بدان، ایدک الله (نصایح رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظله) به طلاب)
سخنرانی پیاده شده : امام سید علی خامنه ای
ناشر کتاب : انقلاب اسلامی
سال نشر : 1396
تعداد صفحات : 154
معرفی کتاب
شکل گیری جمهوری اسلامی و ارتباط وثیق بین آن و حوزه و روحانیّت به گونه ای شده است که سرنوشت این نهادها را به هم پیوند زده است. اگر بنا است که نظام اسلامی بماند و ببالد یقیناً بدون کمک حوزه، روحانیّت و طلّاب نمیتواند به این مهم دست یابد.
هر کدام از اصناف و اقشار مرتبط با شئون حوزوی وظایفی را بر عهده دارند امّا در این میان، طلّاب سهم ویژه ای را به خود اختصاص میدهند. طلبه باید به گونه ای باشد که بتواند باری از بارهای زمین مانده ی انقلاب را بر دوش بکشد و این امر ضرورت آماده سازی طلّاب را برای به انجام رساندن رسالتهای خود را روشن تر می سازد.
طلبه خود نیز باید به فکر باشد و برای رساندن خود به جایگاه مناسب و مورد نظر، اهتمام ورزد. در این میان امّا راهنمایی را لازم دارد.
رهبر انقلاب اسلامی(مدّظلّه) که از سنین قبل از بلوغ به زیّ طلبگی آراسته شده و تلاش کرده است که تمام کمالات ممکن را در خود متجلّی سازد، با اهتمام ویژه ای مسائل مربوط به طلّاب را پیگیری مینمایند.
ایشان تا کنون بیانات متعدّدی را با این قشر داشته اند و نصایح دلسوزانه ی ایشان فانوس راه طلّاب عزیز بوده است.
نام این اثر نیز یادآور جمله ی است که در آغاز صرف میر، از سوی استاد به طلّاب گفته می شد که: بدان. أیّدک الله. و آنجا بود که اساتید میفرمودند که مؤلّف نگفت بخوان بلکه گفت: بدان تا از همان روز اوّل حوزه بدانی که بیش از آنکه وقت را صرف خواندن نمایی باید صرف تفکّر کنی.
هدف از انتشار این اثر، جمع آوری و عرضه ی بیانات خاصّ ایشان برای طلّاب است.
وظایف حوزه و روحانیّت در بیان ایشان قبلاً منتشر شده است و از مقصود این کتاب، خارج است.
این کتاب حاوی توصیه ها و سخنان رهبر انقلاب خطاب به طلّاب است که شامل سه فصل «کلیات»، «شئون و وظایف طلبگی» و «تکالیف سنگین علما» می باشد.
در فصل اول این اثر به مباحثی مانند «طلبه در تراز انقلاب اسلامی باید چگونه باشد؟، رابطه ی غفلت از هدف و آفت برای طلبه ها از نظر معظّمٌ له، نقش و و ارزش ویژه ی طلبه به عنوان مهم ترین عنصر حوزه، عشق، شور، محبت و احساس وظیفه در کار طلبگی، مسئولیت های عمده ی یک روحانی از قبیل هدایت دینی، سیاسی و اجتماعی و موضوع بانوان طلبه به عنوان آبروی نظام اسلامی در جهان» پرداخته است.
در فصل دوم این کتاب رهنمودهای حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدّظلّه العالی) در ارتباط با شئون و وظایف طلبگی مانند تحصیل، تهذیب، بصیرت سیاسی، تبلیغ و ورزش و نشاط آورده شده است.
