شبلی گفت: آری.
امام ( علیه السلام ) فرمود: هنگام رسیدن به «منا» و سنگسار جمرهها ؛ آیا چنین اندیشیدی که به هدف خویش رسیدهای و خداوند، خواسته هایت را برآورده است ؟
شبلی گفت: نه !
امام ( علیه السلام ) فرمود: هنگام سنگسار جمرهها، اندیشهات این بود که دشمنت، شیطان و یاران او را سنگسار میکنی و به وسیله حج ارجمندت آنها را از خود میرانی ؟
شبلی گفت: نه !
امام ( علیه السلام ) فرمود: آن هنگام که موهای سرت را میزدودی، آیا اندیشهات این بود که خویشتن خویش را نیز از همه آلودگیها پاک میکنی و آنچه را از مردمان برعهدهداری، بر میداری و از گناهان و آلودگیها بیرون میآیی ؛ همانند روزی که از مادر زاده شدهای ؟
شبلی گفت: نه !
امام ( علیه السلام ) فرمود: هنگام نماز گزاردن در مسجد «خیف»، چنین اندیشیدی که از هیچ کس و هیچ چیز «خوف» نداری و جز از خداوند و گناهانت نمیترسی و به هیچ کس و هیچ چیز، مگر رحمت خداوند، امید نداری ؟
شبلی گفت: نه !
امام ( علیه السلام ) فرمود: آیا هنگام قربانی کردن، چنین اندیشیدی که با دست یازدیدن به حقیقت ورع و پارسایی ، گلوی طمع را ببری و از سنت و سیره ابراهیم ( علیه السلام ) پیروی کنی ؛ که با قربانی کردن فرزند خویش و میوه دلش برای رضای خداوند، این سنت را بر پا ساخت و برای مردمان پس از خود به یادگار نهاد ؟
شبلی گفت: نه !
امام ( علیه السلام ) فرمود: هنگامی که از قربانگاه به مکه بازگشتی و «طواف افاضه» را انجام دادی، آیا چنین اندیشیدی که از رحمت خداوند، سرشار شدهای و اینک به سوی طاعت او روی آوردهای و به محبت وی چنگ زدهای و فرمانهای واجب او را انجام دادهای و به «قرب الی اللّه» و نزدیکی به خداوند دست یافتهای ؟
شبلی گفت: نه !
امام سجاد ( علیه السلام ) به او فرمود: پس، به منا نرسیدهای، و جمرهها را سنگسار نکردهای و موهایت را نزدودهای و قربانی نکردهای و مناسک و اعمالت را انجام ندادهای و در مسجد خیف نماز نگزاردهای و طواف افاضه را به جای نیاوردهای و به خداوند، تقرب و نزدیکی نیافتهای ! بازگرد که حج نگزاردهای !
در این هنگام «شبلی» به گریه درآمد و بر غفلت و تقصیرخویش و از دست دادن آن همه فایده و آثار و اسرار گرانقدر حج، سخت گریست. و از آن پس و تا فرا رسیدن موسم حجی دیگر، به فراگیری بیشتر معارف و علوم و رموز حج پرداخت و سال بعد، با معرفتی سرشار و یقینی استوار، حج گزارد.
#قصه_کودکانه
🌸غول خودخواه
#قسمت_سوم
هر درختی را که غول میدید، کودکی بر خود داشت و درختان از بازگشت کودکان بیاندازه خوشحال بودند! آنها شاخههایشان را پر کرده بودند از شکوفهها و دستهایشان را به آرامی بالای سر کودکان تکان میدادند.
