دلودلدارم.._۲۰۲۱_۱۰_۱۶_۱۴_۲۵_۲۴_۴۸۸.mp3
5.33M
#مولودۍ🎼🎉
-دلودلدارمیاروفادارم
-میدونیدلماسیرقدمته
-خیلیدوستدارم♥️
حاج سید مجیدبنےفاطمھ🎉
#امامت
#امام_زمان
♡{@ketaaaab}♡
آقــا !
من ڪہ میدونم تو این دنیا یا اون دنیا..
آخرِ آخرِش..🚶♀️
چشم تو چشم شما میشیم :)
میشہ بہ رومون نیارین ڪہ چقد..
آبروریزی ڪردیم و دل شمارو شڪستیم💔؟!
#تلنگرانہ
#امام_زمان
♡{@ketaaaab}♡
💥اگه توخوابگاه یا دانشگاه یا تو محیط فامیلاتون خجالت میکشی نماز بخونی...این اشتباست...
خدا تو حدیث قدسی میگه :
یاد منو پیش بنده هام فریاد بزن تا منم یاد تورو پیش همه فریاد بزنم...
اگه تو در موقعیت های خاص به یاد خدا باشی...
خدا هم تو موقعیت های خاص به یادته.
هیچی جای نماز رو نمیگیره...تو اگه خیلیییییییییییییییی آدم خوبی باشی ولی نماز نخونی هیچکدوم از اعمالت قبول نمیشه.شرط قبولی تموم اعمال خوب نمازه.👍
😎خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
#خودسازی
#دین_داری_لذت_بخش
♡{@ketaaaab}♡
بهپسرانی کهبفهمند غیرت فقطبرای
خواهرانشان نیست نیازمندیم..:/!
#زن_عفت_افتخار
#حجاب
♡{@ketaaaab}♡
بیعت میکنم 🤚🏻.mp3
8.11M
#تلنگری
استادشجاعی
استادمیرباقری
استادرائفی پور
✦ من میخوام بیعت کنم با امامم!
✦ بیعت یعنی چی؟
✦ چجوری با امام غائب میشه بیعت کرد؟
✦ چه حقوقی با این بیعت، میفته به گردن من؟
💌 ویژه #عید_بیعت
#امام_زمان
#امامت
♡{@ketaaaab}♡
در شفاعت شهدا دست درازی دارند
عکسشان را بنگر ... چهره نازی دارند
ما به یادآوری خاطره ها محتاجیم
ورنه آنان به من و تو چه نیازی دارند
#شهید_محسن_حججی🌱
#حجاب 💫
#شب_جمعه🌿
♡{@ketaaaab}♡
🌺قسمت دوم رمان مترسک مزرعه آتشین🌺
🌸پارت چهل و هفتم🌸
جنگ که بچه بازی نیست. تو نه آموزش دیده ای، نه توانایی جنگیدن داری.😒
گفتم:
- خب آموزش می بینم.
گفت:
- نه، زد و یک هفته دیگر عملیات شد. آن وقت چی؟ باید تو آموزشی عرق ریخته باشی تا تو صحنه جنگ، خونت ریخته نشود.🩸 تو تا حالا بغل گوشت تیر و خمپاره زده اند؟ اصلا بلدی اسلحه دست بگیری؟🤨
نه! من نمی توانم مسئولیت قبول کنم. اخلاق من باید دستت آمده باشد. حالا هرچه دوست داری گریه کن و التماس كن. باید برگردی خانه و بروی سر درس و مشقت.📚 جوان پشت میز صدام کرد. آقای حمیدی دستم را کشید و به طرف کابین شماره ۳ رفتیم. آقای حمیدی گوشی تلفن را دستم داد.📞 گوشی را به گوش چسباندم. صدای مادرم را شنیدم که تند تند الو الو می کرد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- سلام مامان، منم آیدین! مادرم جیغ کشید و بعد گریه افتاد و صدای لیلا را شنیدم که گفت: آیدین! تو می خواهی مامان را بکشی؟ همه دارند در به در دنبالت میگردند. معلومه کجایی؟😣
به آقای حمیدی نگاه کردم و گفتم:
- نگران نباشید، پیش آقای حمیدی هستم.😊 آقای حمیدی جا خورد.😳 صدای جیغ لیلا را شنیدم که به مادرم می گفت که من جبهه رفته ام. مادرم گفت:
- یا امام رضا! تو آن جا رفتی چه کار؟
آقای حمیدی گوشی را از دستم کشید و با صدای آرام گفت:
- سلام حاج خانم! حمیدی هستم.😇
بعد چهره اش درهم شد. از گوشه چشم، با ناراحتی نگاهم کرد و گفت: به خدا من نه حاج خانم! اجازه بدهيد من توضيح بدهم... نه. روحم خبر نداشت! آیدین... به روح حسن این طور نیست. آخر من چطوری دلم می آید جگر گوشه شما را... چشم. باشد. من اشتباه کردم، چشم، جبران میکنم. حتما حتماً. همین امروز می فرستمش تهران. حتما حتماً. شرمنده ام!😔
بعد گوشی را به سینه ام کوبید و غرید: می بینی آیدین خان! من از دست تو چه کنم؟😐
گوشی را به گوش چسباندم. مادرم گفت: آیدین! اگر می خواهی من دق مرگ نشوم، زودی برگرد خانه.
#کتابخوانی 😍📚
#کتابخوربرتر 😍📚😁
#جرعه_ای_کتاب 📚
🏴{@ketaaaab}🏴