Ali Malaeke - Safay Ghalbe Zaram (128).mp3
3.41M
▪️ای صفای قلب زارم
حاج علی ملائکه
AUD-20220531-WA0052.mp3
1.16M
🖤صلوات خاصه امام رضا🖤
*اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَىالرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى، الصِّدّیقِ الشَّهیدِ، صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ*
*🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا غَرِيْبَ الْغُرَبَاۤءِ*
*🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا مُعِيْنَ الضُّعَفَاۤءِ وَالْفُقَرَاۤءِ*
*🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَاۤ اَنِيْسَ النُّفُوْسِ*
*🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمَدْفُوْنُ بِاَرْضِ طُوْسِ*
*🖤اَلسَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ ابْنَ مُوْسَي الرِّضَاّ*
*🖤شاه پناهم بده😔*
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
*اللهـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ*
*التماس دعا*
شهادت امام رئوف تسلیت باد
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
Taheri - Panaham Bede 128.mp3
7.83M
#پناهم_بده_کسی_رو_به_جز _تو_ندارم
پناهم بده برا دیدنت بی قرارم
پناهم بده پناهم ، پناهم بده پناهم
پناهم بده کسی رو به جز تو ندارم
پناهم بده برا دیدنت بی قرارم
پناهم بده پناهم ، پناهم بده پناهم
دلتنگ حرمم ، دلم برا نسیم صبح حرمت پر میزنه
دلتنگ حرمم ، دلم یه وقتایی میاد به گنبدت سر میزنه
دلتنگ حرمم ، دلم برا نسیم صبح حرمت پر میزنه
دلتنگ حرمم ، دلم یه وقتایی میاد به گنبدت سر میزنه
امام رضا منو دوباره دعوتم کن ،
امام رضا دلم گرفته
امام رضا منو دوباره دعوتم کن ، امام رضا دلم گرفته
گوش بده اشک بریز
برام دعا کن که محتاجم به دعاتون
😭😭👆😭😭😭
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بوی خوب کلوچه
خرگوش دست طلا از بازار برگشت، دست و صورتش را شست. یکی یکی خریدها را از سبد بیرون گذاشت و گفت:«آرد، تخم مرغ، بکینگ پودر، شیر، شکر، به به همه چیز آماده است» برای پخت کلوچه دست به کار شد او ده تا کلوچه ی خوشمزه توی فر گذاشت.
یک ساعت دیگر بوی کلوچه های دست طلا توی جنگل پیچید. پرپری به مامان کلاغه گفت:«مامانی بوی کلوچه ی خوشمزه می آید من دلم کلوچه می خواهد»
مامان کلاغه بالش را روی سر پرپری کشید و گفت:«بو از خانه ی دست طلاست » بعد هم پرواز کرد و به خانه ی دست طلا رفت.
تق تق تق صدای در توی خانه ی دست طلا پیچید.
دست طلا در را باز کرد و مامان کلاغه را پشت در دید. مامان کلاغه گفت:«سلام همسایه چه بوهای خوبی از خانه ی شما می آید»
دست طلا خندید و گفت:«دارم کلوچه می پزم جای شما خالی»
مامان کلاغه رویش نشد بگوید:«یک کلوچه هم به پرپری من بده»
گفت:«چه قدر خوب نوش جان» و پر زد و به خانه اش برگشت.
دم سفید و برفولک توی کوچه بازی می کردند، دم سفید گفت:«وای چه بوی خوبی می آید» برفولک گفت:«بوی کلوچه است»
دم سفید جستی زد و گفت:«بیا برویم خانه و به مامان سنجابی بگوییم برایمان کلوچه بپزد»
به خانه که رسیدند مامان سنجابی در حال شستن لباس ها بود، دم دراز گفت:«مامانی بوی کلوچه می آید»
برفولک گفت:«من دلم کلوچه می خواهد»
مامان سنجابی لباس را روی سبد گذاشت و گفت:«بو از خانه ی دست طلاست »
بعد هم از روی شاخه ها پایین آمد و به خانه ی دست طلا رفت.
