🪴در محضر معصوم
زيد بن ثابت گفت: رسول خدا(ص) فرمودند: هر كس على(ع) را در زمان حيات آن حضرت و بعد از وفاتش دوست بدارد، خداوند عزّ و جلّ، تا زمانى كه خورشيد طلوع و غروب مىكند، براى او ايمنى [از عذاب] و [ثبات] ايمان مىنويسد.
و هر كس در زمان حيات على(ع) و يا بعد از وفاتش نسبت به آن حضرت بغض و كينه ورزد،به مرگ جاهليت خواهد مرد و همۀ كردار و رفتارش،حسابرسى مىشود.
متن عربی:
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحُسَيْنِ اَلْقَزْوِينِيُّ أَبُو اَلْحَسَنِ اَلْمَعْرُوفُ بِابْنِ مَقْبُرٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ كَتَبَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ اَلْأَمْنَ وَ اَلْإِيمَانَ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ أَوْ غَرَبَتْ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ مَاتَ مَوْتَةً جَاهِلِيَّةً وَ حُوسِبَ بِمَا عَمِلَ.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر🤑 میدهم ولی شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانی نکنید و با احترام رفتار کنید.
او به کسانی که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند علاوه بر دستور قبلی گفت: سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند. بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید.
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزی طبق معمول برای سرکشی کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمی کنار رفت و یک کارگر جوانی چهره او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که مریض شد و بیماری او را به مرگ نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمیآمد و گوهر شادخاتون حال او را جویا شد. به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدی دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویی گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتی یک بنده خدا جلوگیری کنیم؟
به مادر گفت: برو به پسرت بگو من برای ازدواج با تو آماده هستم ولی قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکی اینکه مَهریه من چهل روز اعتکاف در این مسجد تازه ساز است. اگر قبول داری به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جای آور.
شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم طلاق بگیرم. حال اگر تو شرط را می پذیری کار خود را شروع کن.
جوان عاشق وقتی پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده حالش خوب شد و گفت: چهل روز که چیزی نیست اگر چهل سال هم بگویی حاضرم!
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نمازهایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد.
روز چهلم گوهر شاد قاصدی فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام می شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستی او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگو اولاً از تو ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازی به ازدواج با تو ندارم.
قاصد گفت: منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد خانم نبودی؟
جوان گفت: آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بی تاب کرد هنوز با معشوق حقیقی آشنا نشده بودم، ولی اکنون دلم به عشق خدا می طپد و جز او معشوقی نمی خواهم. من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم، از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقی را پیدا کنم.
آن جوان آشیخ محمد محمد صادق همدانی نام داشت و اولین پیش نمازِ مسجدِ گوهر شاد شد و کمکم به مطالعات و درس رو آورد و فقیه کاملی گردید.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
همراهان عزیز سلام
امروزمان را با مناجات آغاز می کنیم
مناجاتی دلنشین با طعم عشق
🤲🏻خدایا...
یقین داریم آنچه برای ما
رقم خواهد خورد
در دستان قدرت توست
پس امروز
برای همه لحظات زندگیمان
آنچه را كه خير و صلاح
و موجب خشنودی توست
طلب مي.كنیم…
آمیـن یا رب العالمین🤲🏻
💊در محضر معصوم
امیرالمومنین(ع):
🗣سخن مانند داروست
🍃اندکش سود می بخشد
🍂و بسیارش کشنده است
متن عربی: الکلامُ کالدَّواءِ؛ قَلیلُهُ یَنفَعُ، و کَثیرُهُ قاتِلٌ
📚میزان الحکمه ج10
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
خانم عفت قوام زاده همشیره آسید مهدی قوام نقل میکند:
آقای هاشمی نژاد تعریف کرد: از یک میوه فروش که روی چرخ میوه ریخته بود برای دیدن سید میوه خریدیم. وقتی خواستیم پول بدهیم، پول را قبول نکرد. گفتم اگر مبلغ را نگیری میوه را نمیبرم. میوه فروش گفت آقا سید دست من را گرفت و از جهنم به بهشت برد چگونه پول بگیرم؟
بعد تعریف کرد یک روز سید با عیالش از خانه بیرون رفتند من هم که در محل به دزدی شهرت داشتم به خانهی سید رفتم مقداری اسباب جمع کردم و خواستم از خانه بیرون بروم که در خانه باز شد و سید با عیالش وارد شد.
