eitaa logo
کتاب سرای فانوس شب
5.2هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
450 ویدیو
133 فایل
کتاب دوست عزیز📚 ممنون که برای خدمت انتخابمون کردی اگه سوال یا سفارش کتاب داریدروی لینک زیربزنید @Patogshohada فانوس شب یعنی کتابه که مارو ازتاریکی نجات میده اینم کانال رضایت مشتریمون eitaa.com/rezayatfanosshab شماره تماسمون 09373925623
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت اول ‍ 📰📮 گزارش روزنامه صبح نو‌ از کتاب 📗📕«حاج قاسم سلام» 1⃣📙اولین کتاب بعد از شهادت سرلشکر سلیمانی با روایت فرماندهی وی در عملیات والفجر 8 منتشر شد. «حاج قاسم سلام» تازه‌ترین یا شاید به تعبیری اولین اثر مکتوبی است که بعد از شهادت قاسم سلیمانی وارد بازار نشر می‌شود. انتشارات روایت فتح این کتاب را با روایتگری حمیدرضا فراهانی از فرماندهی حاج قاسم در عملیات والفجر 8 منتشر کرده و در روی جلد کتاب نیز دو تصویر از جوانی و میانسالی وی استفاده کرده است.  راوی کتاب در دوران جنگ هم با عنوان راوی در جبهه‌ها حضور داشته است. 🔴🟢گزیده ای از کتاب👇 « او فرمانده بود ولی هیچ‌گاه نشنیدم که بچه‌های لشکر او را با این عنوان صدا کنند. بچه‌های لشکر او را حاجی صدا می‌زدند... آن روز من وقتی با او آشنا شدم، یک راوی جوان 26 ساله بودم... آن روز همراه محسن سوار بر یک تویوتا استیشن به سمت هورالعظیم می‌رفتیم. محسن در راه از روحیات فرمانده لشکر 41 ثارالله کرمان می‌گفت... راستش را بخواهید با تعریف‌هایی که محسن از آن فرمانده جوان می‌کرد خود را با اضطراب غریبی که تمام وجودم را فراگرفته بود برای مواجهه با یک فرمانده جنگ‌دیده و دقیق آماده کردم... وقتی محسن من را به او معرفی کرد دستش را جلو آورد و لبخند زد. یکدفعه احساس کردم که دیگر نیازی به آن همه حرف و حدیث برای معرفی خودم نیست. اولین برداشتم از نگاه جدی و چشم‌های خمار او این بود: عجب بچه باحالیه. از من درباره خودم سوال کرد. گفتم: رزمنده بودم و عملیات دیده ام، مربی تاکتیک هم هستم و حالا راوی شدم. گل از گلش شکاف... حاج قاسم آن روز با شوقی که در رفتارش محسوس بود به من فهماند از «رزمنده راوی» خوشش می‌آید و بلافاصله با صدای بلند به همه اعلام کرد: برادرا ایشون برادر فراهانی از خودمونه... درست و حسابی باهاش همکاری کنید». حمیدرضا فراهانی که راوی کتاب است هر بخش از روایتش را با سلام بر حاج قاسم شروع می‌کند؛ گویی اینها را دارد به این سردار شهید می‌گوید؛ سرداری که قرار بوده محتوای کتاب را ببیند و تایید کند اما «درست روزی که قرار بود کتاب برای تایید محتوا به دست حاج قاسم برسد، خبر شهادت او به ما رسید» و اینگونه کتاب در آخرین روزهای اسفند با روایت سردار شهید منتشر می‌شود تا ما کمی از روزهای فرماندهی این فرمانده شهید آشنا شویم. البته فراهانی در این کتاب سعی کرده روایت حضور خودش را در زمان جنگ نیز با خطاب دادن حاج قاسم بیان کند؛ خاطراتی که بخش جدانشدنی از زندگی ما ایرانیان است. شیوه جالبی است که نویسنده مبتکر آن بوده است و احتمالا برای مخاطب نیز تجربه مثبتی باشد. شاید این کار باعث شود بین مخاطب و راوی و حاج قاسم احساس فراق به وجود بیاید و همه مخاطب خودشان را سردار شهید بدانند. در روایت عملیات والفجر 8 که نیروها باید از اروند عبور می‌‌کردند، می‌خوانیم: «یکی، دوشب قبل از عملیات بود. حاج قاسم نیروهای عمل‌کننده و گردان‌های عملیاتی را برای آخرین وداع جمع کرده بود؛ این آخرین اجتماع  پیش از عمليات بود که تمام لشکر یک‌جا دور هم جمع می‌شد. فکر‌کردن به این موضوع که تا چند روز دیگر خیلی از این جوان‌های پاک و باصفا به ابدیت می‌پیوندند و دیدار ما با آنها به قیامت می‌افتد حالم را دگرگون می‌کرد. صدای حاج قاسم من را به خود آورد: - «اعرالله جمجمتک...». فصل مشترک بچه‌های لشکر ۴۱ ثارالله، واژه‌ای بود به نام «اشک». آن شب یک چیز را خیلی خوب فهمیدم و آن تاثیر اشک در دل کندن از دنیا بود... بعد از جلسه طبق برنامه با حاج قاسم رفتیم برای سرکشی به مانور غواص‌ها در رودخانه بهمنشیر. حدود ساعت ۱۱ بود که رسیدیم کنار بهمنشیر. حاج احمد امینی و بچه‌های غواص تا ماشین فرماندهی را دیدند آمدند طرف ماشین. حاج قاسم در حلقه بچه‌های غواص از ماشین پیاده شد. طبق معمول همیشه، آغوش باز بود و لبخند؛ چیزهایی که هیچ‌وقت توی جبهه تکراری نمی‌شد... در طول راه حاج احمد از مانور بچه‌های غواص گزارش دقیقی به حاج قاسم داد و حاج قاسم از میزان انحراف بچه‌ها تا اهداف سؤال کرد... حاج احمد گفت: هنوز از ۲۰۰ متر پایین‌تر نیامده‌ایم. 🛑👈ادامه دارد... ۸ ۴۱_ثارالله