💎در محضر قرآن
وَأَحْسِن کَمَآ أَحْسَنَ ٱللَّهُ إِلَیْکَ...
و همانطور که خدا به تو نیکی کرده، نیکی کن …
📖سوره القصص آیه ۷۷
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
📜حکایتهای پندآموز
طرز نگاه👀
دو برادر بودند
يكی از آنها منزوی و معتاد🚭
ديگری متشخص و موفق💯
برای همه معما بود👈🏻 چرا اين دو برادر كه هر دو در يک خانواده و با يک شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتی متفاوت داشتهاند؟
از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند:
👈🏻 گفت: علت اصلی شكست من، پدرم بوده است! او هم يک معتاد بود، خانواده اش را كتک می زد و زندگی بدی داشت! چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شدهام👌🏼
از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند
👈🏻گفت: علت موفقيت من پدرم است😳
من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگیاش را میديدم و سعی كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهای شايستهای جايگزين آنها كنم☺️
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
قسمت اول
پس از نجات حضرت موسی و همراهانش از شر فرعون و عبور از دریا، آنها در محل مناسبی رحل اقامت افکندند و زندگی جدیدی را آغاز کردند، به همین جهت محتاج به آیینی بودند که طبق آن عمل کنند و قانونی لازم داشتند که به هنگام نزاع و مخاصمات به آن مراجعه نمایند.
لذا حضرت موسی از خدای خود کتابی خواست که در پرتو آن بنی اسرائیل هدایت گردند و به احکام خدا عمل نمایند، اوامر او را اطاعت و از نواهی و اعمال زشت دوری جویند.
مقصود موسی این بود که قوم با گذشت زمان در وادی بی دینی سقوط نکنند و در امور معاش و معاد دچار اشتباه نشوند.
خدا به موسی علیه السّلام دستور داد خود را تطهیر کند، سی روز، روزه بگیرد سپس به طور سینا برود تا خدا با وی سخن بگوید و دستور خود را، در کتابی که مرجع و منبع امور آنها است دریافت دارد.
موسی از میان قوم خود هفتاد نفر را انتخاب و به طور دعوت کرد. سپس خود زودتر به میقات و وعده گاه پروردگار خود روان شد و پس از سی شب، وصل موسی حاصل شد، ولی برگزیدگان قوم او عقب مانده بودند. در همین موقع بود که از موسی سؤال شد: چرا با شتاب و عجله آمدی؟!
موسی جواب داد: برگزیدگان قوم من در راه هستند، من به علت شوق دیدار تعجیل کردم!
سپس موسی علیه السّلام مأمور شد ده روز دیگر در میقات خود بماند تا وعده او پس از چهل روز به پایان برسد.
از طرفی هنگامی که موسی به سمت کوه طور رهسپار می شد، هارون برادر خویش را به سرپرستی قوم گماشت تا در غیاب او به امور قوم رسیدگی و احوال آنان را بررسی نماید، تا موسی همراه امانت گرانبهای خدا (تورات) بازگردد و به شرافت میعاد خویش با خدا نایل گردد.
چون موسی به طور سینا رسید خداوند او را به تکلم با خویش خشنود نمود. او را مقرب خود ساخت و منزلتش داد. این عمل شوق دیدار پروردگار را در موسی شعله ور کرد و گفت: بار خدایا خود را به من بنمایان تا به تو نظر کنم!
او که از نعمت رسالت بهره مند شده و مورد لطف و تقرب پروردگار قرار گرفته بود، خواهان نظاره جمال حق بود و از طرفی قوم او نیز چنین انتظاری داشتند.
خدای موسی به وی فرمود: هرگز مرا نمی بینی، به جانب چپ نظر کن، اگر کوه به جای خود ماند، تو نیز مرا خواهی دید. موسی نظر به کوه افکند و در آن خیره شد ناگهان کوه متلاشی و بر روی زمین جاری گشت و ناپدید شد. موسی علیه السّلام از این حادثه وحشتناک، مضطرب و هراسان شد و بیهوش بر روی زمین افتاد و سپس خداوند او را مورد لطف و رحمت خود قرار داد تا بههوش آمد و به تسبیح و تکریم خدای متعال پرداخت. آنگاه موسی الواح تورات را که شامل نیازمندیها و احکام بنی اسرائیل بود، دریافت کرد و سپس عرضه داشت: بارخدایا! مرا کرامتی نمودی که قبلا به هیچ کس چنین کرامتی نکرده بودی. وحی شد: ای موسی! من تو را به رسالت و کلام خود برگزیدم، آنچه را به تو نازل کردم بگیر و از شکرگزاران باش.
#داستان_شب
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
سلام
صبحتون بخیر
امیدوارم روزی خوب و با اخباری خوب و نابودی ظالمین و پیروزی مظلومین داشته باشیم
💎در محضر قرآن
وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً
اسراء / 81)
و بگو: حق آمد، و باطل نابود شد، یقیناً باطل نابود شدنی است.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌻سیره بزرگان
آیتالله العظمی آسید احمد آقای خوانساری کسی است که امام درمورد ایشان فرمودند: ایشان اتقیالاتقیاء هستند.
ذکر شده آیت الله خوانساری همسری داشتند که خیلی آقا را اذیت میکرد. حتی اگر درِ خانه آقا میآمدند و میگفتند: با آیتالله العظمی خوانساری کار داریم.
میگفت: کدام آیتالله؟ بروید...
و بعد به آقا فحاشی میکرد! گاهی آقا را با خاکانداز میزد. یک مرتبه دیدند سر آقا شکسته، به یاران نزدیکشان گفته بودند: این مرحمتی خانم است!
مرحوم آیت الله فلسفی تعریف میکردند: یکی از آقایان به ایشان گفته بود👈🏻 آقا! شما چرا اینطور صبوری میکنید؟ طلاقش بدهید برود! گفته بودند: کجا رهایش کنم، بیچاره جایی را ندارد برود، من صبر میکنم!
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
☕️یک فنجان کتاب
از کلیات سعدی
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان در هم نکشیده، مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم.
به جامع کوفه در آمدم دلتنگ، یکی را دیدم که پای نداشت. سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وآن که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
کتاب
ادامه قسمت سی و یکم👇🏻 ماشینها از دوردست به من نزدیک شدن گویا میخواستند مثل اژدها مرا ببلعند از دها
قسمت سی و دوم از کتاب سیاحت غرب👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴
📔کتاب سیاحت غرب
✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی
📌قسمت سیودوم
هرچه میرفتیم آثار خوشی و خرمی و گل و ریاحین و درختان میوهدار بیشتر میشد، تا آنکه کوههای سبز و باغات زیاد و آبشارهای صاف و تمیز زیادی پیدا شد و در دامنه کوهها و قله آنها خیمههای زیادی از حریر سفید نمایان شد.
هادی گفت: اینجا حومه شهر است اهالی آن در این خیمهها ساکنند، ستونها و نخهای آن خیمهها از طلا بود و طنابها از نقره خام.
به آنجا که رسیدیم هادی گفت: صبر کن تا بروم و خیمه تو را تعیین کنم.
گفتم: اسم این سرزمین چیست که بسیار خوش آب و هوا و با روح است؟
دلم میخواهد چند روزی اینجا بمانم
گفت: این زمین وادی ایمن و عرض مقدس است و باید چند روزی در اینجا بمانی.
پاکتی از خورجین که هدیه حضرت زهرا سلام الله علیها در آن بود بیرون آورد و رو به خیمهای که در قله کوهی دیده میشد گرفت.
من نگاه میکردم وقتی که هادی به آن خیمه رسید و کاغذ خوانده شد، دیدم که دختران و پسران از خیمه بیرون شدند و به طرف من دویدند.
هادی نیز از عقب رسید و پاکتی دیگر از پله خورجین آورد و گفت: تو با اینها برو به خیمه و چندی استراحت کن تا من از عاصمه برگردم.
گفتم: هادی کجا مرا غریب و بی مونس ترک میکنی؟
گفت: برای مصالح تو میروم، و اینجا وطن توست و در آن خیمه مونس خواهی داشت.
هادی این را گفت و پرواز کرد و من با آن خَدم و حَشَم به خیمه آمدم.
حوریهای در آنجا به روی تخت نشسته بود، برخاست و از من استقبال نمود.
غلامی همچون خورشیدِ درخشان با ابریق(آفتابه) و لَگنی از نقره خام وارد شد و سر و صورت مرا شستشو داد و از آن آب بوی مشک و گلاب ساطع بود.
پس از آن صورت خود را در آینه دیدم و در جمال و جلال از آن حوریه زیباتر بودم و سَروری و بزرگواری من بر او محقق شده و هر دو بر روی آن تخت نشستیم.
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