كمين مار پر گشودی.
🔸️" گنجشك خيره در خدايی خدا مانده بود.
❤ خدا گفت:
" و چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.
🔹️" اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزی در درونش فرو ريخت. های های گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد ...
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
🔆امام جواد علیه السلام :
الثِّقَةُ بِاللهِ ثَمَنٌ لِکٌلِّ غالٍ و سُلَّمٌ اِلى کُلِّ عالٍ؛
اعتماد به خدا بهاى هر چیز گرانبها است و نردبانى به سوى هر بلندایى.
📚بحارالانوار، ج۵، ص۱۴
✨
﷽؛
#حدیثِ_عنوانِ_بصری
⚠️آقای قاضی شاگردانش را بدون التزام به حدیث عنوان بصری نمیپذیرفت و توصیه میکرد که این حدیث را بنویسید و بدان عمل کنید و همراه خود داشته باشید و هفتهای یکی، دو بار آن را مطالعه کنید.
👌این حدیث مطالب جامع و پرباری، در بیانِ:
حقیقت عبودیت و ریاضت نفس و بردباری و کیفیت تحصیل علم و مقدار غذا و بیان مقام تسلیم و رضا، دربردارد.
💌 از حضرت امام صادق علیهالسلام نقل شده است و مرحوم مجلسی قدس سره آن را در بحارالانوار آورده است.
📚روح مجرد، ص ۱۷۶
📚بحارالانوار، ج۱، ص ۲۲۴
﷽؛
🔓 #حدیثِ_عنوانِ_بصری ۱
🔸عنوان بصری پیرمرد کهنسال بود که از عمرش نود و چهار سال سپری گشته بود.
🗣 او (عنوان بصری) نقل میکند:
من نزد "مالک بن انس" رفت و آمد داشتم؛
چون جعفر صادق علیهالسلام به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد کردم و دوست داشتم همان طور که از "مالک" تحصیل علم می کردم، از او نیز تحصیل علم نمایم.
🔆آن حضرت روزی به من فرمود:
من تحت نظر حکومت هستم و علاوه بر این، در هر ساعتی از شبانه روز اذکاری دارم که بدانها مشغولم و تو مرا از ذکرم باز مدار و علومت را از مالک بگیر،همچنان که سابقاً هم این طور بود که نزد او رفت و آمد می کردی.
‼من از این مطلب غمگین شدم و از نزدشان بیرون رفتم و با خود گفتم اگر در من خیری می دید من را از رفت و آمد به نزد خود و بهره بردن از علمش منع نمیکرد!
پس به مسجد رسول الله صلی الله علیه و آله رفتم و بر آن حضرت سلام کردم و فردای آن روز دوباره به روضه نبوی برگشتم و دو رکعت نماز گزاردم و عرض کردم:
خدایا! خدایا! از تو می خواهم که قلب جعفر را بر من متمایل گردانی و مرا از علم او تا حدی که باعث هدایت من به صراط مستقیم تو باشد بهرمند کنی.
🍁بعد با حال اندوه و غصه به خانه ام برگشتم ...
💫ادامه دارد ...💫
﷽؛
🔓 #حدیثِ_عنوانِ_بصری ۲
🍁 ... با حال اندوه و غصه به خانهام برگشتم و چون دلم از محبت جعفر مالامال شده بود دیگر پیش "مالک" نمی رفتم!
و از منزلم هم خارج نمی شدم، مگر برای نماز واجب، تا این که صبرم تمام شد ... .
💔در حالی که سینهام تنگ شده بود و تحملم به پایان رسیده بود نعلین خود را پوشیدم و ردای خود را بر دوش افکندم و قصد دیدار جعفر را نمودم؛
و این زمانی بود که نماز عصر را بجا آورده بودم.
چون به در خانه اش رسیدم اذن دخول خواستم، پس خادمی که داشتند، بیرون آمد و گفت: چه حاجتی داری؟
🗣 گفتم: می خواستم بر ایشان سلام کنم.
گفت: او در محل نماز خویش به نماز ایستاده، پس من روبروی در منزلش نشستم.
مدت زیادی نگذشته بود که خادمی آمد و گفت: داخل بیا به برکت خداوند.
من داخل شدم و بر حضرتش سلام کردم.
سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند بنشین!
خداوند تو را بیامرزد! پس من نشستم.
قدری به حال تفکر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: کُنیهات چیست؟
🗣گفتم: ابو عبد الله.
🔆حضرت گفتند: خداوند کُنیه ات را ثابت گرداند و تو را موفق بدارد، ای ابو عبد الله! سؤالت چیست؟
💓 با خودم گفتم: اگر از این دیدار و سلامی که کردم غیر از این دعای خیر، چیزی نصیبم نشود باز هم بسیار است.
🔆سپس حضرت سر خود را بلند نمود و فرمود: چه می خواهی؟
🗣 گفتم: از خدا خواستم که قلب شما را بر من منعطف گرداند و از علم شما به من روزی کند و امیدوارم که خدا آنچه را که از او در باره [حضرت] شریف تقاضا کرده ام اجابت نماید.
🔆فرمود: ای اباعبد الله! علم به آموختن نیست.
👌علم #نوری است که در قلب کسی که خدا بخواهد او را هدایت کند قرار می گیرید، پس اگر طالب علمی اول ...
💫ادامه دارد ... 💫