در آخرین فصل کتاب بدان، ایدک الله به تکالیف سنگین علما با مفاهیمی از قبیل فهم و انتقال معارف، مجاهدت برای مردم، حفظ آبروی انقلاب و حفظ موقعیت جمهوری اسلامی پرداخته شده است.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
قیمت ۱۵۰۰۰تومان
کتاب سرای فانوس شب
بدان، ایدک الله (نصایح رهبر معظم انقلاب اسلامی (مدظله) به طلاب) سخنرانی پیاده شده : امام سید علی
یک کتاب کاربردی برای طلاب
تمام آنچکه وظیفه و هدف یک طلبه است رو حضرت آقا بیان کرده اند
#پیشنهاد_می_شود_برای_طلاب
دخیل عشق
مولف : مریم بصیری
ناشر کتاب : کتاب جمکران
سال نشر : 1396
تعداد صفحات : 358
معرفی کتاب دخیل عشق
«دخیل عشق» رمانی زیبا و خواندنی از مریم بصیری (-۱۳۴۸) است که داستان دخیل بستن زنی به نام صبوره در کنار ضریح حضرت امام رضا (ع) برای ازدواج با یکی از یادگاران دفاع مقدس را روایت میکند.
صبوره پرستاری است که دل در گروی مهر جانبازی به نام رضا دارد اما حجب و حیا مانع از بیان عشقش میشود و درنهایت دست تقدیر رضا را با خود میبرد. صبوره تنها میماند اما کمی بعد سر و کله یک خواستگار پیدا میشود و...
مریم بصیری در «دخیل عشق» به موضوعاتی که ناشی از افروخته شدن آتش جنگ است، پرداخته است. مجرد ماندن دختران، صدمات جسمی و روحی جوانان که ناشی از جنگ است، شیمیایی شدن جانبازان که با گذشت بیش از ۲۰ سال از جنگ از آن بیاطلاعند و ... از جمله مسائلی هستند که در این رمان مطرح میشوند.
بریدهای از کتاب را میخوانید:
- همیشه فکر میکنم من عاشقترم یا تو؟ معلومه من عاشقترم. من دلبستن رو خوب بلدم رضا، اما دلکندن رو نه.
صدای دختر انگار از جایی دور میآید. گوشهای رضا هنوز از موج انفجار سوت میکشد؛ همان انفجاری که پرتش کرده بود طرف میدان مین و سیمهایخاردار. نمیتواند از جایش تکان بخورد و فقط دست چپش به کمک دست راستش میآید.
- صدای من رو میشنوی رضا؟
- از من دل بکن حوری! من دیگه نمیتونم بمونم.
حوریه سینهخیز خودش را از روی خاکریزی بالا میکشد و نگاهش را به رضا میدوزد. رضا در میان سیمهایخاردار گیر افتاده است. دختر دست میاندازد بهطرف سیمهایخاردار. خون از میان انگشت
و نگاهش را به رضا میدوزد. رضا در میان سیمهایخاردار گیر افتاده است. دختر دست میاندازد بهطرف سیم.هایخاردار. خون از میان انگشتهای حوریه روان میشود و روی برفها میچکد. کوهِ دل رضا از دیدن زخمِ دست دختر فرو میریزد. رضا آوار میشود و به بازی قطرههای خون خودش و حوریه در روی برفها نگاه میکند.
دختر در گرگومیش هوا تلاش میکند دست رضا را از میان سردی سیمهایخاردار بیرون بکشد. خاری در بازوی رضا فرو رفته است و حوریه هرچه میکند نمیتواند دست رضا را رها کند. جوان درد میکشد اما پردۀ تبسم را بر روی دردهایش میکشد و با لبهای ترکخوردهاش به حوریه لبخند میزند.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
«آبنبات هلدار» داستان طنزی است از زبان یک کودک بجنوردی؛ برادر این کودک قرار است به جبهه برود. محسن، راوی داستان، فرزند آخر یک خانوادة پنجنفری است. آنها همراه مادربزرگشان در یکی از محلههای قدیم بجنورد زندگی میکنند. فضای داستان سرتاسر ماجراهای خندهدار و حیرتآور است؛ ماجراهایی که محسن آنها را ایجاد میکند. یکی از نقاط قوّت کتاب توانایی نویسنده در نشاندادن فضای پشت جبهههاست؛ نویسنده نشان میدهد که چگونه مردم در این فضا زندگی روزمرة خود را میگذراندند و سرگرمیهای خاص خود را داشتند. در این داستان، نویسنده نشان میدهد، در سالهایی که به ظاهر برای بسیاری یادآور روزهای جنگ است، بخش عمدهای از مردم ایران زندگی شاد و پُرماجرایی داشتند؛ زندگیای همراه با خنده و سرزندگی. این کتاب، برای کسانی که از روزگار دهة 1360 خاطرات نوستالژیک دارند، برای نسل امروز هم، که دوستدارِ موقعیتهای طنزِ کُمیکاند، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. محسن، قهرمان داستان، از روزگاری میگوید که مردم با مسائل ساده شادیهای بزرگی میآفریدند، مثلِ اولین تجربة رفتن به سینما؛ دیدنِ اولین تلویزیون رنگی؛ تجربة حضورِ نخستین خوراکیهای لوکس در خانة مردم. انجامدادنِ کارهای ساده برای محسن به ماجراجوییهایی تبدیل میشود که کمتر از هفتخان رستم نیست؛ کارهایی مثل رفتن به مدرسه و پخش آش نذری یا پخشِ کارتِ عروسی برای محسن ماجراهایی را رقم میزند که هر یک برای خوانندة کتاب دنیایی است پُر از خنده و نشاط. خلاصه اینکه برای کسانی که دوستدار یادآوری روزهای پُرخاطره همراه با خندیدناند این کتاب حرفهای بسیاری برای گفتن دارد...
ملیحه خواست نامة دوم را باز کند. من از ترس داشتم میمُردم. چون اصلاً فکر نمیکردم نامهام همزمان با نامة اصلیِ محمد برسد! برای همین گفتم: «شاید برای مریم نوشته! باز نکنیم، بهتره.»
قبل از اینکه موفق شوم نامه را چنگ بزنم، ملیحه دستش را کشید؛ چون دستم را خوانده بود. ملیحه، قبل از اینکه نامه را باز کند، چشمکی به مامان زد و پرسید: «مَگه داداش محمد آمده بجنورد؟ انگار نامهشِ از همینجا پست کرده. هم فرستنده بجنورده هم گیرنده.»
وقتی آدرس فرستنده و خط خرچنگقورباغهام را به بقیه نشان داد، همه جز من مشتاقتر شدند نامه را بشنوند. از شانس بد، مریم هم در همین لحظه وارد خانه شد. مریم نامة خودش را نیاورده بود. گفت یادش رفته؛ اما من، که دروغگو را خوب میشناسم، فهمیدم عمداً نیاورده و دوست نداشته کسی از متن نامة خصوصیاش باخبر شود. ضمناً نسبت به قبل باز هم چاقتر شده بود. نامة دوم با شعری از کتاب چهارم دبستان شروع میشد:
«ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
سلام بر آقا جان و مامان و بیبی و ملیحه و خودم، که محمدم.
خوب هستید؟ الان که این نامه را مینویسم در قصرشیرین نشسته ایم. جایتان خالی! خیلی قصر قشنگی است. توی حیاط قصر سنگر درست کرده ایم و داریم با بقیة همسنگرها موز میخوریم. بفرمایید موز! هههههه شوخی کردم. امروز از طریق رادیو کویت یک آهنگ شنیدم که آقای اشرفی به من تقدیم کرده بود. دستش درد نکند. راستی آقا جان من توی تیراندازی از بقیه نشانه گیری ام خیلی بهتر است. مثل رابینهود با هر تیر دو عراقی را میزنم و به قول حمید دهانشان را سرویس میکنم؛ اما حیف که گلولههایم زود تمام میشوند و برای خرید گلوله به پول احتیاج دارم. بنابراین، اگر ممکن است مقداری پول بدهید محسن برایم بفرستد جبهه تا بتوانم گلوله بخرم. ضمناً وصیت میکنم چراغقوهام و دوچرخة خودتان را هم به محسن بدهید تا بتواند کارهای خانه را بهتر انجام بدهد. مامان جان، از طرف من همة اعضای خانواده، بهخصوص آقا جان، را ببوس ... هاهاهاها ... عروس داماد رو ببوس یالله ... به قول برادرای همسنگرم، همه با هم یالله یالله یالله ... راستی، مامان جان، به جای بوسیدن ملیحه، به او بگو بیشتر حواسش به درس باشد تا انشاءالله هم در کنکور قبول شود و هم اینکه دیگر مزاحمی زنگ نزند. شنیدهام نمرههای محسن این ثلث خیلی بهتر شده. جوری که خودش متوجه نشود، یک هدیه برایش بگیرید تا تشویق شود. به بیبی هم بگویید شبها دندان مصنوعیاش را در لیوانی که آب میخوریم بالای سر کسی نگذارد. یک بار کم مانده بود یکی از اعضای خانواده، که تشنه شده بود، اشتباهی آب آن لیوان را بخورد. به مریم هم سلام مرا برسانید و بگویید بیشتر ورزش کند تا روز به روز چاقتر نشود. در پایانِ نامه به یاد شما چند تیر هوایی شلیک میکنم. تقتقتق ... آقا جان یک وقت فکر نکنی همین کارها را میکنم که تیرهایم زود تمام میشود! جریان تیر هوایی را شوخی کردم. هههههه ...