پرندگان درحال پرواز و چهچه مسرورانه بودند و گل ها از میان چمن سبز سرافراشته میخندیدند. آن صحنه، نمایی بسیار دوست داشتنی بود، ولی گوشه ای از باغ همچنان زمستان بود. آن دورترین گوشهی باغ بود و در آن پسرکی ایستاده بود. پسرک آنقدر کوچک بود که نمیتوانست به شاخههای درختان برسد و داشت دور درخت میچرخید و دلشکنانه [تلخ] گریه میکرد. درخت بیچاره همچنان [به شدت] از برف و یخ [سرما] پوشیده شده بود و باد شمالی همچنان بالای درخت میوزید و میغرید. «بیا بالا پسرک!» درخت گفت و شاخه هایش را تا جایی که میتوانست برای پسر خم کرد، ولی پسرک همچنان به شاخه ها نمیرسید و قلب غول نرم شد وقتی بیرون را نگاه کرد. «چقدر خودخواه بودهام!» غول گفت؛ «اکنون میدانم چرا بهار به اینجا نمیآمد. من پسر کوچولو را بالای درخت خواهم گذاشت، و سپس دیوار را خراب خواهم کرد، و باغم برای همیشه زمین بازی کودکان خواهد شد.» او واقعاً برای کاری که کرده بود، بسیار پشیمان بود.
پس او به آرامی به پایین رفت و در جلو را به آرامی باز کرد، و به باغ رفت. اما وقتی بچهها او را دیدند، آنقدر ترسیدند که همه فرار کردند، و باغ دوباره زمستان شد. تنها پسر کوچولو فرار نکرد، چون چشمانش پر از اشک بود و غول را نمیدید که میآمد. و غول به آرامی پشت او رفت و او را به نرمی در دستش گرفت و روی درخت گذاشت؛ و درخت بلافاصله گل داد، و پرندگان آمدند و روی آن خواندند، و پسر کوچولو دستهایش را دراز کرد و آنها را دور گردن غول حلقه کرد و او را بوسید. و بقیه بچهها، وقتی دیدند که غول دیگر بدجنس نیست، دویدند و همراه با آنها بهار آمد. غول گفت: «اکنون این باغ شماست، کودکان کوچولو»، و تبر بزرگی برداشت و دیوار را خراب کرد. و وقتی مردم ساعت دوازده به بازار میرفتند، دیدند که غول با بچهها در زیباترین باغی که تا به حال دیده بودند بازی میکند. تمام روز بازی کردند، و هنگام غروب به نزد غول آمدند تا خداحافظی کنند.
«اما دوست کوچولوی شما کجاست؟» غول گفت؛ «پسری که من او را روی درخت گذاشتم.» غول او را بیشتر از همه دوست داشت چون او را بوسیده بود.
«ما نمیدانیم»، بچهها جواب دادند؛ «او رفته است.»
«باید به او بگویید که فردا حتماً اینجا بیاید»، غول گفت. اما بچهها گفتند که نمیدانند او کجا زندگی میکند، و هرگز او را قبلاً ندیده بودند؛ و غول بسیار ناراحت شد.
#ادامه_دارد...
🍃 مترجم: علی عبدالنبی پور
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸غول خودخواه
#قسمت_چهارم
هر بعد از ظهر، وقتی مدرسه تمام میشد، بچهها میآمدند و با غول بازی میکردند. اما پسر کوچولویی که غول او را دوست داشت، هرگز دوباره دیده نشد. غول با همه بچهها بسیار مهربان بود، اما او مشتاق دیدن اولین دوست کوچولویش بود و اغلب از او صحبت میکرد. او معمولا میگفت خیلی دوست دارد او را ببیند.
سالها گذشت، و غول بسیار پیر و ضعیف شد. او دیگر نمیتوانست بازی کند، پس روی یک صندلی بزرگ نشسته بود، و به بچهها که بازی میکردند نگاه میکرد، و از باغش لذت میبرد. «من گلهای زیادی دارم»، او گفت؛ «اما کودکان زیباترین گل ها هستند.» یک صبح زمستانی، وقتی که داشت لباس می پوشید از پنجره به بیرون نگاه کرد. او دیگر از زمستان متنفر نبود، زیرا میدانست که فقط بهاری است که خوابیده است و گلها در حال استراحت هستند.
