eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
246 دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
789 ویدیو
336 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دست از سر دیگران و زندگی آن ها بردارید. بهتر است زمانی که به سبک و سنگین کردن کیفیت زندگی دیگران هدر می دهید را کمی به خودتان و جایگاهی که در آن قرار دارید، بیاندیشید.💯
🌷اهدا کننده کتاب امروز 🌷 فاطمه قربانی که کتاب قصه های تمیز خود رابه کتابخانه حضرت قائم عج اهدا نمودند🌺🌺🌺
🛑🛑توجه توجه 🛑🛑 🌷داناترین مادران 🌷 با عرض سلام و احترام به استحضار می‌رسانیم دورهمی کتاب مخصوص مادران گرامی یکشنبه ها ساعت ۹ صبح در محل کتابخانه حضرت قائم عج 🌷🌷 محتوی جلسات 🌸کتابخوانی دسته جمعی 🌸بحث و تبادل نظر درباره مطالب خوانده شده 🌸دیدار و گفتگو 🌸هدف از برگزاری طرح 🌸 🛑کتابخوانی دسته جمعی و رواج فرهنگ کتابخوانی 🛑 دور شدن ساعتی مادران وخانم ها از دغدغه های روزمره 🛑جلوگیری از افسردگی ، افکار منفی ، تنهایی و آلزایمر 🛑محفلی امن برای دیدار همدیگر 🌸🌸🌸توجه داشته باشید خانم های عزیز میتونند برای دورهمی شان به سلیقه خودشان مواد خوراکی بیاورند و دورهم میل نمایند 👏👏👏👏 وعده ما یکشنبه ها ساعت ۹ کتابخانه حضرت قائم عج جلسه فردا۵. ۹ .۱۴۰۲ساعت ۹ صبح 👏👏👏👏👏 مکان ساختمان ولی عصر عج (طبقه دوم دهیاری )🌸🌸🌸🌸🌸 تلفن کتابخانه ۴۲۴۹۰۶۶۴ https://eitaa.com/ketab0000
‍ 🐀🐥 من می توانم پرواز کنم 🐥🐀 یکی بود یکی نبود. غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود. گنجشک کوچولوی قصه ما توی لانه گرم و نرمش نشسته بود. برادرها و خواهرهاش همه پرواز کنان از لانه رفته بودند فقط او باقی مونده بود. بال های کوچیکش حالا دیگر پوشیده شده بود با پرهای نرم و لطیف. دلش می خواست پرواز کنه… اما هر وقت از داخل لانه به پائین درخت نگاه می کرد سرش گیج می رفت و نفسش از ترس بند می آمد. بعدش هم با خودش می گفت: ”پرواز کردن باشه برای فردا”. یک روز که گنجشک کوچولو در لانه منتظر مادرش بود تا مثل همیشه براش غذا بیاره و در دهانش بگذاره. صدای عجیبی شنید. از داخل لانه به پائین نگاه کرد و موش موشک رو دید که زیر برگ های خشک شده دنبال خوراکی می‌گشت. موش موشک دوست گنجشک کوچولو بود و همیشه ماجراهای جالبی برای گفتن داشت و باعث می‌شد حوصله گنجشک کوچولو کمتر سر بره. اما موش موشک متوجه نبود که مار خطرناکی از پشت سر بی سر و صدا به او نزدیک می شد. گنجشک کوچولو وحشت کرده بود. هر چی جیک جیک میکرد از آن بالا صدایش بهموش موشک نمی رسید. دوستش در خطر بود و هیچ کاری از دست او ساخته نبود… ولی نه… گنجشک کوچولو ناگهان فکری به ذهنش رسید. بال های کوچکش را باز کرد و تند تند تکانشان داد آهسته ایستاد و به پائین نگاه کرد. سرش گیج می رفت با خودش گفت:” من می توانم پرواز کنم، من باید پرواز کنم”. گنجشک کوچولو این را گفت و چشمانش را بست به سمت آسمان پرید. وقتی چشمانش را باز کرد باورش نمی شد که داره پرواز می کنه، از آن بالا همه چیز کوچیکتر بود. ناگهان یاد موش موشک افتاد. بال هایش را تند تند تکان داد و به سمت موش موشک رفت. وقتی خوب به او نزدیک شد جیک جیک کنان گفت:” فرار کن، زود باش فرار کن”. موش موشک که حالا متوجه خطر شده بود با سرعت زیاد از آنجا دور شد و مار نتوانست او را شکار کند. گنجشک کوچولو از اینکه ترسش را کنار گذاشته و تونسته بود پرواز کنه خیلی خوشحال بود. وقتی مادر گنجشک کوچولو به لانه برگشت او دیگر آنجا نبود. چون داشت از این شاخه به ان شاخه می پرید و پرواز می کرد. 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃 اولین کانال قصه های تربیتی کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کاکل حنا_صدای اصلی_56612-mc.mp3
13.03M
🌸 کاکل حنا 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
به اطلاع اهالی محترم روستای جلال آباد می رساند ، به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) مجلس سوگواری به مدت سه شب از روز یک شنبه مورخ 1402/09/05 بعد از نماز مغرب و عشاء با سخنرانی حاج آقا جلالی ومداحی برادر طالب در مسجد جامع روستا برگزار می گردد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷اهدا کننده کتاب امروز 🌷🌷 سرکار خانم فلاحيان اهدای چند جلد کتاب برای بزرگسالان 👏👏👏👏👏
🛑یکشنبه های تاریخ 🛑🛑👇👇👇👇
دانستنی هایی از باغ بابلان محل دفن حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها)
در مورد صدای لطفعلی خان زند گویند که صدایی داشت گرم و با تُنی غمناک که دیگران را تحت تاثیر قرار میداد. آغامحمدخان قاجار قبل از به قتل رساندن او به خاطر حسادت به صدایش، دستور داد حین شکنجه در حلقش سرب داغ بریزند. بخاطر تحمل شکنجه های اغامحمدخان مقامش را در تاریخ شرق همچون شهید میدانند. سر هارفورد جونز نویسنده بریتانیایی در کتابش درباره او چنین نوشته: «لطفعلی‌خان به وقت نعمت جوانمرد، خوشایند و دست و دلباز و به وقت سخت‌ترین مصیبت‌هایی که بتوان بر آدمی روی آورد، باوقار و خوددار و با عزم بود.»