ساقیا بر خاک ما چون جرعهها میریختی
گر نمیجستی جنون ما چرا میریختی
ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب
نور رقص انگیز را بر ذرهها میریختی
دست بر لب مینهی یعنی خمش من تن زدم
خود بگوید جرعهها کان بهر ما میریختی
ریختی خون جنید و گفت اخ هل من مزید
بایزیدی بردمید از هر کجا میریختی
ز اولین جرعه که بر خاک آمد آدم روح یافت
جبرئیلی هست شد چون بر سما میریختی
میگزیدی صادقان را تا چو رحمت مست شد
از گزافه بر سزا و ناسزا میریختی
میبدادی جان به نان و نان تو را درخورد نی
آب سقا میخریدی بر سقا میریختی
همچو موسی کآتشی بنمودیش وآن نور بود
در لباس آتشی نور و ضیا میریختی
روز جمعه کی بود روزی که در جمع توییم
جمع کردی آخر آن را که جدا میریختی
درج بد بیگانهای با آشنا در هر دمم
خون آن بیگانه را بر آشنا میریختی
ای دل آمد دلبری کاندر ملاقات خوشش
همچو گل در برگ ریزان از حیا میریختی
آمد آن ماهی که چون ابر گران در فرقتش
اشکها چون مشکها بهر لقا میریختی
دلبرا دل را ببر در آب حیوان غوطه ده
آب حیوانی کز آن بر انبیا میریختی
انبیا عامی بدندی گر نه از انعام خاص
بر مس هستی ایشان کیمیا میریختی
این دعا را با دعای ناکسان مقرون مکن
کز برای ردشان آب دعا میریختی
کوشش ما را منه پهلوی کوششهای عام
کز بقاشان میکشیدی در فنا میریختی
شعر از مولانا
تیک تاک مهربون_صدای اصلی_494006-mc.mp3
14.08M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
⏱تیک تاک مهربون
«تیک تاک، ساعت خونه ی مریم کوچولوست.
خونه ی تیک تاک بالای تاقچه است.
تیک تاک هر روز صبح مریم کوچولو و پدر و مادرش رو بیدار میکنه.
یه روز مادربزرگ از شهر دیگه ای به خونه ی اونا اومد. مادربزرگ برای همه سوغاتی آورده بود...
😍کودکان با شنیدن این داستان با ساعت و کارکردهای اون آشنا میشن.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
امام زمان و من جلد 1.pdf
1.43M
#قصه_کودکانه
🌼 #امام_زمان (عج)
🦋 قصه های کوتاه 🦋
📚 عنوان:کتاب امام زمان ومن #PDF
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
1_8086271287.mp3
1.74M
🔸یک دقیقه پر از عشق خدا...
🌸عشق خدا را به زندگیتان دعوت کنید تا معنای زندگانی را بچشید.
#پادکست
شبتون بخیر🌙✨
🌷بسمه تعالی 🌷
🌷 حلقه کتابخوانی مادران دانا
🌷فردا یکشنبه ۷.۲۸
🌷ساعت 8 و 30 دقیقه ی صبح
🌷کتابخانه حضرت قائم عج ا.... منتظر مادران و بانوان آگاه و دانا هستیم .👏
🛑 مامان هایی که تو خونه خسته شدید از کار های تکراری
🛑 بانوانی که اعتماد به نفس ندارید و دوست دارید یک فعالیت اجتماعی داشته باشید که هم شاد باشه هم مفید باشه....
🛑همه دغدغه هاتون را به دست فراموشی بسپارید ! میپرسید چطوری ؟
با شرکت در دورهمی کتاب مادران دانا هم در کتابها سفر کنید و با هزاران شخصیت تاریخی و .... زندگی کنید و هم برای ساعتی از روزمرگی ها دور باشید .
منتظرتون هستیم 👏👏👏👏
#شنبه_های_کتاب
📕«خار و میخک»
✅این رمان، توسط چهره درخشان مقاومت و مجاهدت، شهید یحیی السنوار در طول دوران اسارت خود در زندان بئرالسبع رژیم صهیونیستی و به زبان عربی نگاشته شده و توصیف زندگی فلسطینیها در آن بخوبی انجام شده است.
👌«خار» در این کتاب نماد دردها، سختیها و مشکلات است و «میخک» به عنوان نمادی برای شادیها و موفقیتها است.
✍️شهید یحیی السنوار
🔴این کتاب در سایت آمازون به فروش میرفت، که پس از مشاهده استقبال از فروش این کتاب، با فشار صهیونیستها، فروش آن در آمازون متوقف شد!
📚این اثر به همت مرکز هنری رسانهای سلوک و به قلم هانیه کمری به فارسی ترجمه شده و قرار است که به زودی توسط انتشارات سوره مهر روانه بازار نشر شود.
💻نسخه pdf با ترجمه عبدالمومن شهزاد سپاه👇
🕌 بچههای مسجد-اصفهان
🆔 @Fahma_Esf
دستمال گُل گلی_صدای اصلی_494372-mc.mp3
5.47M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼دستمال گل گلی
🌳روی یه درخت خیلی بزرگ و سرسبز، دو تا دوست به نامهای «شونه به سر » و «سار» کوچولو زندگی میکردن. اونا با هم خیلی بازی میکردن یکی از این روزا سار کوچولو یه دستمال گل گلی پیدا کرد و خیلی خوشحال شد...
🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که دوستیها خیلی با ارزش اند.
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦔🐭تیغو من را توی لانه اش راه نداد 🐭🦔
تق تق تق!
تیغو، جوجه تیغی کوچولو، به در لانه ی موموش زد و گفت :آمدم بازی، بیام تو؟
مومو از لای در گفت : الان نه لطفا کمی بعد بیا. و زود در را بست
تیغو با اخم و غرغر به طرف لانه اش برگشت. خرگوشک او را دید و پرسید : چه شده؟ چرا این قدر ناراحتی؟
تیغو گفت : موموش کار خیلی بدی با من کرده . من را توی لانه اش راه نداده.
خرگوشک با تعجب گفت: فقط همین؟ این که کار بدی نیست. شاید خسته بوده یا حوصله نداشته. شاید کار داشته ، یا شاید…
تیغو شانه بالا انداخت و با خودش گفت : به من چه! و به راهش ادامه داد. عصبانی و بی حوصله به لانه اش رسید. حتی وقتی لاک پشت کوچولو در زد و پرسید: بیام تو؟ تیغو راهش نداد و زود در رابست.
با خودش گفت: شاید موموش یک گنج خیلی قشنگ پیدا کرده و نمی خواهد آن را ببینم…
یا شاید یک غذای خیلی خوشمزه دارد که می خواهد تنها تنها بخورد. یا شاید یک دوست جدید پیدا کرده و دیگر من را دوست ندارد…
همان وقت، تق تق تق ! موموش از پشت در پرسید: بیام تو؟
تیغو فقط یک ذره در را باز کرد، طوری که موموش خوب اخمهایش را ببیند.
موموش خندید و گفت : ناراحت شدی؟
می خواستم کتاب داستانم را زودتر تمام کنم که به تو هم بدهم بخوانی. داستانش خیلی خیلی جالب است.
تیغو به کتاب توی دست موموش نگاه کرد و خوش حال شد.
اخم هایش را باز کرد و گفت : زود بیا تو.
آن وقت دنبال لاک پشت کوچولو بیرون دوید . کمی جلوتر لاک پشت داشت به خرگوشک می گفت : تیغو کار خیلی بدی کرده که من ر ا توی لانه اش راه نداده.
تیغو خندید و گفت: این که کار بدی نیست. شاید حوصله نداشتم. شاید ناراحت یا عصبانی بودم، ولی حالا زود بیا.
#قصه
🐭
🦔🐭
🐭🦔🐭
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4