کتابستان
#دخترها_باباییاند ✅ مجموعه روایاتی از شهید مدافع حرم جواد محمدی به روایت خانواده این شهید است که
📌 لــذت متــن
💟 بیستویکیدو سالش که بود، یک شب منزل بابایم بودیم.
جواد معمولاً با باباحاجی خیلی جور بود و باهاش شوخی میکرد.
آن شب، باباحاجی بین شوخیهایشان رو کرد به ما که چرا فکری به حال زنگرفتن این بچه نمیکنید؟
من خندیدم و گفتم باشد بابا، یک فکری میکنم.
صبح روز بعد، جواد گفت ننه، چه فکری کردی؟ گفتم دربارهٔ چی فکر کنم؟ گفت خب زنگرفتن من دیگر!
مگر به باباحاجی نگفتی که یک فکری میکنی؟ گفتم به همین جَلدی؟
گفت پس تا شب فکرهایت را بکن.
گفتم جواد، ننه، حالا حاجی یک چیزی گفت. اگر ما الان بخواهیم درِ خانهٔ کسی را بزنیم، میگویند داماد چه دارد؟ میخواهی چه جوابی بدهی؟ گفت میگویم خدا حفظشان کند: یک آقا و ننهٔ دستهگل.
با یک فامیل که مثل کوه پشتم هستند. این خانه هم که هست.
گفتم خدا اینهایی را که گفتی حفظ کند؛ ولی اینها را که نمیتوانی بیندازی پشت قبالهٔ عروس! این خانه هم توی قبالهٔ من است.
باید از خودت یک چیزی داشته باشی. جواد سری تکان داد و بلند شد رفت سر کارش.
یکیدو ماه بعد، بابایم خبر داد که یک تکهزمینِ پشت خانهمان را میخواهند بفروشند.
به جواد گفتم اگر میخواهی کاری کنی، الان وقتش است.
گفت من الان ششصدهزار تومان بیشتر ندارم. دویستهزار تومان هم میتوانم وام بگیرم.
شما میتوانید کمکم کنید؟ گفتم خب ما هم که تنهایت نمیگذاریم.
زمین را خریدیم دومیلیون و چهارصد. هفتهٔ بعدش آمد که خب این هم زمین! دیگر منتظر چه هستید؟
از این سماجتش خندهام گرفت. کلاً همین جور بود.
اگر میخواست کاری انجام بدهد، دیگر کسی یا چیزی حریفش نمیشد. کوتاه نمیآمد. گفتم اصلاً بگو ببینم، چهجور دختری میخواهی؟
شروع کرد به سخنرانی که زن من باید خانوادهدار باشد، مؤمن باشد، حجابش خیلی خوب باشد، اهل مسجد و بسیج و هیئت باشد.
اگر من خواستم اینجور جاها بروم، جلویم را نگیرد.
گفتم اوه! حالا برو، اگر همچین دختری پیدا کردی، بیا بگو تا برویم خواستگاری!
دو یا سه هفته بعدش آمد که ننه، خانم سلیمانی، دختر فلانی را میشناسی؟
گفتم چندان نه.
فقط سه روزی که مسجد امام اعتکاف بودیم، با خواهرش آنجا بود.
گفت خب، از الان بیست روز وقت داری بروی راجع بهشان تحقیق کنی.
من فکر و تحقیقهایم را هم کردهام؛ ولی شما هم جدا تحقیق کنید تا بشود تصمیم بگیریم.
کانال ایتا↙️
https://eitaa.com/joinchat/3971940513C0814b8d94b
#آرام_جان
✅در کتاب آرام جان نوشته محمدعلی جعفری، خاطراتی از زندگی شهید محمدحسین حدادیان میخوانید.
⬅️محمدحسین حدادیان که برای مقابله با داعش در جبهه سوریه هم جنگیده بود در همین تهران به شهادت رسید.
این شهید گرانقدر متولد سال ۱۳۷۴ بود که در واقعه خیابان پاسداران تهران، به دست دراویش شورشی گنابادی به شهادت رسید.
💎خواندن کتاب آرام جان را به علاقه مندان به خاطرات و سرگذشت نامه های شهدا،پیشنهاد میکنیم.✅
📚آرام جان
✍نویسنده:محمد علی جعفری
💰قیمت:۴٠٠٠٠ تومان
📎۱۶۰صفحه
🚗ارسال به سراسر کشور داریم🚗
ارتباط با ما
#سفارش_و_مشاوره ↙️
🆔 @Ketabestaan
کانال ایتا↙️
https://eitaa.com/joinchat/3971940513C0814b8d94b
کتابستان
#آرام_جان ✅در کتاب آرام جان نوشته محمدعلی جعفری، خاطراتی از زندگی شهید محمدحسین حدادیان میخوانید.
📌لـذت متـن
بحث دراویش گنابادی همچنان داغ بود. خبرها از طریق محمدحسین به من میرسید. فضای مجازی هم که پر شده بود از این حرفها. اوایل بهمن در فضای مجازی خبری منتشر شد که نهادهای اطلاعاتی قصد دارند نورعلی تابنده را بازداشت کنند. از محمدحسین سراغ گرفتم. گفت: «خود دراویش شایعه درست کردن!» بعد هم در تلگرام عکس فرستاد که حدود پنجاه نفرشان در خیابان پاسداران و کوچهٔ گلستان هفتم پراکنده مستقر شدهاند. شب و روز نداشت که باید بفهمیم سروته این کلاف به کجا بند است.
محمدحسین میگفت از بجنورد و هشتگرد اتوبوس اتوبوس آدم آوردهاند. قبل از این ماجراها هم رفته بود زاغسیاهشان را چوب زده بود. اطلاعات ریزی از جلسات دراویش درآورده بود. میگفت تعداد زیادی در خانهای اطراف خیابان پاسداران هیئت میگیرند؛ وقتی میخواهند آقای نورعلی تابنده را از خیابان رَد کنند کل خیابان را میبندند، بعضی از خانمها آیفون خانهاش را میبوسیدند برای تبرک؛ تفش را میاندازد کف دستخانمها که برای شفا ببرند برای مریضهایشان، در نماز برمیگردد به چپ و راستش نگاه میکند.
شبها میرفت شناسایی.
وقتی میدیدم در حال شالوکلاهکردن است فوری دو تا تخممرغ میپختم. تخممرغهای رسمی که از شاهرود میآوردیم. هرکس میخواست بخورد میگفتم: «اینها برای محمدحسینه.» زهرا زودتر ادامهٔ جملهام را با طعنه میگفت: «بچهم جون نداره!»
نصفهشب میآمد؛ خسته و کوفته. سرجمع در شبانهروز دوسه ساعت میخوابید. صبح که پا میشد، انگار لایهای آتش روی چشمش شعله میکشید. دلم کباب میشد. میگفت: «دراویش سروته گلستان هفتم رو بستن.» محمدحسین اطلاعاتش را درِگوشی به من میگفت. صندلیهای یک اتوبوس را باز کرده بودند. آدمهایی که از شهرستان آمده بودند داخل آن میخوابیدند. میگفت لیدرهایشان عقب یک ون سبزرنگ جمع میشوند و آنجا اتاق فکرشان است. میگفت: «همه هم سبیل دررفته!» سطل آشغال گذاشته بودند وسط کوچه. عملاً ایست و بازرسی زده بودند. از ماشینهای عبوری سؤال میکردند ساکن این کوچهاند یا نه، اطراف پاسداران با موتور و ماشین گشت میزدند؛ اگر کسی با ظاهر مذهبی به تورشان میخورد دورهاش میکردند.
فقط سه تا تاکسی ون کارهای خدماتیشان رو انجام میدن! کندهٔ درخت میاره براشون که شبها وسط کوچه آتیش روشن کنن!
