#معرفی_کتاب
#مشکور
🍃 مشکور داستان زندگی یکی از برجسته ترین اصحاب ائمه علیهم السلام است شخصی که توفیق شاگردی امام صادق علیه السلام تا امام رضا علیه السلام را داشته ، شخصیتی به نام یونس بن عبدالرحمان که در زمان هجرت امام رضا به خراسان وکیل ایشان در بین شیعیان بوده است.
👈 نویسنده محترم با این رمان زمانه امامت امام موسی کاظم و امام رضا را به تصویر کشیده است ، همچنین بخشی از کتاب اختصاص دارد به یکی از دیگر اصحاب اهل بیت جناب بهلول که به دستور امام صادق خودش را به دیوانگی زد تا از شر خلفای عباسی در امان باشد.
🔻به ما بپیوندید🔻
کتاب ازنا|گروهجهادی کتابوکتابخوانی📚
https://eitaa.com/joinchat/335085783C2d0bf43f1b
کتاب ازنا
#معرفی_کتاب #مشکور 🍃 مشکور داستان زندگی یکی از برجسته ترین اصحاب ائمه علیهم السلام است شخصی که ت
#مشکور
🍃برشی از کتاب :
👈 وهیببنعمرو در چاه است. همه رفتهاند و او مانده. خود را نزدیک به چهل روز است که در این چاه ویل اسیر کرده و شده همدم مورچه و مار و عقرب. این را خود خواسته. چهل روز وعده گذاشته تا خودش را، راهش را و آنچه را برایش مقدر شده، دریابد و بیابد. قرعه بهنام او افتاده. از میان تمام یاران، این وهیب بود که انتخاب شده بود، اما این را که چرا او و چگونه شد تا برای این کار خطیر انتخاب شد، نه وهیب میدانست و نه آن کسی که خبر را آورده بود.
چاه سرد بود و تاریک. سر به دیواره نمناک و خاکین تکیه داد و با خود واگویه کرد: چرا من؟ این را پرسیده بود، همان روز که یاران جعفرصادق(ع) دور هم جمع شده بودند و همه میخواستند بدانند چه کسی انتخاب شده و پیام جعفربنمحمد(ع)به یارانش چیست.
یونسبنعبدالرحمن داخل شد. همه دورتادور اتاق نشسته بودند و دوبهدو مشغول صحبت بودند. وهیب اما با کسی حرف نمیزد. توی دلش رخت میشستند انگار. میدانست خبری غریب انتظارش را میکشد. دلش بیقرار بود. انگار هاتفی از دور نام او را برده و او زودتر از همه شنیده بود که چه خواهد شد. این را همان دم که یونس همه را امر به سکوت کرد فهمید. چشمانش به دهان یونس خیره ماند. منتظر شنیدن یک نام بود؛ نام خودش؛ که شنید؛ وهیببنعمرو. همهٔ چشمها بهسوی صاحب نام چرخید و زبانها به یک صدا درآمد: وهیب؟ آری، وهیب؛ وهیب زیبا و دانا و زیرک، اما با این همه فراست چرا او انتخاب شد؟
🔻به ما بپیوندید🔻
کتاب ازنا|گروهجهادی کتابوکتابخوانی📚
https://eitaa.com/joinchat/335085783C2d0bf43f1b