نگاهی به من کرد و سلام گرمی کرد و گفت «حالا که تا اینجا آمدهای بیا برویم یک چایی بخوریم»
داخل خانه برگشتیم. سید برایم میوه و چای آورد. بهم گفت:«اهل کجایی؟» گفتم خاکسفید. گفت:«این فرش دستی ها مال تو. یک چرخ دستی و میوه بخر و داخل آن بگذار. هرچه هم که از بارت ماند و نخریدند شب خودم از تو می خرم.»
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت لایک کنید ♡
◾️آه مظلوم
آیت الله جوادی آملی:
مرحوم علامه طباطبایی (رضوان الله علیه) می فرمود که این حدیث از غرر روایات ماست، وجود مبارک حضرت امیر داشتند در مسجد سخنرانی می کردند.
از شام معمولاً گروهی برای جاسوسی یا خبریابی می آمدند.
آمدند محضر حضرت امیر وجود مبارک امام مجتبی هم بچه بود، نشسته بود.
به حضرت عرض کردند: «کَمْ بَینَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؛ بین آسمان و زمین چقدر فاصله است؟
این یک سؤالی بود که کسی دسترسی ندارد، مگر اینکه آدم از راه علم غیب بگوید، اینها هم علم غیب باورشان نمی شود.
سائل سؤال کرد: «کَمْ بَینَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاء»؟
حضرت اشاره کرد به امام حسن که پسر تو جواب بده!
وجود مبارک امام مجتبی فرمود: «دَعْوَةُ الْمَظْلُوم وَ مَدُّ الْبَصَرِ»؛یعنی اگر آسمان ظاهر را می گویی، ما که متر نداریم، تا چشم می بیند آسمان است. اگر آسمان باطن و ملکوت را می گویی، آه مظلوم است. آه مظلوم مستقیماً به آسمان می رسد، آنجا که ﴿وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ﴾ آنجا که ﴿لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ﴾
○○~~~~~~~<آه>~~~~~~~~~○○
یقیناً آه مردم غزه دامن صهیونیستها را خواهد گرفت.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
کتاب
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت سیوچهارم به حوریه گفتم خواهم
قسمت سی و پنجم از کتاب سیاحت غرب👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴
📔کتاب سیاحت غرب
✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی
📌قسمت سیوپنجم
خیالم راحت بود که دیگر از صدمات و بلاها دور شدهام و در رفاه و خوشی قرار گرفتهام.
اما نمیدانم چرا غمی تمام وجودم را فرا گرفته.
صفیه همان حوریه ای بود که از طرف حضرت زهرا سلام الله علیها به من عطا شده بود.
به او گفتم: میخواهم بروم میان آن باغهای دور و با خود خلوت کنم تا مگر عقده دل بگشایم.
و برخاستم و رفتم.
زیر هر درختی میرسیدم شاخه خم میشد و صدا میزد که ای مومن از میوهها بچین و بخور و صداهای آنها بسیار دلپذیر بود ولی در گوش من همچون قارقار کلاغ بود و در جواب آنها میخواندم.
☆دلم زبس که گرفته است میل باغ ندارم ☆به قدر آنکه گلی بو کنم دماغ ندارم
بازگشتم دیدم هادی به در خیمه ایستاده و منتظر من است.
گفتم عقده دلم را به هادی بگویم شاید راز آن را بداند!
هادی پس از سلام گفت: مهیای حرکت شو که به شهر برویم و علما و مومنین در انتظار تو هستند.
گفتم برای چه به شهر برویم!
گفت: ای وای پس برای چه تا اینجا آمدهای؟
گفتم: نمیدانم برای چه مرا به اینجا آوردهاند!
گفت: کفران نعمت مکن تو را از آن ظلمت کده به این عالم درخشان آوردهاند که از نعمتهای حق بهرهمند و دائم السرور باشی.
گفتم کدام نعمت؟ برای من هیچ گوارایی ندارد؟ مگر آن شب ندیدی که حضرت عباس و علی اکبر مسلح بودند! و یا معنی آن را نفهمیدی که خط قرمز زیر گلوی علی اصغر بود؟! و اگر کسی فی الجمله محبت و شناختی نسبت به آنان داشته باشد، باید از غصه بمیرد تا چه رسد به اکل و شرب و شادی و سرور و اشتغال به حور و قصور.
اینقدر هم شکم خواره و خودخواه نیستیم که تو خیال کردهای...
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