eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
247 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
808 ویدیو
337 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روباه کوچولو_صدای اصلی_48732-mc.mp3
5.28M
🦊 روباه کوچولو 🌳توی یک جنگل زیبا و توی یک روز قشنگ روباهی با خانواده اش به جنگل آمدند. اسم بچه خانواده دم کپلی بود و چون تازه به جنگل آمده بودند خجالت میکشید با بچه ها بازی کنند و بیرون برود. یک روز دم کپلی به اصرار مادرش بیرون رفت و پشت بوته ها قایم شد تا بچه خرگوشها و لاکپشتها برای بازی بیرون آمدند اما با دیدن روباه فرار کردند. لاکپشت که نتوانسته بود فرار کند و فقط سرش را توی لاکش کرد بود به دم کپلی گفت... 👆ادامه قصه را بشنوید 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🐰تعجب خرگوش کوچولو🐰🐻  در یک روز بسیار سرد، خرگوش کوچولوی توپولی احساس سرما کرد و تمام بدنش می لرزید. او به خودش گفت: “باید بروم مقداری هیزم بشکنم و با آنها آتش روشن کنم.” بنابراین تبرش را در چرخ دستی گذاشت و به سوی جنگل راه افتاد. اما کار و فعالیت برایش سخت بود، چون خیلی کوچولو بود و نمی توانست سریع کار کند، در نتیجه کار به کندی پیش می رفت. او فقط چند قطعه چوب باریک برید. در همان موقع آقا خرسه که از سرما بینی اش کبود شده بود، نزدیک او شد. آقا خرسه به خرگوش گفت: ” خرگوش کوچولو، خواهش میکنم تبرت را به من قرض بده، چون میخواهم هیزم بشکنم و اجاق خانه ام را روشن کنم.” خرگوش کوچولو با خوشحالی تبرش را به او داد و گفت : ” من که بیشتر از این نمی توانم هیزم بشکنم بهتر است آن را به دوستم بدهم.” آقا خرسه به خرگوش قول داد که خیلی زود تبرش را برگرداند. آقا خرسه با دستان قوی و بزرگش تبر را گرفته بود و در هوا تاب میداد. به زودی صدای “ترق، ترق” آن در جنگل بلند شد. در عرض چند دقیقه، او یک عالمه هیزم جمع کرد. بعد هیزم ها و تبر را برداشت و به سوی خرگوش کوچولو رفت. خرگوش با تعجب گفت : ” تمام شد؟ تو که بیشتر از چند لحظه از آن استفاده نکردی! ” او این را گفت و تبر را از خرس گرفت و دوباره شروع کرد به شکستن هیزم. در همان موقع آقا خرسه پرسید: ” خرگوش کوچولو برای چه انقدر هیزم می شکنی؟ ببین من بدون تبر تو اصلا نمی توانستم هیزم بشکنم. این چوب ها برای من خیلی زیاد است. تو می توانی مقداری از آنها را برای خودت برداری” خرگوش خوشحال شد و گفت : ” آقا خرسه راست می گویی؟ ” آقا خرسه گفت : ” البته که راست می گویم. ” بعد آقا خرسه تمام کنده های باریک را در چرخ دستی سبز رنگ خرگوش کوچولو گذاشت و خودش خوشحال و خندان بقیه کنده های بزرگ و سنگین را برداشت و با شتاب به سوی خانه اش راه افتاد. آقا خرسه خندید و دستی به گوش های تپلی خرگوش کشیده و گفت : ” وقتی که تو با مهربانی تبرت را به من قرض می دهی من چرا مثل تو خوب و مهربان نباشم؟! ” بعد دوتایی با هم خندیدند و به خانه رفتند. آن روز خانه هر دوی آنها گرم تر و روشن تر از همیشه بود. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا