بداهه شاعران راهراه با موضوع #مترو
خدایا بس که تو مترو چپیدیم
چه چیزا که توی مترو ندیدیم
خوشا آنان که در منزل نشستند
که ما تحتِ فشاراتِ شدیدیم
خطوطِ مترو که رگهای شهر است
و ما هم مثلِ گُلبولِ سفیدیم
برای این که لای در نمانیم
به زور از بین جمعیت خزیدیم
نمایشگاهی از اشیای رنگی
درون واگن و هر کوپه دیدیم
نگو مترو! بگو بازارِ شام است
چه اجناسی که اجباری خریدیم!
اوهوی راننده لطفا گاز ورمه
که ما سرگرمِ مُدهای جدیدیم
چو حرکت میکند، پیش کیانوش
چو ترمز میزند نزد حمیدیم
چنان زد بر سرم آرنج خود را
که گویی ما از اولادِ یزیدیم
زمانی که به هم چسبیده بودیم
چه بوهای دلانگیزی شنیدیم!
چنان گرم است و ما در حال تبخیر
که انگاری توی وان اسیدیم
به قدری فک و صورت در فشار است
دم رفتن دگر شخصی جدیدیم
اگرچه گفتهایم از معضلاتش
ولی عالی است چون ارزان رسیدیم
😂😂😂😂😂😂