eitaa logo
ختم انتظار 🇵🇸
402 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
108 فایل
﷽؛ #اللّهـمّ‌صلّ‌علی‌محمّـد‌و‌آل‌محمّـد‌و‌عجّل‌فرجهم‌ #و‌اهلک‌اعدائهم‌اجمعین • اطلاع رسانی ختم قرآن، نهج البلاغه و ... خانه‌ی قرآن حضرت معصومه علیهاالسلام • دیگر کانال‌های خانه‌ی قرآن: https://eitaa.com/IimamzamanI
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽؛ .... قسمت ۷ ماجرای همیشگی مدافعان و معترضان کولر از بچگی یاد گرفتیم اتوبوس وسیله‌ی نقلیه عمومیِ یعنی برا همه‌ست .... یکی از ریش سفیدا: +آقای راننده، پشت خیلی گرمِ روشن کن کولر رو .... ما که تجربه‌ی یخ‌زدگی با باد کولر اتوبوس رو داشتیم زود دست به کار شدیم ... یکی پتو مسافرتی‌ش رو برداشت یکی کت‌ و ملحفه رو سرش کشید ... [یه تجربه حتما شونه‌هاتون رو از سرما بپوشونین و الا با این باد کولر پیاده روی رو شروع نکرده سرما رو خوردی!] بعد این مرحله بحث فواید و مضرات کولر داغ می‌شه! خداییش کولر خیلی بده دا خشک می‌شه ادم اصلا یه درصد زیادی از مریضیا از کولرِ خصوصا برا سرمایی‌هاا آهان ... اینم نشونه‌ش صدای سرفه و عطسه میاد از اتوبوس ... دعا کنیم صحیح و سالم باشن همه زائرای ارباب! مخترعای عزیز یه فکری هم برا کولر اتوبوسا بکنین لطفا! ادامه دارد ..... تنت سلامت آقاجان ادامه دارد ... ۱۲‌م ماه صفر ۱۴۴۴ چند روز تا
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛ .... قسمت ۸:  نماز شب اتوبوسی ....  عجب ماهی ... شبِ ولی ماه هم برا زائرا کم نذاشت امسال چقد پر نور ... انگار آسمون مهتابی روشن کرده ... شاهد یه دلدادگی بودم امشب با کمی آب و با رعایت حدود شرعی حجاب وضو گرفت ... جانماز رو باز کرد و مهر تربت رو بوسید و بعد ... الله اکبر ... شروع کرد به نماز شب خوندن دارم می‌نویسم براتون به عشق امام زمان درحالی که چشام مونده به قنوت هم سفرم ... و یاد بی‌بی زینب..... که بعد ارباب نماز شب‌شون رو نشسته می‌خوندن! خدا چه بنده‌های نابی داری .... و چقد مهربون و صبوری که ما رو هم کنار خوبات جا دادی و تحمل‌مون می‌کنی! امشب ما رو هم به اسم یاد کن تو قنوت نماز شبت آقا جان   ادامه دارد .... ------- [ نماز مستحبی مثل نماز شب رو می‌شه در حال حرکت خوند :) ] ۱۲ّم ماه صفر ۱۴۴۴ فقط چند روز تا ارباب
﷽؛ .... قسمت ۹ نماز صبح خیل ماشین‌ها از کجا تا کجا ترافیک ماشینِ اینجا قرار شد نماز صبح رو اینجا بخونیم یه حسینه بزرگ اسم‌ش رو نمی‌دونم همه رفتن صف کیک و چای اونم کیک و چای امام رضا .... ان‌شاءالله روزیتون کاش مهمان سفره‌ی شما باشیم .... ادامه دارد ..... ۱۲ صفر ۱۴۴۴ چند روز
﷽؛ ... قسمت ۱۰ حدود یه ساعت به یه ساعت ترافیک این شکلی ... احتمالا راه‌ها رو می‌بندن تا ترافیک نباشه مرز مهران! و بدون شلوغی و تلفات، از مرز رد شن زائرااا و همه منتظریم الهی همه گره‌ها و ترافیک‌های زندگی‌مون ا ظهور باز شن ... ادامه دارد ..... کمی مانده به مرز مهران ۱۴۴۴