نمک در نمکدان شوری ندارد
دل من طاقت دوریِ پلو ندارد
محمد جان»
نامه که تمام شد، همه به من نگاه کردند. از همان اول نامه، که یادم رفته بود به خودم هم سلام برسانم، میشد فهمید که خود را لو داده ام
راه و رسم طلبگی کتابخانه قایمیه اصفهان.pdf
4.61M
کتاب «راه و رسم طلبگی» اثر حجتالاسلام والمسلمین استاد محمد عالمزاده نوری
👌 خواندن این کتاب را به همه طلاب عزیز پیشنهاد میکنم.
🆔جهت سفارش
به آیدی مراجعه کنید:
👇👇👇👇
@Patogshohada
شماره تماس
+989373925623
💠کانال پاتوق کتاب
https://eitaa.com/patogfanosshab
در مسیر بندگی به سبک شهدا
خاطرات و داستان هایی از شهدا در سبک زندگی اسلامی
کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
گزیده ای از کتاب :
احترام عجیبی به پدرش می گذاشت.طوری که همه می گفتند: او به هر جایی برسید در نتیجه احترامی است که برای پدر و مادرش قائل است.
در عملیات کربلای ۴ محاصره شدند.
او بود که با شجاعت پشت تیربار قرار گرفت .
آتش سنگینی ایجاد کردتا سه گردان به عقب برگردد.
اما خودش همانجا شهید شد.
پیکرش دو هفته بعد به عقب آمد اما اشتباهی به شهر دیگری اعزام شد.
پدرش همراه با برادرش به تهران و تبریز رفتند اما پیکر پسر را پیدا نکردند.
شب بود که پدر با ناراحتی گفت : جلیل تو در دنیا همیشه احترام مرا داشتی.
اینقدر اذیتم نکن.پیکرت کجاست؟
صبح فردا عازم اهواز شدند.
جلیل همان شب به پدر گفته بود : سالن دوم شهدای گمنام پیکر چهارم برای من است.
شهید جلیل ملک پور به نقل از کتاب دیدار با ملائک
همسر شهید میثمی: بعد از نماز صبح، زیارت حضرت زهرا علیهاالسلام خواند.
پرسیدم: مگر شهادت حضرت زهراست؟ گفت: نزدیکه! وقتی خواست برود.
پسرم حسین (که کوچک بود) گریه کرد.
بردش بیرون.
چیزی برایش خرید و آرامش کرد.
گریه ام گرفت، گفتم: تا کی ما باید این وضع را داشته باشیم؟
گفت: تا حالا صبر کرده ای، باز هم صبر کن، درست می شه! حضرت زهرا علیهاالسلام را خیلی دوست داشت.
روضه اش را هم دوست داشت، روضه او را که می خواندند، به سومین زهرا علیهاالسلام که می رسید، دیگر نمی توانست ادامه دهد.