۱۵ بهمن بود. بعدازظهر زهرا از داخل اینستاگرام بهم نشان داد که چطور دراویش به چند موتور نیروی انتظامی حملهور شدهاند. چهارستون بدنم میلرزید که نکند محمدحسین هم با آنها سرشاخ شود و وسط آن معرکهها صدمهای ببیند. گوشی جواب نمیداد. نصفهعمر شدم تا پایش را بگذارد داخل خانه. بقیه خواب بودند. من را ندید. یکراست رفت بیخ بخاری. مثل جنین سرودستش را به هم چسباند. یواش پرسیدم: «شام خوردی؟» جا خورد.
بیداری حاجخانم؟
آره، مگه تو میذاری؟
خندید.
ارتباط با ما
#سفارش_و_مشاوره ↙️
🆔 @Ketabestaan
کانال ایتا↙️
https://eitaa.com/joinchat/3971940513C0814b8d94b
#خانم_کارکوب
✅خانم کارکوب روایت زندگی زهرا کارکوب، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوبزاده به قلم رضیه غبیشی است.
⬅️در این کتاب زهرا کارکوب از دوران کودکی و نوجوانی، ازدواج، حال و هوای خود و زندگی اش در دوران انقلاب و جنگ، شهادت فرزندانش و درد و رنج هایی که متحمل شده بود و دیدارش با رهبر می گوید.
💎نویسنده برای تدوین این کتاب از محمدرضا،
فرزند آزادهٔ جانبازش، حمید پسر جانباز دیگرش، دخترش رؤیا برای بخشی از خاطرات زندگیاش، و از جانباز آزاده احمد پاکدامن، همرزم منصور فرزند کوچک و مفقودش، کمک گرفته است.
📚خانم کارکوب
✍نویسنده:رضیه غبیشی
💰قیمت: ۴٠٠٠٠تومان
📎۲۴۰صفحه
🚙ارسال به سراسر کشور داریم🚙
ارتباط با ما
#سفارش_و_مشاوره ↙️
🆔 @Ketabestaan
کانال ایتا↙️
https://eitaa.com/joinchat/3971940513C0814b8d94b
کتابستان
#خانم_کارکوب ✅خانم کارکوب روایت زندگی زهرا کارکوب، مادر شهیدان جمال، فریدون و منصور کارکوبزاده به
📌لذت متن
آفتاب زده بود که بههمراه تمام فامیل به سوی غسالخانهای که قرار بود جنازه را به آنجا بیاورند، رفتم.
انتظار آمدن زندهها خیلی سخت و طاقتفرساست و انتظار آمدن پیکر شهید سختتر از آن.
هیچکس شعلههای آتشی که درونم را میسوزاند و به خاکستر بدل کرده بود، نمیدید.
فقط آه میکشیدم و چشمبهراه بودم که یوسفم بیاید.
ساعتی گذشت. پیکر را آوردند و به داخل غسالخانه بردند. بیتاب دیدارش بودم. زنها شیون میکردند و مردها گریه. همه پشت در غسالخانه جمع شده بودند. در باز شد. من و مادرم داخل رفتیم.
چند لحظه بیهیچکلامی فقط نگاهش کردم. بدنم میلرزید. اشکم بیصدا پایین میآمد. نفسنفس میزدم. ثجلو رفتم و بیاختیار خم شدم و صورت بر صورتش گذاشتم و بوسیدمش. چشمانش نیمهباز بود. بدنش بوی عطر میداد.
شروع کردم به نجوا:
«فدات بشم، مامانی!... تو هم هوای رفتن داشتی. نگفتی مامانی دلتنگت میشه؟
بالأخره به آرزوت رسیدی.» دستم را روی صورت و بدنش میکشیدم، نوازشش میکردم و قربان صدقهاش میرفتم. لبانم از گریه میلرزید. عزیزم بهخواب رفته بود.
ارتباط با ما
#سفارش_و_مشاوره ↙️
🆔 @Ketabestaan
کانال ایتا↙️
https://eitaa.com/joinchat/3971940513C0814b8d94b
هدایت شده از کتابستان
#من_دیگر_ما
✅این مجموعه با عنوان فرعی فرزند ما از ماجدا نیست؛ او خود ما است اما در اندازهای کوچکتر پیرامون پرورش و تربیت کودکان در خانواده است.