﷽؛ .... قسمت ۱۱ بلاخره بعد چند ساعت ترافیک ... مهمون‌های امام حسین علیه‌السلام رسیدن به دوراهی .... دوراهی مهران و ارغوان .... شکر خدا که در پناه حسینیم .... ما رو تو ترافیک محشر جا نذاری آقاجان ... ما بدجور وابسته‌ایم به خودت ... ادامه دارد.... صبح ۱۲ صفر ۱۴۴۴ سفرنامه
﷽؛ .... قسمت ۱۲ نقطه سفر مرزی اتوبوس تبریز مهران به سلامتی رسید به مهران البته با غرغرهای بیش‌از حد آقای راننده! هوا اینجا خیلی خیلی گرمِ ... تازیانه‌ی باد میزنه به صورت و دستا... سرگروه پرچم آبی رنگ یا صاحب‌الزمان رو آماده می‌کنه تا اول راهی گم نشیم ... یه مسیر کوتاهی رو پیاده باید بریم ... واای الان جاشِ .... شربت آب‌لیمو صلواتی اونم خنک ... جاتون خالی .... با شربت آبلیموها خاطره‌ها داریم سفر اربعین ... دلچسب‌ترین و نیروزاترین نوشیدنی تو گرمی هوای عراق ... وضو و نماز ظهر و عصر و ادامه راه ... هنوز ایرانیم ادامه‌ی راه رو سوار اتوبوس‌ها شدیم تا برسیم به گیت های خروج ... (یه راه کوتاه هزینه‌ی هر نفر ۱۰ تومن ...) پیاده شدنی موکب‌های ایرانی رو دیدیم همه مشغول پذیرایی ‌.... و بلاخره رسیدیم گیت های خروج ... ادامه دارد ..... روز ۱۲ صفر ۱۴۴۴
﷽؛ .... قسمت ۱۳ زائر گرمازده! خب موکب‌ها که بودن، چرا استراحت نکردیم تا وقتی جلو گیت‌ها خلوت شد از مرز رد شیم ‌....! نمی‌دونم چرا ولی همین که رسیدیم خودمون رو زدیم به دل جمعیت ... یه نیروی عجیبی آروم و قرار رو ازمون گرفته .... شوق زیارت ارباب نمی‌ذاره یه لحظه‌م تو خاک ایران بمونیم ... از بالا سرمون آبیاری میشدیم ... قطره‌ای نه آپاشی اسپری گلاب هم تا حدودی کمک می‌کرد برا گرمازده نشدن .... بالای داربست ها یه سرباز داد می‌زد تو رو خدا هل ندین همدیگه رو ... ولی چون بین جمعیت پچ پچ بسته‌شدن مرز بود همه می‌خواستن به هر طریقی شده برسن به خاک عراق ... کمی جلوتر که رفتیم با موج جمعیت، دیدم دارم میفتم ... بی‌حال بی‌حال تصور کن گرما شدید یه کوله‌ی سنگین رو دوش ... حدود ۷ کیلویی بود انگار فشار جمعیت و ... تشنگی به کنار دستیم گفتم حالم خوش نیست .... سربازا هم دیدن گیچ ویج میزنم یه راه کوچولو باز کردن تا رد شم .. کنار سالن یه گوشه‌ای افتادم و همه نگرانم ... تا هلال احمر بیاد هر روش حال خوب کنی که بلد بودن کردن ... تا اینکه آقا دکتر اومد همه رو دعوا کرد دارین چیکار می‌کنین خون بره به مغزش و...!! گفت گرما زده شدی، بعد بردنم پشت ساختمانی که آدمای بی‌حال مثل من رو برده بودن برا احیا ... یه دکتر دیگه اومد و شروع کرد کارشُ ... گرما زده شدین منم یخ انگار عالم دیگه‌ای بودم ... خدا رو شکر همراه کنارم بود .. دکتر: +خب یه سرم بزنم ... - نه لطفا سرم نه!! (عوارض سرم رو که بدونی طاقت میاری بی‌حالی رو، طبق تجربه به این رسیدم.) +خب این شربت آبلیمو رو بخور - نه فشارش پایینِ بخوره می‌ره اون دنیا.....! آب یخ رو ریخت سر و صورتم .... .. دوندوماا - به حرف اومدم تو رو خدا سرما می‌خورم نمی‌تونم حرم باشم! آب رو دادن به همراهم تا پشت گردنم و پاهام بریزه بلکه یکم سرحال بیام .... خیس خیس شدماا ‌... اوضاع بدنم بهم ریخت .... سرمازده شدم اینبار! ادامه دارد ...‌ در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم اصلا به تو افتاده مسیرم که بمیرم عصر ۱۲ صفر ۱۴۴۴
