eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
253 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
746 ویدیو
335 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎈🎈🎈🎈🎈 سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ... پدرمهربانم، سلام ... ! هر چند گنهکار و روسیاهم! هر چندهنوز نتونستم یار خوبی برات باشم و اون جور که باید و شاید تغییر نکردم!! اما خوشحالم ! که غمم با غم شما بوده و شادیم با شادی شما... ان شاءالله یه روز لبخندتون رو می بینیم خیلی زود ... روز انتقام... عاشقتم مولای مهربانم❤️ له
💚 آغاز امامت امام زمان (عج) 💐سامره امشب تماشایی شده 💐جنت گل هـای زهرایی شده 💐لحظه لحظه، دسته دسته از فلک 💐همچو باران از سمـا بارد ملک 💐می زنند از شوق دائم بال و پر 💐در حضـور حجت ثانـی عشر 💐ملک هستی در یم شادی گم است 💐بعثت است این، یا غدیر دوم است 💐یوسف زهرا بـه دست داورش 💐می نهد تاج امـامت بـر سرش 💐عید «جاء الحـق» مبارک بر همه 💐خاصـه بـر سـادات آل فاطمه 💐عید آدم عیـد خاتم آمده 💐عید مظلومـان عالم آمده 💐عید قسط و عید عدل و دادهاست 💐لحظه هـایش را مبـارک بادهاست 💐عیـد قرآن، عید عترت، عید دین 💐عیــد زهـرا و امیــرالمؤمنین   💚 اَللهُمَ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـَرَج 💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقامبارڪ‌است‌ردای‌امامتت ای‌غائب‌ازنظربه‌فداےامامتت.. سالروز امامت حضرت صاحب الزمان(عج) مبارک ┄┅┅❅🌸🌺🌸❅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی روزگاری پسری با مادرش در یک کلبه ی کوچک در روستایی بزرگ زندگی می کرد. آن ها بسیار فقیر بودند و پیرزن با کار کردن در خانه های مردم پول کمی بدست می آورد، اما پسرش هیچ کاری نمی کرد و بسیار تنبل بود، او فقط می خورد و می خوابید. یک روز مادرش که خسته و کوفته از سر کار برگشت و دید پسر جوانش هنوز خوابیده عصبانی شد و گفت: از فردا باید برای خودت کار پیدا کنی وگرنه دیگر در خانه جایی نداری. تهدید مادر اثر کرد و پسر برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت. او در یک مزرعه مشغول کار شد و در پایان روز مزرعه دار چند سکه به عنوان مزد به پسرک داد. پسرک سکه ها را به هوا پرتاب می کرد و با آن ها بازی می کرد. در آخر هنگام عبور از رودخانه آن ها در آب افتادتد و او دیگر هیچ پولی نداشت و دست خالی به خانه برگشت. پسرک ماجرا را برای مادرش تعریف کرد و مادرش گفت: پسرکم تو باید سکه ها را در جیبت قرار می دادی تا گم نشوند. پسرک گفت: این بار آن ها را در جیبم می گذارم. روز بعد پسرک در یک مرغداری کار پیدا کرد و صاحب مرغداری در ازای کار یک شیشه شیر به او داد. پسرک شیشه ی شیر را در جیب بزرگ ژاکتش فرو کرد و به سمت خانه حرکت کرد. تمام شیر در راه ریخت و شیشه خالی شد. این بار هم پسرک دست خالی به خانه برگشت و مادرش جریان را فهمید و گفت: که تو باید ظرف شیر را روی سرت می گذاشتی. فردای آن روز پسرک در یک مزرعه کار کرد و دستمزدش مقداری پنیر خامه ای بود. پسرک پنیر را روی سرش قرار داد و آن را به خانه آورد. بیشتر پنیر به موهای سرش چسبیده و فاسد شده بودند. مادر پسرک عصبانی شد و گفت : تو باید آن را با دقت در دست هایت نگهداری می کردی. روز بعد پسرک در یک نانوایی کار گرفت و