تق تق تق صدای در توی خانه ی دست طلا پیچید.
دست طلا در را باز کرد و مامان سنجابی را پشت در دید.
مامان سنجابی گفت:«سلام همسایه چه بوهای خوبی از خانه ی شما می آید.»
دست طلا خندید و گفت:«دارم کلوچه می پزم جای شما خالی»
مامان سنجابی رویش نشد بگوید:«دوتا کلوچه بده برای دم سفید و برفولک ببرم»
گفت :«چقدر خوب نوش جان» و جست زد و به خانه اش برگشت.
دم دراز و مخملی و کپل داشتند تلویزیون نگاه می کردند، کپل یک هو بو کشید و گفت:«چه بوی خوشمزه ای می آید»
مخملی هم بو کشید و گفت:«بوی کیک می آید»
دم دراز دمش را تکان داد و گفت:«بوی کلوچه است»
مامان موشک از توی آشپزخانه گفت:«بو از خانه ی دست طلاست»
راه افتاد و به خانه ی دست طلا رفت.
تق تق تق صدای در توی خانه ی دست طلا پیچید.
دست طلا در را باز کرد و مامان موشک را پشت در دید.
مامان موشک گفت:«سلام همسایه چه بوهای خوبی از خانه ی شما می آید»
دست طلا خندید و گفت:«دارم کلوچه می پزم جای شما خالی»
مامان موشک رویش نشد بگوید:«سه تا هم بده برای دم دراز و مخملی و کپل ببرم» گفت:«چقدر خوب نوش جان» و به خانه اش برگشت.
دست طلا کلوچه های پخته را از توی فر بیرون آورد. ان ها را توی سبد گذاشت و راه افتاد.
اول به خانه ی مامان کلاغی رفت وبلند صدا زد:«مامان کلاغی می شود بیایی پایین » مامان کلاغی پر زد و زیر درخت روی زمین نشست.
دست طلا دوتا کلوچه از توی سبد بیرون آورد و گفت:«این دو تا کلوچه مال شما و پرپری جان بخورید نوش جان»
مامان کلاغی تشکر کرد و به لانه برگشت.
دست طلا به خانه ی مامان سنجابی رفت بلند صدا زد:«مامان سنجابی می آیی پایین؟» مامان سنجابی از شاخه ها پرید پایین، دست طلا سه تا کلوچه از توی سبد بیرون اورد و گفت:«این سه تا کلوچه مال شما و دم سفید و برفولک جان، بخورید نوش جان»
مامان سنجابی تشکر کرد و در را بست.
دست طلا راه افتاد و به خانه ی مامان موشک رفت، در زد، مامان موشک در باز کرد. دست طلا چهارتا کلوچه از توی سبد بیرون آورد و گفت:«این چهارتا کلوچه مال شما و دم دراز و مخملی و کپل جان بخورید نوش جان »
مامان موشک از دست طلا تشکر کرد و گفت:«بفرمایید تو همسایه چای تازه دم آماده است کلوچه با چای دور هم می چسبد.»
چشمان دست طلا از خوشحالی برقی زد و با خوردن چای و کلوچه دور هم خستگی اش در رفت.
#باران
#قصه
🍃🌼🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43
#قصه_کودکانه
#قصه_های_پیامبران
🌼حضرت یوسف
#قسمت_چهاردهم
-می خوام چیزی بهت بگم. باید آرام باشی.
بنیامین به حضرت یوسف نگاه کرد و گفت:
-چه شده؟
حضرت یوسف دست بنیامین را گرفت و گفت:
-من برادر تو یوسف هستم. دوران غم و اندوه پایان رسیده و تو نگران هیچ چیز نباش.
بنیامین با تعجب به حضرت یوسف نگریست.
نتوانست خودش را کنترل کند اشکهایش پایین ریخت و گفت:
-خدای من، شکر، الحمدالله...
آنها کمی با هم صحبت کردند و حضرت یوسف گفت:
-می خوایی پیش من بمونی؟
بنیامین با نگرانی گفت:
-نه، پدر به زور راضی شده که من با برادرها بیام. آنها قسم خوردند که من را سالم برگردانند.