﷽؛ .... قسمت ۱۴ زائر سرمازده! از سردی آبی که ریختن ... کمردرد گرفتم و به خودم می‌پیچیدم ... داشتم می‌مردم رو همون خاکا حدود ۲۰ دیقه‌ای دراز کشیدم ... یه برانکاردی نبود تا با آب و خاک تبدیل به مجسمه گلی نشی! لااقل یه موکتی حصیری ...! با این حال دعوام هم می‌کردن که اگه بری عراق کسی محل‌ت نمی‌ذاره چه برسه سرم بزنن بهت ... اشتباه می‌کردن مردم عراق خیلی خیلی خیلی مهمون‌نواز تر از ما بودن ... . از حال بقیه پرسیدم ... همراهم گفت تا دیدن حالت بد شد بدون نوبت هممون رو رد کردن ... بعد هر سختی اسانی هستاا ... کمی که خوب شدم تکیه دادم به رفیق اربعین و کشون کشون رفتیم باجه‌ای که پاسپورت‌ها رو مهر می‌زد .... مهر خروج رو زدن الحمدلله خاک عراقیم ..... اینا رو نوشتم ... خواستم بدونین تو این سفر سختی هست اونم زیاد ولی یه لذت‌های نابی هست که اگه اونا رو بچشی و قرار باشه بمیری تو این مسیر بازم شوق تو سرتِ! تو همه‌ی این لحظه‌ها دلم پیش حضرت زینب بود .... بی‌بی‌زینب چه ها کشیدی! وقتی حالمون بد شد آب بود و ... اما شما با تازیانه و تشنگی و .... این مسیر رو رفتین .... کسی مثل شما مصیبت نکشیده! سلامُُ علی قلبِ زینب صبور ادامه دارد ...‌ عصر ۱۲ صفر ۱۴۴۴
﷽؛ .... قسمت ۱۵ کربلا منتظر ماست بیا تا برویم! شب رو مهران عراق می‌مونیم الحمدلله همه چی هست آب و غذا و محل استراحت و ... خلاصه همه امکانات لازم و ضروری حتی بیشتر ... ما شهر خودمون انقد شربت و میوه نخوردیم تو یه هفته که اربعین بهمون با مهربونی تعارف می‌کردن .... یه شربتایی خوردیم که اولین بار بود مزه‌ش رو می‌چشیدیم ... واقعا خوشمزه و گوارا ..... براشون اسم اختراع کردیم .... اولین نفری که مزه‌ش رو حدس می‌زد یه اسم بامزه براش می‌ذاشت ... فک نکنم تا حالا شربت لواشک و تمرهندی خورده باشین ‌‌‌‌‌‌.... ولی ما اربعین خوردیم .... خیلی خوشمزه بود ... خلاصه تو وفور نعمت خوابیدیم و صبح راهی کراج (ترمینال) مهران شدیم تا ادامه بدیم سفر رو .... گروه توافق کرده بودیم اول کاظمین بریم .... یهو یه اتوبوس عراقی بزرگ پر از صندل داد زد کَربلا صلواتی کَربلا صلواتی ...[این رو با لهجه عراقی بخونین] سرگروه گفت سوارشین کربلا خواسته‌تِمون ... همگی سوار شدیم .... حالا بذار بگن عراق فلانِ بهمانِ ... والا ایران سر پول یه پول ناچیز بعضی راننده‌ها همش غر می‌زنن و ... .. اما اینجا برا ۶۰۰ تومن پول که کرایه‌ی مهران تا کربلا بود فقط یه صلوات فرستادیم! اینا همه عشق امام حسینِ که عراقی‌ها رو مجنون کرده! خودشون می‌گن چند برابر بیشترش امام حسین تا سال بعد بهشون می‌ده ... بنازم این همه عشق و اعتقاد و ارادت رو .... اینجوری شد که امام حسین زائراش رو خواست تا شروع سفر مون با زیارت کربلا متبرک بشه .... الحمدلله که در پناه حسینیم .... ادامه دارد ...‌ صبح ۱۳ صفر ۱۴۴۴ صبحت بخیر آقا جان!