نانوا به عنوان دستمزد به او یک گربه ی بزرگ داد. پسرک گربه را گرفت و می خواست با خود به خانه بیاورد که گربه دست هایش را چنگ زد و فرار کرد. مادرش از دیدن این صحنه ناراحت شد و گفت: تو باید آن را با یک طناب به دنبال خودت می کشاندی. پسرک دوباره برای پیدا کردن کار از خانه بیرون رفت و این بار در یک قصابی کار پیدا کرد. قصاب در پایان روز به او مقداری گوشت تازه داد و پسرک آن را با طناب روی زمین می کشید و به خانه می برد. وقتی به خانه رسید گوشت ها کثیف و فاسد شده بودند و مادر پسرک نمی توانست از ان استفاده کند. مادر به او گفت: تو باید آن را روی شانه ات می گذاشتی و به خانه می آوردی. روز بعد پسرک برای کار به گاوداری رفت و گاودار به عنوان دستمزد به او یک الاغ داد. پسرک بسیار قوی و نیرومند بود به خاطر همین الاغ را روی دوش خود قرار داد و داشت به خانه برمی گشت. در بین راه، خانه ی مرد ثروتمندی بود که با تنها دخترش زندگی می کرد. دخترک بسیار زیبا بود ولی کر و لال بود. او هرگز در زندگی اش نخندیده بود و دکترها گفتند اگر دخترت بخندد حتماً خوب می شود. پیرمرد بسیار تلاش می کرد تا دخترش بخندد اما فایده ای نداشت. پیرمرد به تمام اهالی روستا گفت: هرکس بتواند دختر مرا بخنداند من نصف ثروتم را به او می دهم. آن روز دخترک کنار پنجره نشسته بود و از آن جا به بیرون نگاه می کرد. در همان لحظه پسرک هم با الاغ بر روی شانه هایش از آن جا رد می شد. صحنه ی بسیار خنده داری بود چون پسرک بسیار خسته شده بود و پاهای الاغ در هوا تاب می خورد. دخترک وقتی این صحنه را دید با تمام وجود خندید و حالا هم می شنید و هم می توانست حرف بزند. پدرش از این موضوع بسیار خوشحال شد و نیمی از ثروتش رابه پسرک هدیه داد. پسرک و مادرش دیگر در سختی نبودند. آن ها خوش و خرم و در رفاه کامل در کنار هم زندگی می کردند. کانال قصه های کودکانه @GhesehayeKoodakane
مامان گفت:«حواست رو حسابی جمع کن؛ امروز دانش آموز نیستی، بلکه خانم معلم هستی.» راه می افتم به مدرسه که می رسم دلهره ام بیشتر می شود. یعنی از پس کارها بر می آیم ؟ درس امروز را خوب حاضر کرده ام تا آن را برای بچه ها توضیح دهم . امروز سمیه ناظم است و مژده مدیر. امروز قرار است خود بچه ها مدرسه را اداره کنند. از هر کلاس یک نفر انتخاب شده تا معلم باشد. سهیلا هم به جای خانم مولایی، خدمت گزار مدرسه، مسئول تمیز کردن مدرسه است. سمیه و مژده توی دفتر هستند بعد از برنامه ی صبحگاهی بچه ها مثل هروز می روند سر کلاس. من الآن معلم هستم. بعد از بچه ها وارد کلاس می شوم. - برپا - خواهش می کنم بنشینید. درس می دهم حتماً معلم های دیگر هم مشغول درس دادن هستند. زنگ تفریح می خورد ما مثل خانم معلم هایمان توی دفتر چای می خوریم. من مثل خانم معلم خودمان از پنجره دفتر به حیاط نگاه می کنم. سهیلا دور حیاط می گردد. البته کسی هم آشغال نمی ریزد. خانم معلم های واقعی خوش حال هستند و می خندند. سمیه زنگ کلاس را سر ساعت می زند. می دانم که باید مثل یک معلم فکر کنم . نباید آرزو کنم که ای کاش زنگ تفریح بیشتر بود. سر کلاس می رویم نغمه با کنار دستی اش صحبت می کند. به او می گویم ساکت باشد و به درس گوش کند. می گوید نغمه خانم ، خودت هم گوش نمی کنی هم حواس بچه ها را پرت می کنی. بچه های دیگر حتی مونا هم به حمایت از