💎در محضر قرآن
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا بترسيد و سخن درست بگوييد.
احزاب آیه 70
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
1_6559388252.pdf
12.27M
📌رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند: از خواندن کتاب "پروتکل های دانشوران صهیون" غفلت نکنید.
کتاب پروتکل های دانشوران صهیون، تحلیل شده و در قالب یک فایل پی دی اف(pdf) در ۳۰ اسلاید، تقدیم به شما
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
💟پندهای دلنشین
یکى از شاگردان آیت الله بهجت مى گوید:
روزى از آقا پرسیدم : آقا، چه کار بکنم در نمازم حضور قلب بیشتر داشته باشم؟
آقا ابتدا سر به پایین افکند سپس سرش را بلند کرد و فرمود: روغن چراغ🪔 کم است.
من به نظر خودم از این جمله این معنى را فهمیدم که یعنى معرفت کم است و ایمان قلبى و باطنى ضعیف است و گرنه ممکن نیست با شناخت کافى، قلب حاضر نباشد.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
کتاب
📖دو دقیقه کتاب +۱۴ 📔کتاب سیاحت غرب ✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی 📌قسمت سیوسوم خیمهای که در آن نشسته
قسمت سی و چهارم از کتاب سیاحت غرب👇🏻
📖دو دقیقه کتاب +۱۴
📔کتاب سیاحت غرب
✍🏼مرحوم آقا نجفی قوچانی
📌قسمت سیوچهارم
به حوریه گفتم خواهم در میان این باغها و خیمهها و پستیها و بلندیها و کنار رودخانهها گردش کنم و از کم و کیف اینجا باخبر شوم شاید آشنایی از بستگانم را در اینجا ببینم
گفت در اینجا آزادی دلت بخواهد حاضر است هنگامی که من وارد اینجا شدم خیمه دختر بزرگ شما را دیدم و به لحاظ آشنایی با شما بر او وارد شدم و با او دوست شدم
اگر دوست دارید من هم با شما همراه شوم و به آنجا برویم
گفتم البته و برخاستم با هم رفتیم تا به نزدیکی خیمه سلام کردم دخترم صدای مرا شناخت با خدمه خود بیرون دوید پس از زیارت همدیگر حمد خدا به جا آوردیم و وارد خیمه او شدیم
به روی تختهای جوهر آگین نشستیم همانطور که در آیه ۱۶ سوره واقعه آمده است او و رفقایش در یک صف و من و همراهانم در یک صف روبروی هم نشستیم
پرسیدم در این سفر بر تو چگونه گذشت
گفت در سرزمین حسد مقداری فشار و سختی دیدم و گویا اینطور سختیها بر قالب مسافرین بلکه بدتر از آن وارد میشد در بعضی جاها فهمیدم که خلاصی من از ناحیه شما و دعای رحمتی بود که شما برای من کردید
پرسیدم از خواهرت که مسافر این عالم شد آیا خبری داری
گفت خواهرم را در اینجا دیدم در جلالت بزرگواری از من بالاتر بود از او و گزارشات بین راه پرسیدم آن صدمات و پیادهرویها را ندیده بود
فقط از اراضی مسامحه رد شده بود و آن هم به خوشی
بقیه راه را طی الارض کرده بود
گفتم رمز کار او این است که قریب ۱۸ سال که از سنین عمرش گذشت مسافر این عالم شد و مثل ما مجال نیافت که بار خود را سنگین و کار خود را سخت نماید
ادامه دارد...
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🪴در محضر معصوم
زيد بن ثابت گفت: رسول خدا(ص) فرمودند: هر كس على(ع) را در زمان حيات آن حضرت و بعد از وفاتش دوست بدارد، خداوند عزّ و جلّ، تا زمانى كه خورشيد طلوع و غروب مىكند، براى او ايمنى [از عذاب] و [ثبات] ايمان مىنويسد.
و هر كس در زمان حيات على(ع) و يا بعد از وفاتش نسبت به آن حضرت بغض و كينه ورزد،به مرگ جاهليت خواهد مرد و همۀ كردار و رفتارش،حسابرسى مىشود.
متن عربی:
حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ اَلْحُسَيْنِ اَلْقَزْوِينِيُّ أَبُو اَلْحَسَنِ اَلْمَعْرُوفُ بِابْنِ مَقْبُرٍ عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : مَنْ أَحَبَّ عَلِيّاً فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ كَتَبَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ اَلْأَمْنَ وَ اَلْإِيمَانَ مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ أَوْ غَرَبَتْ وَ مَنْ أَبْغَضَهُ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَوْتِهِ مَاتَ مَوْتَةً جَاهِلِيَّةً وَ حُوسِبَ بِمَا عَمِلَ.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡
🌙داستان شب
به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر🤑 میدهم ولی شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانی نکنید و با احترام رفتار کنید.
او به کسانی که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند علاوه بر دستور قبلی گفت: سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند. بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید.
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزی طبق معمول برای سرکشی کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمی کنار رفت و یک کارگر جوانی چهره او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که مریض شد و بیماری او را به مرگ نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمیآمد و گوهر شادخاتون حال او را جویا شد. به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدی دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویی گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتی یک بنده خدا جلوگیری کنیم؟
به مادر گفت: برو به پسرت بگو من برای ازدواج با تو آماده هستم ولی قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد. یکی اینکه مَهریه من چهل روز اعتکاف در این مسجد تازه ساز است. اگر قبول داری به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جای آور.
شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم طلاق بگیرم. حال اگر تو شرط را می پذیری کار خود را شروع کن.
جوان عاشق وقتی پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده حالش خوب شد و گفت: چهل روز که چیزی نیست اگر چهل سال هم بگویی حاضرم!
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نمازهایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد.
روز چهلم گوهر شاد قاصدی فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام می شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستی او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد: به گوهر شاد خانم بگو اولاً از تو ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازی به ازدواج با تو ندارم.
قاصد گفت: منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد خانم نبودی؟
جوان گفت: آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بی تاب کرد هنوز با معشوق حقیقی آشنا نشده بودم، ولی اکنون دلم به عشق خدا می طپد و جز او معشوقی نمی خواهم. من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم، از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقی را پیدا کنم.
آن جوان آشیخ محمد محمد صادق همدانی نام داشت و اولین پیش نمازِ مسجدِ گوهر شاد شد و کمکم به مطالعات و درس رو آورد و فقیه کاملی گردید.
✦✦✦✦✦✦
ނގމ
برای عضویت در کانال لایک کنید ♡