🏵در محضر معصوم
😳اهمیت بجا آوردن قضای نمازشب ترک شده
💠رسول خدا(ص) فرمودند:
خـداونـد به كسـى كه نـماز شـبِ تـرك شـده را در روز قـضا كـند، افـتخار مى كـند و مـى فرمـايد:
🔅اى فـرشـتگان مـن! بنـده مـن قضـاى چيـزى را كه مـن بر او واجـب نـكرده ام بجـا مـى آورد، شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.
📚بحارالأنوار، ج ۸۷، ص ۲۰۲
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌷همراه با شهیدان (شهید چمران)
📌ناهارِ اشرافی داشتیم؛ ماست😳 سفره را انداخته و نینداخته، دکتر رسید.
دعوتش کردیم بماند.
دست هاش را شست و نشست سر همان سفره.
یکی می پرسید: این وزیر دفاع که گفتن قراره بیاد سرکشی، چی شد پس؟...
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
وقتى که حاتم طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد.
او خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز!
برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دوبار گرفتى و باز هم مىخواهى؟ عجب گداى پُررویى هستى!
مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.
برادرِ حاتم خجالت کشید و سر به پایین افکند.
مادرش گفت: خجالت نکش ولی بدان که هیچ وقت نمیتوانی مانند حاتم باشی!
او به مادرش گفت: از کجا دانستی که من نمیتوانم مثل حاتم باشم؟
مادرش گفت: من از زمانی که شیرخواره بودید میدانستم که او سخاوتمند است!
برادر حاتم از مادر سوال کرد: مگر چه چیزی در وجود او بود که به این نتیجه رسیدی؟
مادرش گفت: حاتم در زمانی که شیرخواره بود، وقتی از سینهام شیر مینوشید و کودکی شیرخوار نزد ما بود با اشاره به من میفهماند که به او هم شیر بدهم و تا شیر به آن طفل نمی دادم شیر نمی نوشید اما تو وقتی شیرخواره بودی و یک شیرخواره در جمع ما بود، یک سینه را به دهن و سینه دیگرم را با دستت میگرفتی که مبادا آن کودک شیرخواره شیر بنوشد. تو هیچ وقت نمی توانی در سخاوت مانند برادرت باشی...
#داستان_شب
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
سلام
صبح به خیر
خدایا شنبه سیاه و عذاب آوری برای مستکبران و ظالمان جهان به ویژه رژیم غاصب و کودک کش صهیونیسم قرار بده
خدایا ظهور مهدی موعود را نزدیک بگردان
اللهم عجل لولیک الفرج
🪴یک جمله از قرآن
وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً
با خیر و شر شما را آزمایش می کنیم
الانبیاء/٣٥
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
◇طبیب و قصاب
قصابی در حال کوبیدن ساطور بر
استخوان گوسفند بود که تراشه ای
از استخوان پرید گوشه چشمش👁
ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند🍗
طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد! بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید😳
زخم موقتا آرام شد، قصاب به خانه رفت. فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت.🍗
باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت، تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد، طبیب نبود، اما شاگرد طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد.
بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگردِ طبیب، بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.
بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید: کسی مراجعه نکرد؟
گفت: چرا قصاب باشی آمد.
طبیب گفت: تو چه کردی؟
شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت
طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت: ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی؟
گرچه لای زخم بودی استخوان🦴
لیک ای جان در کنارش بود نان🥖
متاسفانه نگاهِ گروهی از پزشکان امروزی هم اینگونه است و پزشکی را شغلی برای نان در آوردن می دانند.
برای همین است که بیماران همیشه بیماراند!
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🪴در محضر معصوم
الإمامُ الحسنُ عليه السلام : عَجَبٌ لِمَن يَتَفَكَّرُ في مَأكولِهِ كَيفَ لا يَتَفَكَّرُ في مَعقولِهِ ، فيُجَنِّبَ بَطنَهُ ما يُؤذيهِ ، و يُودِعَ صَدرَهُ ما يُردِيهِ!
امام حسن عليه السلام : در شگفتم از كسى كه درباره خوراك جسم خود مى انديشد چگونه درباره خوراك فكر خود نمى انديشد؟ شكمش را از آنچه زيانبار است پرهيز مى دهد، اما در سينه خود چيزهايى مى سپارد كه مايه نابوديش مى شود.
بحار الانوار ۱/۲۱۸/۴۳
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺دو توصیه آیت الله دستغیب ره برای آسودگی در دنیا و آخرت
❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀
ނގމ
برای عضویت لایک کنید ♡
🌙داستان شب
روزی حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود که مرد میانسالی را در حال کار بر روی زمین کشاورزی دید.
حاکم پس از دیدن آن مرد بیمقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.
روستایی بینوا با ترس و لرز در مقابل تخت حاکم ایستاد.
به دستور حاکم لباس گرانبهایی بر او پوشاندند.
حاکم گفت: یک قاطرِ خوب به همراه افسار و پالان درجه یک به او بدهید!
حاکم که از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد به مرد کشاورز گفت: میتوانی بر سر کارت برگردی.
ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند، حاکم کشیدهای محکم پس گردن او نواخت.😳
همه حیران از آن عطا و حکمت این جفا، منتظر توضیح حاکم بودند.
حاکم از کشاورز پرسید: مرا میشناسی؟
کشاورز بیچاره گفت: شما تاج سر رعایا و حاکم شهر هستید.
حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟
سکوتِ مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.
حاکم گفت: بهخاطر داری بیست سال قبل که من و تو با هم دوست بودیم؟!
در یک شب بارانی که در رحمت خدا باز بود، من رو با آسمان کردم و گفتم خدایا به حق این باران و رحمتت مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم پسِ گردنِ من زدی و گفتی که ای ساده دل! من سالهاست از خدا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیام میخواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را میخواهی؟
یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد.
حاکم گفت: این قاطر و پالانی که میخواستی، این پسِ گردنی هم تلافی همان پسِ گردنی که به من زدی.
فقط میخواستم بدانی که برای خدا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.
فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.
از خدا بخواه فقط بخواه و زیاد هم بخواه
خدا بینهایت بخشنده و مهربان است
و در بخشیدن بیانتهاست
ولی به خواستهات ایمان داشته باش.
#داستان_شب
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