هدیه بر می خیزند. گونه های نغمه قرمز می شود سرش را پایین می اندازد. من به درس ادامه می دهم و می دانم اگر حمایت همه بچه ها نبود، از کلاس بیرون می رفتم و می زدم زیر گریه. زنگ آخر است خانم مدیر از همه بچه ها که امروز در اداره ی مدرسه کمک کردند تشکر می کند و برایمان دست می زند. همه معلم ها خانم ناظم، خانم مولایی برایمان دست می زنند. ما هم برایشان دست می زنیم. با صدای ساعت از خواب پردیم. چه خواب قشنگی بود، کاش من هم معلم می شدم، کاش خوابم واقعی می شد. کانال قصه های کودکانه @GhesehayeKoodakane
📣📣📣مسابقه هفتگی📣📣📣 🌱کدام شهید بزرگوار بود که صدام برای سرش جایزه گذاشت؟ ۱_شهید همت ۲_شهید باکری ۳_شهید شیرودی ۴_شهید باقری 🌱از نظرجان آرمسترانگ آنچه ما را می ترساند،چیست؟ ۱_دشمن ۲_پول ۳_کتاب نخواندن ۴_نشناختن هویت خود 🌱کتاب آیینه جادو اثر ۱۰ سال تلاش کدام عزیز می باشد؟ ۱_مرتضی آوینی ۲_آقای مهر جو ۳_آقای مطهری ۴_آقای سلحشور 🌱نام یکی از کتابخانه های معروف در شهر رم...... ۱_پابلیک ۲_واتیکان ۳_آپوستال ۴_تیارا 🌱پاسخ خانم آمینه اسلیمی به حجاب زنان چیست؟ ۱_ارزشمندی زن ۲_مسلمان بودن ۳_نخوردن گوشت برادر مرده اش ۴_همه موارد
🔔جواب مسابقه هفته قبل،یک عدد۵ رقمی(۳۲۴۱۳) برنده:خانم بهار پور شبان👏👏
🌷بسمه تعالی 🌷 🌷 حلقه کتابخوانی مادران دانا 🌷فردا یکشنبه ۲۵. ۶ 🌷ساعت ۹ 🌷کتابخانه حضرت قائم‌ عج ا.... منتظر مادران و بانوان آگاه و دانا هستیم .👏 🛑 مامان هایی که تو خونه خسته شدید از کار های تکراری 🛑 بانوانی که اعتماد به نفس ندارید و دوست دارید یک فعالیت اجتماعی داشته باشید که هم شاد باشه هم مفید باشه.... 🛑همه دغدغه هاتون را به دست فراموشی بسپارید ! می‌پرسید چطوری ؟ با شرکت در دورهمی کتاب مادران دانا هم در کتاب‌ها سفر کنید و با هزاران شخصیت تاریخی و .... زندگی کنید و هم برای ساعتی از روزمرگی ها دور باشید . منتظرتون هستیم 👏👏👏👏 https://eitaa.com/ketab0000
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕«بانوی عاشق» ✅این رمان به زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها در دوران جوانی و ماجرای ازدواج ایشان با پیامبر صلی الله علیه و آله می پردازد. ❤️در این زمان، حضرت خدیجه به دنبال مرد خاصی می گردد و تمام خواستگارانش را رد می کند تا اینکه خوابی شگفت می بیند و بعد از دیدن این خواب اتفاق های بزرگی به وقوع می پیوندد ... ✍️ اعظم بروجردی 📚 نشر جمکران 🛒افزودن به سبدخرید: https://B2n.ir/x77054 🕌 بچه‌های مسجد-اصفهان 🆔 @Fahma_Esf
📚📚اهدا کنندگان کتاب امروز کتابخانه حضرت قائم عج📚📚
🌹🌹🌹دختر خانم گلمون ،مهسا اسماعیلی👏👏👏
👏👏👏آقا پسر گلمون ،سید رضا موسوی 🌸🌸🌸
⚘️با سلام اهدا کتاب📚دختر گلمون مائده لطفی🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عروسک های مرجان کوچولو_صدای اصلی_51630-mc (۱).mp3
5.19M
🌃 قصه شب 🌃 🌼 عروسک مرجان کوچولو 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5985748087660873897.mp3
23.17M
ترس و ايمان یه فایل فوق‌العاده از استاد عباسمنش که ارزش هزاران بار گوش کردن رادارد 🌹🍃 شبتون بخیر🌙✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی کتاب📚 ✨️جودی وتابستان پر ماجرا✅️ 📖کتاب جودی شامل هفت جلد میباشد⚘️ 🌻منتظر حضور گرمتان هستیم🥰کتابدار🙋🏻‍♀️جلالی😍