﷽؛ .... قسمت ۱۶ حدود ۶ ساعت راه داشتیم تا کربلا ... اتوبوس صلواتی کربلایی ما برا صبحانه تو یکی از موکب‌های بین راهی نگه داشت .... اولین صبحانه‌ی سوپر مفصلی بود که خوردیم .... همه چی بود ... خبز (نون) داغ و پنیر و سوپ ماکارونی و تخم‌مرغ آپز و چای ایرانی و چای عراقی و ... خلاصه هر کی هر چی دوست داشت نوش جان کرد.... و عراقی ها همش می‌گفتن هلّ‌بکم زائر (خوش اومدین انگار معنی‌ش) و با روی خوش و لبخند ازمون پذیرایی می‌کردن .... کل مسیر اربعین مردای پا به سن گذاشته و جوونای رشید قامت و بچه‌های کوچولو هم‌شون با احترام و تواضع می‌گفتن آب خنک زائر ... باورتون نمی‌شه چقد خون‌گرم و مهمون‌نوازن ... بایدم اینطور باشه ... کمال همنشین در من اثر کرد .... خب دا هرکی مجاور اربابم حسین باشه مهربون و متواضع .... اسنتد های هدیه رو به آشپزای خانم عراقی دادیم و .... خداحافظی کردیم دوباره یه مسیری رو رفتیم ماشین نگه داشت ... یه پسر جوون با طبقی از آلو اومد ... مشت مشت برمی‌داشتن زائرا خیلی خوش‌مزه بود ... کلی خودیم و ذخیره کردیم برا ادامه راه ... الان رسیدیم کربلا هوا خیلی گرمِ تو یه موکب بین راه کربلا نشستیم و کلی استراحت کردیم خلاصه یه نصف روز تو موکب موندیم و ناهار و نماز و غسل زیارت و نوشیدنی و شارژ گوشی و ... دوتا از همسفرا کلی هدیه ریزمیز انگشتر دخترونه ماشین کوچولو برا بچه‌های عراقی نزدیک همین موکب دادن ... هوا کمی خنک شد و راه افتادیم سمت حرم ارباب ... ادامه دارد ...‌ ظهر و عصر ۱۳ صفر ۱۴۴۴ آرزومونِ سال آینده هم قدم شما باشیم تو بهشت اربعین
﷽؛ .... قسمت ۱۷ "صورت و دستم کبود و پایم پر از آبله" خیلی مونده برسیم حرم ... اذان مغرب به افق کربلا ... قرار شد سرگروه مواظب کوله‌ها باشه و بریم نماز مسجد ... عضله‌ی پای یکی از همسفرا گرفت و نتونست راه بره ... همونجا با روغن سیاهدانه ماساژ دادیم و بعد رفتیم نماز .. وضوخونه مسجد که بودیم یهو برقا رفت ...ظلمات شداا ... اَاااه ... حالا چیکار کنیم دو دیقه‌ای طول نکشید برق اومد ... وضو گرفتیم ... برا خانوما مسجد جا نداشت و بجاش حسینه بود ... یهو دوون دوون کوچیک‌ترین همسفرمون اومد و با گریه گفت مامان‌ِ گروه از بالای پله‌ها افتاد! .... هاج و واج و مات و مبهوت دیدیم بله چشمتون روز بد نبینه... پاها و قفسه‌سینه‌ کبود! دست‌ش شکسته! اصلا نمی‌تونه تکون بخوره بی‌تابی می‌کرد ... ای حسین الان چطوری بیام حرمت .... ای حسین نمی‌خوای بیام! حال همه‌مون گرفته شد ... اینجا که نمی‌شه موند ... هر جور تونستی نمازت رو بخون بریم مرکز بهداشتی هلال احمری ... سریع نمازها رو خوندیم سرگروه ماجرا رو نمی‌دونست + یه خورده دست‌ مامانِ گروه درد می‌کنه - چی شده؟ + هیچی یهو اینجور شده ... -(با شوخی) یهو هم درست می‌شه ... بغض مامان گروه ترکید و سکوت رو شکست از پله‌ها افتادم .... سرگروه شوکه شد! مسکن دادن و با پارچه‌ای دست رو بستن به گردن! خدا رو شکر پاها چیزی نشده بود فقط کبود شدن ... حرکت کردیم ‌و با دقت نگاه می‌کنیم تا نماد ماه قرمز رو دیدیم به سرگروه خبر بدیم ... یعنی چی میشه بقیه راه ... پیاده روی رو می‌تونیم بریم؟ ادامه دارد ... از ناقه افتادی و صدا زدی کجایی بابا حسین .... شب ۱۴ صفر ۱۴۴۴ به فدای قدم یار ( ) شود هرچه که هست ....
﷽؛ .... قسمت ۱۸ به لطف امام حسین تو مرکز هلال‌احمر کربلا یه دکتر فوق‌تخصص ارتپد اصفهانی بودن ... تشخیص دادن دست شکسته خیلی ماهر بودن بدون عکس، دست رو جا انداختن و گچ‌گرفتن .... چند تا مسکن قوی هم دادن برا تسکین دردا ... گفتن رسیدین بیمارستان تل زینبیه یه عکس هم بگیرین و بیارین برام ... خدا رو شکر بخیر گذشت! مثل معجزه‌بود‌ ... از اون پله‌های مثلثی بیفتی و پاها و سر آسیبی نبینه معروف ترین دکتر ارتپد اصفهان اون موقع تو هلال‌احمر باشن و ... خدایا شکرت ... دوباره راهی شدیم.. به سمت حرم ارباب ... بعد یه مدت پیاده‌روی یهو نگامون گره خورد به گنبد حضرت عباس .... باب‌الحوائج .... و تا صبح موندیم بین‌الحرمین .... خیلی شلوغ بود روبروی درب صاحب‌الزمان نشستیم و کوله‌ها رو زمین گذاشتیم .‌‌.. قرار شد هرکی دل‌ش می‌خواد دست‌ش برسه به ضریح آقا بره از نزدیک زیارت کنه ‌... بقیه‌م از دور سلام دادیم ... عبدالموالی‌م قاپیوا گلمیشم حسین یا دست خالی‌م قاپیوا گلمیشم حسین .... و سهم ما یه سلام از دور به ارباب بی کفن ... و زمزمه‌ی نوحه‌هایی که یه سال مانوس بودیم باهاش ... جان آقا سن قوربان اقا سیدالعطشان آقا ‌.... آقا جان بوجور یوخااا بیلسن کی .... یه کنج از حرم بهم جا بده ... دلم تنگته خدا شاهده! و چشای پر حرف و پر اشک .... اینجا بیشتر زائرا با نگاه حرف دلشون رو به ارباب می‌گن! یاد همه بودیم ... و برا فرج دعا کردیم ... شب ۱۴ صفر ۱۴۴۴