حضرت یوسف گفت:
-نگران هیچ چیز نباش. من راه حلی برای نگه داشتن تو دارم.
حضرت یوسف به طوری که هیچ کس نفهمد از یکی از مامورهایش که خیلی به او اطمینان داشت خواست تا به طور پنهانی کاسه ای گران قیمت را در کیسه ی بنیامین بگذارند.
مامور این کار را کرد و هر کدام از برادرها موقع رفتن کیسههایشان را برداشتند و برای رفتن آماده شده بودند که یک نفر داد زد:
-صبر کنین، شما دزد هستین!
برادرها وقتی این جمله را شنیدند تمام تنشان به لرزه افتاد چون حتی به ذهنشان هم نمی رسید به دزدی متهم بشوند.
مامور گفت:
-اما کاسه ی مورد علاقه ی عزیز مصر گم شده. این کاسه بسیار هم گران قیمت بوده. آنها را بگردین هر کس کاسه را پیدا کرد یک بار شتر جایزه داره.
برادرها که خیلی ناراحت و عصبانی شده بودند نگاهی به همدیگر انداختند.
یکی از آنها خیلی محکم و قاطع گفت:
ما دزد نیستیم و این جا برای فساد نیامدیم.
مامور گفت:
-اگه دروغ بگین و یکی از شما دزد بود مجازات دارین بگو ببینم مجازاتش چیست؟
یکی از برادرها گفت:
-کاسه در بار هر کس پیدا شد او را برای خودتون بردارین تا به صورت مجانی برده باشد.
برادر دیگر گفت:
-بله، ما این طور دزدها و ستم کارها را جریمه میکنیم.
اول بارهای همه را گشتند و در آخر بار بنیامین را گشتند.
کاسه ی مخصوص در بار بنیامین پیدا شد.
وقتی برادرها این صحنه را دیدند با تمام وجود احساس بدبختی کردند، هم این که آبرویشان رفته بود هم این که موقعیتشان به خطر میافتاد و حالا باید جواب پدرشان را چه میدادند!
در این لحظه بود که عزیز مصر برای بردن بنیامین آمد. یکی از برادرها گفت:
-بدبختی ما را ببین، هر چند که اگه این دزدی کرده تعجبی هم نداره او و برادرش هر دو دزد بودن او و برادرش از یه مادر هستن و از ماها نیستن.
قلب حضرت یوسف شکست و فقط گفت:
-شما بدترین هستین...
بعد آهی کشید و ادامه داد:
-خدا به هر چه میگوییم آگاه است.
حضرت یوسف در کودکی به خاطر این که مادر نداشت در کنار عمه اش زندگی میکرد. عمه خیلی حضرت یوسف را دوست داشت و برای این که حضرت یوسف بیشتر کنارش بماند، کمربندی مخصوص پیامبرها را که پیش خودش بود، بدون این که کسی بفهمد به دور کمر حضرت یوسف بسته بود تا طبق قانون حضرت یعقوب مجبور شود حضرت یوسف را به او بدهد.
برادرها که به گرفتاری بدی افتاده بودند هر کدام از حضرت یوسف میخواستند که از این قانون صرف نظر کند.
یکی از آنها گفت:
ای عزیز مصر، پدرمان تحمل دوری را نداره. او بسیار پیر شده و غمگین و محزون شده.
یکی دیگر گفت:
-قیمت این کاسه ی گران بها چیه تا ما هر چه داریم و نداریم تقدیم کنیم.
یکی دیگر گفت:
-خب حداقل یکی از ما را به عنوان برده نگه دار و بذار او بره. ای عزیز مصر تو مرد درست کاری هستی.
حضرت یوسف هیچ کدام از پیشنهادها را نپذیرفت و گفت:
-پناه بر خدا، چه طور کسی دیگه رو به جای کسی که کاسه پیشش پیدا شده نگه دارم!
برادرها هر کاری کردند نتوانستند بنیامین را نجات بدهند تا پیش پدر برگردد.
بقیه ی کسانی که از شهر کنعان آمده بودند رفتند و برادرها غمگین گوشه ای نشسته بودند.
یکی از آن گفت:
-حالا چه طور به پدر بگیم! او باور نمی کنه!
#ادامه_دارد...
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏴بسمه تعالی 🏴
🛑با سلام و عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام رضا ع
مشاعره امشب به دلیل تداخل با برنامه روضه و عزاداری راس ساعت ۲۱.۳۰ نه و نیم شب برگزار میشود لذا علاقه مندان به مشاعره برخط میتوانند در آن ساعت از شعرها بهره مند شوند .
التماس دعا
https://eitaa.com/joinchat/3567845617C1cf50f0f74
انجمن شعر نی و نیستان کانون فرهنگی حضرت قائم مسجد جامع جلال آباد
🚩ما چقدر در دل امام رضا ع جا داریم؟
🔷…عَنِ اَلْحَسَنِ بْنِ اَلْجَهْمِ قَالَ: سَأَلْتُ اَلرِّضَا عَ فَقُلْتُ لَهُ: ....
🔹 جُعِلْتُ فِدَاكَ
▫️أَشْتَهِي أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ أَنَا عِنْدَكَ؟
🔹 قَالَ: «اُنْظُرْ كَيْفَ أَنَا عِنْدَكَ.»
♦️حسن بن جهم گوید :
🔹به امام رضا ع عرض کردم:
فدایتان شوم !
▫️دوست دارم بدانم جایگاه من نزد شما چگونه است. ( چقدر مرا دوست دارید )
♦️حضرت فرمود:
🔹«ببین جایگاه من نزد تو چگونه است!»
▪️عيونأخبارالرضا، ج۲، ص۴۹
🔹دل به دل راه دارد ؛ قربان آن قلب رئوف
آقاجان فدای شما ! در فراغ شما می سوزیم و عاشقانه دوستتان داریم و امید بسته ایم به لطف و عنایات ویژه شما که به درگاه الهی ، برای فرج مولا صاحب الزمان عجل الله واسطه شوید تا ما انسانهای متکبر و آلوده به گناه ، از این زندان مسموم دنیا که برای خود ساخته ایم، به نیکوترین وجه رهایی یابیم ان شاءالله و بزودی زود 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا ضریح امام رضا دقیقا زیر گنبد نیست؟
🔰 برشی از سخنرانی حجت_الاسلام_راجی به مناسبت شهادت #امام_رضا علیهالسلام
#شهادت_امام_رضا ع
ماه #صفر
⚫⚫برشی از کتاب:
وصیت شهید اکبر عاطفی:
"سفارش من ارج نهادن به مکتب من است، مکتبی که مرا به جبهه کشانده، در جبهه ی ظلمت به نور، به کربلای ایران دشت مقاوم در جنگ با کفر جهانی.
باری اگر توفیق شهادت نصیب من شد، سفارش من چیزی نیست جز پیروی از حق و مکتب وحی تا حرکت رد راه انبیا و اعتقاد به معاد و رحمت دوباره ی ذات پاک احدیت است. "
و بالنجم هم یهتدون
⚫⚫برشی از کتاب:
وصیت شهید حاج رضا نصوحی:
تمامی مردم دنیا بدانند که بنده و سایر هم رزمانم معتقدیم که تمام هستی و عمر ما فدای یک لحظه ی ان پیرمرد دلسوز و حامی مستضعفان جهان حضرت امام خميني (دامت برکاته)، و همه حاضریم قطعه قطعه شویم و اجازه نمی دهیم که کوچکترین اهانتی به ان شخصیت اسلامی که نایب به حق امام زمان می باشد، بشود.
خط امام باید تا ظهور حضرت مهدی(عج) باقی بماند.
و بالنجم هم یهتدون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام رضا ع میفرمایند:
{هر زائری که من را در غربت زیارت کند
در سه موقف هولناک به یادش هستم
•اول در هنگام سخت مرگ و جان دادن
•دوم در زمان سنجش اعمال
•سوم در لحظه عبور از صراط}
زیارت بامعرفت که زائر با تمامِ وجود،
معرفت و حق امامِ معصوم را می شناسد،
از همه زیارات فراتر است ..
استاد فاطمی نیا
#چهارشنبه هاے امـام رضـــــائے
التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه شهادت امام رضا(ع)
بخشی از مراسم عزاداری سالروز شهادت حضرت امام رضا(ع) با مداحی حاج مهدی رسولی در حسینیه امام خمینی(ره). ۱۴۰۰/۷/۱۵
السلامعلیکیاعلیابنموسیالرضا
چهارشنبه هاے امـام رضـــــائے
التماس دعا
.
#شبهه
ای بااااباااا 🤔 بیائین بجای امر و نهی و جریمه، #کار_فرهنگی بکنید، مردم جذب دین بشن. به زور که نمیشه مردمو #بهشت برد! 😒
#پاسخ🔍
طبق آیه ۱۰۴ و ۱۱۰ سوره آل عمران کار فرهنگی هم خوبه، هم لازمه👌 اما کافی نیست! چون چند تا ایراد داره : 👇👇👇
۱ _ دیر بازدهِ⏳🕰
۲ - پر هزینه س💳💰💵
۳-اونائیکه کار فرهنگی براشون لازمه، خودشون رو در معرض کار فرهنگی نمیزارن 💃(نمایشگاه عفاف و حجاب میزاری، نمیان ❌ کتاب چاپ میکنی، نمیخونن ❌ سخنرانی گوش نمیکنن❌ اردوی مذهبی شرکت نمیکنن❌ ووو )
۴_ کار فرهنگی عمومیه (و شخص خطاکار ممکنه به خودش نگیره) ولی #امر_بمعروف_و_نهی_از_منکر خصوصیه یعنی رو در رو👤🗣✅
⚜آقای محترم! این کار شما اشتباه بود💯
⚜خانم محترم! این کارتان غلط بود💯
یعنی من فقط دارم برای شخص شما می گویم! مثل #معلم_خصوصی☺️
مهمونی که باهاش رودربایستی داریم دوستشم داریم اگه #سرزده بیاد خونمون چیکار میکنیم؟! 😬
مثلا سفره پهنِ، لوازم بازی بچه ها پخشِ که یه دفعه زنگ در رو میزنن😱😱😱
آیا ما با عجله میریم وسایل دم دست رو جمع میکنیم ؟! 🏃♂ یا با آرامش داخل کابینتها را به صورت #ریشه ای و #زیر_ساختی مرتب میکنیم؟!🚶♂
معلومه که نه !😎 فقط میگیم جلو دستو جمع کنید بریزید تو اتاق و درو ببندید🤾♂🤽♀🎭
اینم دقیقا مثل همینه 🙂 که #ظاهر_جامعه_اسلامی با ابزار امر به معروف و نهی از منکر باااااید از گناه مبرا باشه💯
✍ برگرفته از سخنان #دکتر_علی_تقوی استاد حوزه و دانشگاه در برنامه تلویزیونی معروفی نو 🖥
📚کتابخانه ی حضرت قائم (عج) جلال آباد
دل شود غـرق عزا در روز پایانِ صفر
قاصـدک آرد ز داغ هشتـمین مولا خبر
مرغ دل پر میزند سـوی خراسان رضا«ع»
تا سوگواری کند در سـوگ آن والا گهر
کفتران صحن او سرها بزیر و در سـکوت
طبل ها، نقاره هـا،خامـوش اندر رهگذر
شهر مشـهد مي نماید بر تنش،رخت عزا
هیأتی ها جملگی روسوی مشـهد در سفر
روز پایان صفر در طـوس غوغایی بود
زهر مامون لعین بر پیـکری کرده اثر
در بین هجرۀ در بسـته می نالد رضا «ع»
روی خاک افتاده آید از دهان خون جگر
یاد کوچه،مـادرش زهرا «س» بخاطر آورد
یاد مادر بیشتر بر جـان مولا زد شرر