جلد اول مجموعهای تربیتی است.
این مجموعه هفت جلد دارد که در هر کدام از آنها به یکی از مسائل مهم تربیتی مانند نقش محبت، آزادی، بازی کردن، تلویزیون دیدن و بازیهای رایانهای پرداخته است.
جلد اول مجموعه با نام من دیگر ما، در خصوص مهارتهای تربیت فرزند در دنیای امروز است.
محسن عباسی ولدی در کتاب من دیگر ما، با زبان ساده و بیانی واضح و روشن، دیدگاههای تربیتی دینی بر کودکان و نوجوانان را بر مبنای تفکر اسلامی، مطرح کرده و با مثال و داستانهایی که در ضمن مطلب آورده، وضوح کلی کتاب را بیشتر کرده است.
📚کتاب من دیگر ما را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم‼️
کتاب من دیگر ما، برای پدران و مادران، مربیان و کسانی که با کودکان و نوجوانان کار میکنند، سودمند و کاربردی است.
✍نویسنده : محسن عباسی ولدی
🖨انتشارات: آیین فطرت
💰قیمت: ۳۱۷٠٠٠ تومان
ارتباط با ما
#سفارش_و_مشاوره 😎👇
🆔 @Ketabestaan
💟 کانال ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/1058078812C2e45ddd03d
کتابستان
#من_دیگر_ما ✅این مجموعه با عنوان فرعی فرزند ما از ماجدا نیست؛ او خود ما است اما در اندازهای کوچک
✂️برشی از کتاب من دیگر ما👇
تربیت فرزند در جامعۀ امروز، یکی از اصلیترین دغدغههای پدران و مادران است.
وجود رقیبان زیاد در مسیر تربیت فرزند حساسیت مسأله را چند برابر کرده است.
بسیاری از والدین در جامعۀ ما با عطش فراوان به دنبال راهی برای تربیت صحیح فرزند هستند که باید به این عطش و انگیزه احترام گذاشت.
🐤بچه که بودم مادرم برایم جوجه میخرید؛ از همین جوجههای رنگی؛ دانهای پنج تومان.
اولش فکر نمیکردم بزرگ کردنشان کار چندان سختی باشد؛
اما بعد فهمیدم پرورش جوجهها فوت و فن خودش را دارد. چند جوجه از بین رفتند تا توانستم جوجهداری را یاد بگیرم. پیرزنها و پیرمردهای محلهمان از دستم عاصی بودند؛
از بس که به سراغشان میرفتم و از تجربههایشان میپرسیدم.
یک بار که دوستم گفت کتابی دربارۀ جوجهها در یک کتابفروشی دیده، سر از پا نشناختم.
به سراغ کتابفروش رفتم. کتاب، گران بود؛ اما قیمتش برایم مهم نبود.
من دغدغۀ بزرگ کردن جوجههایم را داشتم....
من تنها نگران پرورش جسم جوجههایم بودم و همین نگرانی مرا وا میداشت که به دنبال راه صحیح پرورش آنها باشم.
حالا که بزرگ شدهام، بچههایی دارم که باید هم جسم و هم روحشان را پرورش دهم؛
📎 اما یک سؤال: دغدغۀ من برای پیدا کردن راه تربیت فرزندانم، آیا به اندازۀ نگرانیام برای پرورش جوجههایم هست⁉️
🛒 سبد خرید هم داریم 😉🛒
ارتباط با ما
#سفارش_و_مشاوره 😎👇
🆔 @Ketabestaan
💟 کانال ایتا👇
https://eitaa.com/joinchat/1058078812C2e45ddd03d
هدایت شده از کتابستان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت_امام_کاظم علیه السلام
💔بچه های تو در ایران پادشاهی می کنند
حضرت غربت نشین مدیون احسان توییم💔
@ketabestan_n