ناگهان با تعجب چشمانش را مالید و نگاه کرد و نگاه کرد. این واقعاً منظرهای شگفتانگیز بود. در دورترین گوشه باغ، درختی بود که کاملاً پوشیده از شکوفههای زیبای سفید بود. شاخههایش همه طلایی بودند و میوههای نقرهای از آنها آویزان بودند، و زیر آن پسری کوچک ایستاده بود که او دوستش داشت.
غول با شادی فراوان به طبقه پایین دوید و فورا به باغ رفت. او با عجله از میان چمنها گذشت و به کودک نزدیک شد. و وقتی کاملاً نزدیک شد، چهرهاش از خشم سرخ شد و گفت: «چه کسی جرئت کرده تو را زخمی کند؟» زیرا بر کف دستهای کودکآجای دو میخ بود و آثار دو میخ نیز بر پاهای کوچک او بود.
«چه کسی جرئت کرده تو را زخمی کند؟» غول فریاد زد؛ «به من بگو تا شمشیر بزرگم را بردارم و او را بکشم.» کودک پاسخ داد: «نه! اینها زخمهای عشق هستند.» غول گفت: «تو کیستی؟» و احساسی عجیب او را فرا گرفت و در مقابل کودک کوچک زانو زد.
و کودک به غول لبخند زد و به او گفت: «یک بار به من اجازه دادی در باغ تو بازی کنم، امروز تو با من به باغ من خواهی آمد، که بهشت است.»
و وقتی کودکان آن بعد از ظهر به باغ آمدند، غول را مرده زیر درخت، و کاملا پوشیده از شکوفه های سفید، یافتند .
#پایان
🍃 مترجم: علی عبدالنبی پور
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اداره پست_صدای اصلی_433956-mc.mp3
3.91M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌼عنوان قصه: اداره پست
🌸«هدی» و «عزیز جون میخوان با هم دیگه برن اداره ی پست تا هدی نامه و بسته ای رو برای دوستش ارسال کنه. عزیزجون به هدی میگن که پست کردن نامه اصول و قواعد خاص خودش رو داره ولی هدی نگرانه که .....
🍃این داستان با زبانی ساده و روان کودکان رو با مفهوم «امانت داری آشنا میکنه»
🍃در این قسمت از برنامه ی «یک آیه، یک قصه عزیزجون به آیه ی ۲۸ سوره ی مبارکه ی «نمل» اشاره
میکنن.
🍃خداوند در این آیه میفرماید:
«اذْهَبْ بِكِتَابِى هُذَا فَأَلْقِهُ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ؛
اینک نامه ی مرا ببر و به سوی آنان بیفکن و از نزد آنها بازگرد
آنگاه بنگر تا پاسخ چه میدهند.»
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌸همسفر حج
مردی از سفر حج برگشته سرگذشت مسافرت خودش و همراهانش را برای امام صادق علیهالسلام تعریف میکرد مخصوصا یکی از همسفران خویش را بسیار میستود،که چه مرد بزرگواری بود، ما به معیت همچو مرد شریفی مفتخر بودیم یکسره مشغول طاعت و عبادت بود، همینکه در منزلی فرود می آمدیم او فورا به گوشه ای میرفت و سجاده خویش را پهن میکرد و به طاعت و عبادت خویش مشغول میشد.
امام فرمود : پس چه کسی کارهای او را انجام میداد؟ و که حیوان او را تیمار میکرد؟
البته افتخار این کارها با ما بود او فقط به کارهای
مقدس خویش مشغول بود و کاری به این کارها
نداشت.
امام فرمود:بنابراین همه شما از او برتر بوده اید.
🌸نویسنده: استاد شهید مرتضی مطهری
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
لانه ای برای ببر_صدای اصلی_414560-mc.mp3
9.59M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼 لانه ای برای ببر 🐅
🐅 آقا و خانم ببر و بچههاشون در لانهای زندگی میکردند...
🍃بهتر است ادامهی داستان را بشنوید.
🌸«کانال قصه های کودکانه» به ترویج فرهنگ قصهگویی برای کودکان در بین والدین و تقویت شادابی و روحیهی کودکان کمک میکند
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4