ا❁﷽❁ا
#داستانک_مهدوی
🗓روزشمار تا آغاز امامت #امام_زمان
📜عصر غیبت نزدیک بود.
فرصت اندک.
وظایفش اساسی بود و حساس:
اثبات تولد فرزندش به شیعیان، حفظ او از گزند دشمنان.
تدابیری اندیشید.
فرزندش مهدی متولد شد، چون موسی در قصر فرعون، در محاصره سپاهیان بیشمار.
عمهاش حکیمه را خواند تا شاهد تولد موعود باشد.
مادرش را وصی خود کرد. و حافظ جان مهدیاش.
فرزندش را به تعدادی از شیعیان مورد اعتمادش نشان داد.
وکلایی گذاشت تا رابط شیعیانش باشند با او و جانشینش.
ماه ربیع سال ۲۶۰ فرا رسید.
هشتمین روز امر شهادت محقق شد.
برگرفته از
📙 #طاووس_مستور
🖋 #محبوبه_زارع
#به_زودی
ا❁﷽❁ا
#داستانک_مهدوی
🗓روزشمار تا آغاز امامت #امام_زمان
📜امام عسکری مصلحت نمیدید پرده از تولد و حضور طفلش بردارد.
نرجس نیز باید مادر بودن خود را از همگان پوشیده میداشت.
موعود را به مادربزرگش (حدیثه) سپردند، تنها کسی که قادر به انجام مأموریت حفظ جان موعود بود و نه حتی حکیمه که شاهد تولدش بود.
کودک را با خود به مدینه برد.
نسیم ربیعالاول وزیده و شهادت امام عسکری نزدیک است.
امام، مادرش را فراخواند.
حدیثه با نوهاش راهی سامرا شد.
راه درازی در پیش داشت؛ نبردی سخت پیش رو.
مأموریت حدیثه تنها، حفظ جان موعود نبود. باید مقابل ادعای خیلیها میایستاد.
باید دست جعفر کذاب را رو میکرد و نقشههایش را نقش بر آب.
باید ارث مهدی را محافظت میکرد.
امام عسکری، برای بعد از شهادتش مادر را وکیل خود کرده بود و اموالش را به نام او.
برگرفته از
📙 #طاووس_مستور
🖋 #محبوبه_زارع
#به_زودی
ا❁﷽❁ا
#داستانک_مهدوی
🗓روزشمار تا آغاز امامت #امام_زمان
📜ابوالادیان از یاران امام عسکری است. در روزهایی که امام از زهر معتمد عباسی در بستر شهادت قرار گرفته، کنار بستر ایشان نشسته بود.
امام از روزهای آینده به او خبر میدهد و او را مأمور کاری میکند.
به او میگوید هنگام بازگشت خبر شهادت ایشان را خواهد شنید.
ابوالادیان درباره جانشین امام میپرسد.
میشنود: جانشین کسی است که بر جنازهام نماز بخواند.
علامت دیگری میخواهد.
جواب میگیرد: هرکس از آنچه در کیسه بزرگ است خبر دهد.
روز پانزدهم است. ابوالادیان به سامرا بازگشته همراه با جواب نامههای شیعیان.
در خانه امام عسکری است که خادمشان از جعفر(برادر امام عسکری) میخواهد بر جنازه نماز بگذارد.
در دل ابوالادیان به آنچه از امام شنیده تردید ایجاد میشود .
چطور مردی فاسق جانشین امام است!
کودکی وارد میشود؛ عمویش را کنار میزند و بر جنازه امام نماز میخواند و او را دفن میکند.
کودک از ابوالادیان نامهها را میخواهد و به اهالی قم از محتویات نامههایشان و کیسه بزرگ خبر میدهد.
ابوالادیان خوشحال و مسرور میشود.
برگرفته از
📙 #طاووس_مستور
🖋 #محبوبه_زارع
#به_زودی
ا❁﷽❁ا
#داستانک_مهدوی
🗓روزشمار تا آغاز امامت #امام_زمان
📜منجم بود؛ طالع میدید.
به دربار خلیفه احضار شد؛ با جمعی از نوابغ دوران.
خلیفه میخواست جلوی قضای الهی را بگیرد!
درباره موعود پرسید؛ و زمان تولدش.
راویان حدیث، روایات را گفتند، اما زمان را نمیدانستند.
منجم اما تولد این طفل را دیده بود، در میان ستارههای کهکشان؛ درست در شبی که ماه کامل شده بود.
آنکه علوم غریبه میدانست نیز حرف منجم را تأیید کرد؛ تولد موعود را جنیان به او خبر داده بودند.
اما خلیفه امام عسکری را مسموم کرد؛ تا به فکر خود ریشه فتنه را خشکانده باشد.
ده نفر از نزدیکان خلیفه اما شاهد بودند، کودکی بر جنازه امام نماز خوانده...
برگرفته از
📙 #طاووس_مستور
🖋 #محبوبه_زارع
#به_زودی
ا❁﷽❁ا
#معرفی_کتاب #تازه_نشر
📙 #طاووس_مستور
🖋 #محبوبه_زارع
📚طاووس مستور روایتی جذاب از اواخر عمر امام حسن عسکری(علیه السلام) و تولد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که از دید چند شخصیت مهم مثل قابلهای که از طرف دربار معتمد فرستاده شده و حکیمه بانو عمه امام و .. روایت میشود . در این رمان پا به پای شخصیت های داستان پیش میرویم و با این واقعه مهم روبهرو میشویم .
🍉برشی از کتاب: معتمد نعره کشید: «یعنی اصل قضیه را تایید میکنی! یعنی پذیرفتهای که زیر چشم من، در خانهای که تحت محاصره لشکریان من است، طفلی به دنیا آمده و من از آن خبر ندارم!»
مرد، بی هیچ هراسی جواب داد: «همین طور است. نه فقط شما که جز عدهای محدود، از این راز خبر ندارد.»
صدای قهقه معتمد، ستونهای قصر را لرزاند. وحشت دوباره به جانم افتاد. شمشیر کودک در هوا میچرخید، سرها بر زمین میافتاد و ستونها فرو ریخت.
کاش میتوانستم به خوابگزار اعظم اعتماد کنم و تعبیر رویایم را از او بجویم…
ا❁﷽❁ا
#کتاب_هفته
❓آیا ما تو مشکلات دنیاییمون تنهاییم؟
❓کسی حواسش هست ما چقدر رنج می بریم؟
❓تو اوج دردمندی به کی می تونیم مراجعه کنیم؟
💡برای دونستن جواب این سؤالات این کتاب رو بخونید.
📙 #پادرمیانی
🖋 #محبوبه_زارع