eitaa logo
کتابخانه حضرت قائم عج مسجد جامع جلال اباد
247 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
808 ویدیو
337 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم خبرگزاری شبستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روپوش مریم کوچولو_صدای اصلی_494371-mc.mp3
5.1M
🌃 قصه شب 🌃 🌼روپوش مریم کوچولو 🌸مریم کوچولو خیلی خوشحال بود چون میخواست برای اولین بار بره مدرسه. اون وسایل مدرسه‌اش رو آماده کرده بود. مریم کوچولو دختر خیلی مرتبی بود... 🌼 کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که هر جایی قانون خاص خودش رو داره ، درست مثل مدرسه که قوانین خاص خودش رو داره، یکی از این قوانین لباسهای یک دستیه که باید دانش آموزان بپوشن 🌸🌸🌸🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه: با کلاه یا بی کلاه در جنگلی که نه خیلی دور بود و نه خیلی نزدیک، خرسی زندگی می‏کرد. این خرس یک کلاه قشنگ داشت. به همین خاطر به او خرس با کلاه می‏گفتند. کلاه او بافتنی بود. خرس با کلاه آن را از آب رودخانه گرفته بود. وقتی که پاییز می‏ آمد و هوا سرد می‏شد، کلاه بافتنی ‏اش را به سر می‏گذاشت و توی جنگل راه می‏رفت. روباه، همسایه ‏ی خرس با کلاه بود. او کلاه خرس را خیلی دوست داشت. بزرگ‏ترین آرزویش این بود که کلاه او را بگیرد و به سرخودش بگذارد. در یک روز سرد، خرس با کلاه کلاهش را به سر گذاشت. از خانه بیرون آمد و شروع کرد به قدم زدن. روباه او را دید، جلو رفت و سلام کرد. خرس با کلاه با مهربانی جواب سلام او را داد. روباه گفت: «راستی، همسایه‏ ی عزیز! هدیه ‏هایت را گرفته‏ ای؟» خرس با کلاه با تعجب پرسید: «هدیه‏ ها؟ کدام هدیه ‏ها؟» روباه خندید و گفت: «معلوم است، که خبر نداری!» خرس با کلاه گفت: «نه، روباه جان! از چیزی خبر ندارم. روباه گفت: «شنیده‏ ام یکی از دوستانت که در پشت کوه زندگی می کند، برای تو دو هدیه فرستاده است: یک ظرف پر از عسل و یک کلاه قشنگ رنگارنگ.» خرس با کلاه با تعجب پرسید: «دوست من؟! من که پشت کوه دوستی ندارم!» روباه گفت: «چرا داری! حتما فراموش کرده‏ ای!» خرس با کلاه پرسید: «خب، حالا هدیه ‏هایم کو؟ کجاست؟» روباه باز هم خندید و گفت: «می‏گویم، اما به یک شرط! به شرط اینکه کلاهت را به من بدهی. کلاهی که دوستت برایت فرستاده، خیلی قشنگ‏تر از این کلاه است. حالا که دیگر احتیاجی به این کلاه نداری، آن را به من بده!» خرس با کلاه خیلی خوشحال شد، کلاهش را از سرش برداشت و به سر روباه گذاشت. روباه هم خیلی خوشحال شد. دور خرس چرخید و گفت: «هدیه ‏های تو پیش کلاغ و لاک پشت است. آنها نمی‏خواهند هدیه ‏هایت را بدهند.» @Ghesehaye_koodakaneh خرس با کلاه که دیگر بی‏ کلاه شده بود، عصبانی شد و گفت: «چی! آخر برای چی این کار را کرده‏ اند؟ آنها که دوست‏های خوب من بودند!» روباه گفت: «دیدی اشتباه کردی؟ تو فقط دو تا دوست خوب داری. یکی من و یکی هم همان دوستی، که پشت کوه زندگی می‏کند.» خرس بی ‏کلاه با خودش فکر کرد. او اصلاً دوستش را که پشت کوه زندگی می‏کرد به یاد نمی ‏آورد. روباه گفت: «خرس جان» تا دیر نشده، برو و هدیه ‏هایت را بگیر.» خرس بی‏ کلاه هم زود به طرف رودخانه رفت. او می‏خواست دوستانش را پیدا کند. وقتی رسید، لاک‏پشت و کلاغ را دید که نشسته ‏اند و با هم حرف می‏زنند. خرس فریاد زد: «خوب شد پیدای‏تان کردم. زود باشید هدیه ‏هایم را بدهید.» لاک‏پشت از صدای خرس ترسید. زود سرش را توی لاکش برد. کلاغ از ترس جستی زد و روی لاک‏پشت نشست. قار قاری کرد و گفت: «چه شده دوست عزیز، چرا فریاد می‏زنی؟ داد می‏زنی؟» خرس که بیشتر عصبانی شده بود، گفت: «چرا فریاد نزنم؟ زود کلاه را بده!» کلاغ که خنده ‏اش گرفته بود، قارقاری کرد و گفت: «کلاه؟ مگر کلاه تو دست من است؟» لاک پشت آهسته سرش را از توی لاکش بیرون آورد. خرس به او گفت: «ای لاک‏پشت بدجنس! عسلم را چه کار کردی؟ آن را خوردی؟» لاک پشت ناراحت شد و دوباره سرش را توی لاکش کرد. کلاغ گفت: «دوست عزیز! عسل چیست؟ این حرف‏ها دیگر چیست؟» خرس به طرف کلاغ پرید تا او را بگیرد. کلاغ جستی زد و آن طرف‏تر روی سنگی نشست. خرس گفت: «کلاهم را بده!» ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا