🔻مجموعه کتب هفته دفاع مقدس؛
🔸این مجموعه کتب هم به صورت تکی و هم به صورت جمعی با تخفیف ویژه قابل سفارش است.
▫️کتاب #57_ریشتر
✏️تحقیق و تنظیم: #مجله_الکتریکی_اخوت
📄قیمت : ۱۶۰۰۰ تومان
❗️قیمت با تخفیف : ۱۲۰۰۰ تومان
👈🏻سفارش: heyat.co/p/2659
▫️کتاب #خط_عاشقی
✏️از #حسین_کاجی
📄قیمت : ۱۵۰۰۰ تومان
❗️قیمت با تخفیف: ۱۰۰۰۰ تومان
👈🏻سفارش: heyat.co/p/3026
▫️کتاب #مربع_های_قرمز
✏️از #حسین_یکتا
📄قیمت : ۷۵۰۰۰ تومان
❗️قیمت با تخفیف : ۵۰۰۰۰ تومان
👈🏻سفارش: heyat.co/p/3922
▫️کتاب #درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
✏️از #زینب_عرفانیان
📄قیمت: ۴۰۰۰۰ تومان
❗️قیمت با تخفیف: ۳۶۰۰۰ تومان
👈🏻سفارش: heyat.co/p/3923
▫️کتاب #شهدا_برای_چه_افقی_جنگیدند؟
✏️از #وحید_جلیلی
📄قیمت : ۲۶۰۰۰ تومان
❗️قیمت با تخفیف: ۲۲۰۰۰ تومان
👈🏻 سفارش: heyat.co/p/3924
▫️کتاب #از_قتلگاه_کربلا_تا_قتلگاه_جبهه_ها
✏️از #محمد_باقر_نادم
📄قیمت: ۳۳۰۰۰ تومان
❗️قیمت با تخفیف: ۲۷۰۰۰ تومان
👈🏻سفارش: heyat.co/p/3003
📱سفارشات:
🆔 @zedeestekbar
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat
#مخصوص_استوری
#هفته_دفاع_مقدس
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 1)
میخواستم بروم کربلا، همسرم سه ماهه باردار بود. آنقدر اصرار کرد که به بردنش راضی شدم. سختی سفر و دوری راه مریضش کرد. وقتی رسیدیم کربلا، اول رفتیم دکتر. معاینه که کرد گفت: احتمالا جنین مرده. اگر هم زنده باشه، امیدی نیست. برگشتیم مسافرخانه. خانم گفت: من این داروها رو نمیخورم، بریم حرم هر جوری که میتونی من رو برسون به ضریح آقا. زیر بغلهایش را گرفتم و بردمش کنار ضریح. حال و هوایی پیدا کرده بود. زیارت کردیم و برگشتیم.
صبح که برای نماز بیدارش کردم با خوشحالی بلند شد و گفت: چه خواب شیرینی بود. خانمی که نقاب به صورتش داشت یه پسر بچه خوشگل رو گذاشت توی بغلم. دوباره رفتیم پیش همان دکتر. بیست دقیقهای معاینه کرد. بعد با تعجب گفت: موضوع چیه؟ دیروز این بچه مرده بود، ولی امروز کاملا زنده و سالمه. کجا بردیش؟ کی معالجهاش کرده؟ وقتی جریان را برایش تعریف کردیم، ساکت شد و رفت توی فکر. بچه که بهدنیا آمد، اسمش را گذاشتیم محمد ابراهیم؛ محمد ابراهیم همت.
🔅راوی پدر شهید
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat
#مخصوص_استوری
#هفته_دفاع_مقدس
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 2)
قلاب آهنی را انداخت روی یخ و کشید. اولین قالب یخ را از دهانه تانکر، انداخت توی آب. صدای یک نفر از توی صف بلند شد که (از کله سحر تا حالا وایسادم برا دو تا قالب یخ، مگه نوبتی نیست؟!)
علی گفت: اول نوبت گلوی تشنه پسر فاطمه بعد نوبت بقیه.) با صاحب کارخانه یخ شرط کرده بود که شاگردی میکند، خیلی هم دنبال مزد نیست اما اول یخ تانکر نذری را میدهد، بعد بقیه را. با خط نهچندان خوبش هم روی تانکر نوشته بود؛ سلام به گلوی تشنه حسین علیهالسلام.
خاطرهای از شهید علی چیتسازیان
🔅بهروایت از مادر شهید.
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat
#مخصوص_استوری
#هفته_دفاع_مقدس
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 3)
شدت باران، قبرش را خراب کرد. باید تعمیرش میکردیم. سنگ قبر را که برداشتیم زیرش خالی شده بود و دیوارههای قبر و سنگ لحد ریخته بود به هم. برادر و پسرم رفتند توی قبر. سنگ لحد که برداشته شد جنازه سالم بود. خواستند بیاورندش بیرون، دستهایشان خونی شد. جنازهای که نه سال از دفنش میگذشت و پیش از آن هجده روز مانده بود روی ارتفاعات کردستان. بعد بیست و هشت روز هم که برای دفن آوردندش تغییری که نکرده بود هیچ، بوی عطر میداد. یاد شبهایی افتادم که تا دیر وقت مینشست زیر نور چراغ فانوس، میخواند و مینوشت. میگفتم؛ بابا، خسته کاری، برو بخواب. برای چی خودت رو اذیت میکنی؟ جواب میداد؛ میخوام خوندن و نوشتن یاد بگیرم روضهخون امام حسین بشم. آخر به آرزویش. محرم که میشد مردم را جمع میکرد
برایشان روضه میخواند.
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat
#مخصوص_استوری
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 4)
از ساختمان عملیات که آمدیم بیرون، رانندهاش منتظر بود. فرستادش تا بقیه را ببرد. صدای جمعیت عزادار شنیده میشد پیاده راه افتادیم سمت دسته عزاداری. توی حال خودم بودم که دیدم کنارم نیست. سرم را برگرداندم. نشسته بود روی زمین. داشت پوتینهایش را در میآورد، جورابهایش را هم بند پوتینها را به هم گره زد و آویزانشان کرد به گردنش. شد حرّ امام حسین علیهالسلام. صدای نوحهخوانیاش که از وسط جمعیت بلند شد، دسته عزاداری، سینهزنان و زنجیرزنان راه افتاد به طرف مسجد پایگاه. تا آن روز ندیده بودم فرماندهای اینطور عزاداری کند؛ پای برهنه بین سربازان و پرسنل، بدون اینکه کسی بشناسدش.
خاطرهای از شهید عباس بابائی
🔅راوی؛ سرهنگ خلبان فضلاللهنیا
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat
#مخصوص_استوری
#هفته_دفاع_مقدس
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 5)
نماز را همیشه اول وقت میخواند به بقیه هم سفارش میکرد. بعد از نماز، زیارت عاشورا خواندنش ترک نمیشد. حتی اگر مهمانی بود، کار داشت یا موقع غذا بود تا زیارت عاشورا نمیخواند نمیآمد. شب عاشورا یا توی مراسم دعا گریههایش دیدنی بود. طوری گریه میکرد که همه بدنش میلرزید. عزای امام حسین علیهالسلام که میرسید سیاه میپوشید و صف اول سینه میزد. خیلیها عاشق عزاداریاش بودند. وقت نوحهخوانی و عزاداری کارشان شده بود نشستن کنار حاجی بلکه از حالتهای معنویاش تأثیر بگیرند.
🔅خاطرهای از شهید حاج یدالله کلهری
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat
#مخصوص_استوری
#هفته_دفاع_مقدس
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 6)
هفده سال جانباز قطع نخاع بود. این اواخر مرتب میگفت: جایم را توی بهشت میبینم. خواهرم داشت مشرف میشد عتبات عالیات. برای خداحافظی که آمد، حاج حسین گــــفت: من یه حاجتی دارم، سر قبر حضرت مسلم دعا کنین بر آورده بشه. تعجب کردم. برایم جای سوال داشت. معمولا از زائر کربلا کنار ضریح امام حسین علیهالسلام و حضرت عباس علیهالسلام التماس دعا دارند اما حاجی گفت سر قبر حضرت مسلم. وقتی شهید شد تازه سِرّ حرفش را فهمیدم شهادتش مصادف شد با روز شهادت حضرت مسلم علیهالسلام
خاطرهای از جانباز شهید حاج حسین دخانچی
🔅راوی همسر شهید
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat
#مخصوص_استوری
#هفته_دفاع_مقدس
#خط_عاشقی
▫️قسمتی از کتاب خط عاشقی؛ (شماره 7)
هر روز زیارت عاشورا را میخواند. حتی وقتی چشمهایش مجروح شد و کمکم بیناییاش را از دست داد، انسش با زیارت عاشورا ترک نشد. با ضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش میکرد هم روضه. ماه محرم بود که بیمارستان بستری شد. پدرش میگفت: هر روز مینشستم کنار تخت، براش زیارت عاشورا میخوندم. روز عاشورا یهجوری دیگه زیارت عاشورا خوندیم. بیقراری میکرد؛ بابا دعا کن امروز حُر امام حسین بشم. سراغ مادرش رو گرفت و بعد هم گفت برام سوره فجر رو بخون، سوره امام حسین. خوندم تا رسید به یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه. خواست چند بار بخونم هر بار هم گریه کرد. انگار هنوز سیر نشده بود از شنیدن این آیهها، ولی خجالت کشید بازم اصرار کنه دوباره پرسید بابا مادر نیومد؟ گفتم نه هنو. گفت پس خداحافظ. تا قرآن رو گذاشتم روی زمین و برگشتم کنار تخت، شهید شد. تازه ظهر شده بود، ظهر عاشورا.
خاطرهای از جانباز شهید محمدتقی شمسی
🔅راوی شهید عبدالحسین موسوینژاد
🔻صفحه اینستاگرام کتاب هیأت:
📎 instagram.com/ketab_heyat
▫️@ketab_heyat